این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به فیلم «ایدا» اثر پاول پاولیکوفسکی (۲۰۱۴)
فریدون کریمی
سوگند نمیخورم
حضور دو شخصیت کاملاً متفاوت ایدا و واندا یکی از ویژگیهای برجستهی ایدا است. فیلم بر خلاف عنوانش تنها تصویرگر شخصیت ایدا با بازی کمتحرک و معصومانهی آگاتا ترزبوچفسکا نیست بلکه به همان اندازه، خالهاش یعنی واندا با بازی آگاتا کولِژا را هم پرداخت کرده است (در سینمای خودمان، فیلم چ ساختهی ابراهیم حاتمیکیا نیز همان قدر که راجع به شهید مصطفی چمران است درباره شهید اصغر وصالی نیز هست). فیلمبرداری سیاهوسفید ایدا در راستای بیان همین تقابل و تفاوت شخصیتهای ایدا و واندا است که هر کدام در جهان کاملاً بیگانه با دیگری زندگی میکنند.
در اولین تصویر فیلم دختری با چهرهای معصوم و با روسری مخصوصی که راهبهها به سر میکنند، در حال نقاشی کردن مجسمهی مسیح نشان داده میشود. این تصویر بهسرعت و بهخوبی شخصیت ایدا را در مینیمالترین شکل ممکن به تماشاگران معرفی میکند. این نما، قابی غیرمتعارف با هدرومی استثناییست که بهنوعی بیانگر حضور عنصری روحانی و خدایگونه است که در بالای سر ایدا مراقب یا ناظر اعمال اوست. ایدا راهبهی تازهکار و جوان داستان، در صومعه رشد کرده است که میتوان آن را وجه سفید تصویر و داستان دانست. در مقابل او شخصیت واندا، روی تاریک و سیاه تصویر، قرار دارد که در دههی ۱۹۵۰ میلادی، دادستان دولت لهستان بوده و در دستگیری و اعدام دگراندیشان (یا به قول خودش «دشمنان مردم») نقش پررنگی داشته است؛ طوری که به خاطر حکمهای خشونتبارش به او لقب «واندای سرخ» داده بودند. هرچند که در واقعیتِ جنگ جهانی دوم، این اعدامها توسط «کمیساریای خلق برای امور داخلی اتحاد جماهیر شوروی» (NKVD) با همکاری رفقای لهستانیشان مانند واندا (حاکم دادگاههای عمومی بزرگ) انجام میشد.
ایدا به توصیهی مادر روحانی باید قبل از مراسم ادای سوگندش به دیدار خاله واندا (تنها فامیل زندهاش) برود و این در حالی است که هیچوقت او را ندیده و شناختی از او ندارد. کارگردان، اولین تصویر واندا را درست در دقیقهی ششم نشان میدهد و این بار نیز مانند همان فریم اول فیلم (برای شناساندن شخصیت ایدا به مخاطب در کوتاهترین زمان) شخصیت دیگرش را در همان ثانیهی اول به تصویر میکشد. واندای میانسال در را به روی ایدا باز میکند در حالی که با چهرهی بیاحساسش (با اینکه ایدا را شناخته است) میانهی در ایستاده و سیگاری به دست دارد و از رادیوی خانهاش آهنگ تند «ضربان قلب با ریتم چاچا»ی ماریا کوتربِسکا شنیده میشود. شخصیتپردازی ظاهری و حضوری ایدا و واندا – منهای شخصیتپردازی در قالب گفتوگو، کنش و واکنش – در ده دقیقهی ابتدایی، بسیار موجز و دقیق است هرچند که به لحاظ سرشت و ماهیت وجودیشان نیز در ابعاد مینیمالیستی تا حد زیادی قانعکننده است.
ایدا – که در ابتدای فیلم با نام آنا خطاب قرار میگیرد و بعد متوجه میشود که نام واقعیاش ایدا است – از واندا تمامی ماجرای کشته شدن خانوادهی یهودیاش را میشنود و از واندا میخواهد که اجساد و قبر پدر و مادرش را پیدا کند. قصه و سفر و شخصیت نهایی ایدا بعد از این دیدار و گفتوگو است که شروع میشود و شکل میگیرد. او در بیرون از صومعه با وقایعی متناقض روبهرو میشود که اثری از معنویت و ایمان مذهبیاش در آن وجود ندارد. تمام آسودگی و آرامبخشی فضایی که در آن رشد کرده است (فضایی که نهایت برهمزدگیاش، صدای قاشق به کف بشقاب بود) با واقعیتهای جهان هولناک و مخوفی که میبیند یا از واندا میشنود، در تضاد است. فیلمبرداری سیاهوسفید نیز ادامهی همین تضادها و تناقضات است؛ ایدا به عنوان مظهر سفیدی، آرامش و معنویت در یک سو و واندا به عنوان شمایلی از سیاهی، سرکوب و تباهی در سوی مقابل. اما این تز و آنتیتز در خلال بافت روایت پس از تقابل مؤثر و شناخت نسبی شخصیتها از هم، و همچنین آشنایی مشترکشان از وجود این دو دنیای ناشناخته (جهان بیرون برای ایدا و صومعه برای واندا) اصطکاک و سنتزی ایجاد میکند که مبنا و اساس فیلم است. ایدا در این سفر قدری از شخصیت زمینی واندا را پس از تخلیهی روانی و درونیاش (در قالب واکنش و دیالوگهای خالهاش) میپذیرد و سعی میکند که با او همسو شود و در جهان او (جهان اغلب انسانها) قدم بگذارد؛ و از طرفی واندا نیز به خاطر عذاب وجدانی که برای جنایات نفرتانگیزش پیدا کرده است و در نهایت احساس آرامش کوتاهمدتش پس از گفتوگوهای گهگاه صمیمیاش با ایدا، سهمی کوچک از شخصیت او را در خود نگه میدارد؛ سهمی که به شکل عذاب وجدان و پس از معاشقه و خوردن صبحانه و کشیدن سیگار (اعمالی که وجههی زمینی شخصیت خودش را نشان میدهد) خودش را نشان میدهد؛ و واندا در حالی که به موسیقی سرخوشانهی کلاسیکی گوش میدهد با پریدن از پنجرهی اتاقش به بیرون خودش را راحت میکند. از آن سو ایدا بعد از خودکشی خالهاش (که تازه به او نزدیک شده بود) طعم چیزهایی را در زندگی کوتاهش پیش از بازگشت به صومعه میچشد که آنها به عنوان سویهی زمینی شخصیت واندا تعبیر میشوند.
یکی از چشمگیرترین جاذبههای بصری فیلم که توجه مخاطب را بهشدت جلب و حتی گاهی پرت میکند، قاببندی خاص ایدا با نهایت دوری از اعوجاج یا حرکات پیچیده و سرگیجهآور دوربین است. البته به نوعی میتوان حضور این پیچیدگی را در همان نماهای ایستا و سرد با هدرومهای کمنظیرش دانست که در اکثر نماها «قانون یکسوم» رعایت نشده است؛ هرچند که این کمپوزیسیون در بعضی از صحنهها، هوشمندانه به شیوهی استانداردش نزدیک شده که مهمترین آنها سکانس حضور لیس (داوید اگروندیک) در کنار ایدا است که گویی دارد تعلقات زمینیای را که از واندا بهجا مانده، تجربه میکند و به قول گلی ترقی در رمان اتفاق: «انگار خواب کوتاهمدت او، مثل لحظهی غفلتِ سوزنبانی خسته، قطار سرنوشت را از مسیر تعیینشدهاش خارج کرده بود.»
فیلم
‘