این مقاله را به اشتراک بگذارید
مطالبی درباره پوششی که سر ایرانی را در گذر زمان از گزند روزگار در امان داشته است
کلاهی برای همه فصول
«کلاه» برای ایرانیان در همه تاریخ چندهزار سالهشان تا چند دهه پیش، از خیلی مسائل مهمتر بوده است. چرا؟ پرونده «کلاه ایرانی» میخواهد به گونهای جامع به این پدیده جذاب در تاریخ ایران بپردازد تا خواننده، خود بتواند پاسخ این پرسش را بجوید و بگیرد. این پرونده با جستوجو در منابع گوناگون نوشتاری تاریخی و نیز منابع تاریخ شفاهی به پرسشها و موضوعات پیش رو پرداخته است؛ مردان ایرانی از چه زمانی عادت کرده بودند کلاه بر سر بگذارند؟ این رفتار در گستره عادتهای ایرانیان گذشته چه جایگاهی یافته بود؟ دلایلی میتوان برای علاقه ایرانیان به کلاه جست؟ آیا کلاه، جزیی جداییناپذیر از پوشش مردان بود؟ کلاه نشانه و نماد چه باورهایی در جامعه ایرانی به شمار میآمد؟ آیا کلاه در گذر زمان دگرگون شد؟ تغییر کلاه آیا بر اثر فرآیندهای طبیعی انجام گرفت؟ این پوشش در چه دورههایی از تاریخ ایران، از یک مسأله عادی به موضوع مهم حکومتی بدل شد؟ مردم جامعه چه واکنشهایی به این مسأله نشان دادند؟ کلاه در میان طبقات گوناگون مردم یکسان بوده یا تنوع داشته است؟ چنین پوششی آیا میتوانست نماینده طبقههای اجتماعی باشد؟ جامعه ایرانی در دوره معاصر و در فرآیند تجددخواهی آیا در زمینه کلاه نیز از فرنگ تاثیر پذیرفت؟ پرونده «کلاه ایرانی» در جستوجویی موشکافانه در منابع نوشتاری و شفاهی موجود کوشیده است، پاسخهایی برای این پرسشها ارایه دهد.
مژگان جعفری
دارالخلافه ناصری؛ کلاه مردم و ترقیخواهی شاه قاجار
«از رسوم و عادات ردیه رعایای دولت علیه یکی آن بود که کلاههای بسیار بلند از پوستهای بخارا و سمرقند به بهای گزاف بلکه به تبذیر و اسراف سرانجام دادندی و استعمال کردندی و به این کار نابهنجار هم دچار افراط در مخارج میبودند و هم پیکری را که ریخته کارخانه آفریدگار یگانه است از تناسب طبیعی خارجی مینمودند، این شهریار حکمتنهاد رضا نداد که رعایای وی بدان تبذیر اخوانالشیاطین باشند و … بفرمود که از طبقات ملل عالم تا هر جا که رعیت شاهنشهند کلاه کوتاه به سر برنهند. میرزا عباس فروغی علیهالرحمه در این باب گفته است و دری یتیم سفته: کلاه سروقدان بس که سربلندی کرد[/] به حکم شاه جهان کردهاند کوتاهش». این روایتی است که محمدحسن خان اعتمادالسلطنه از «اصلاح کلاه» در دوره ناصرالدین شاه قاجار به دست میدهد. آنگونه که او در کتاب «المآثر و الآثار» بیان میکند بر اثر «ترقیات صناعات و علوم و تبدلات عادات و رسوم و رواج معارف جدیده» در عصر این شاه ماجراجوی قاجار، به جای کلاههای بلند، کلاه ماهوت مشکی بر سر مردم گذاشته شد «که در کمال ظرافت و لطافت در همه ایران دوخته میشود و چون کمخرج بالانشین است تمام ملت به قبول تام تلقی کردهاند». دستبردن ناصرالدین شاه به کلاه مردم ایران، تنها به همین خلاصه نشد. به نوشته اعتمادالسلطنه، او همچنین «کلاه نظامی» ایجاد کرد که «عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی، مشتمل بر کلکی از مخمل سیاه به طرز کلاه که در دولت زندیه و ایل قاجاریه استعمال میشده است». ماجرای کلاه ناصری به حدود ١۵٠سال پیش باز میگردد.
تهران نوین؛ کلاه مردم و فرنگیخواهی شاه قزاق
«از مطالب خواندنی آن روز[گار] اینست که وزیران و معاونین و کمکم روسای ادارات کلاه لبهداری که بنام کلاه پهلوی معمول بود سر میگذاشتند … مدعوین [جشن سومینسال تاجگذاری پهلوی اول] از ساعت ده در شبنشینی طالار موزه حضور یافتند و چیزی که در پذیرایی رسمی دیشب تازگی داشت تغییر کلاه بود که مدعوین بجای کلاه لبهدار پهلوی کلاه ساده سابق را بر سر گذاشته بودند زیرا طبق عادت جاری ما در مجالس بزرگ رسمی برداشتن کلاه معمول نیست، شاه هم کلاه خود را بر سر دارد بهعلاوه با کلاه لبهدار پوشیدن جبه چندان پسندیده نبوده از این جهت کلاه بیلبه در مجالس رسمی معمول گردیده است تا آنموقع هنوز رجال جبههای ترمه میپوشیدند و هنوز لباس ملیلهدوزی معمول نشده بود». روایت عباس مسعودی در کتاب «اطلاعات در یکربع قرن»، توصیف تغییراتی است که در نخستین سالهای رویکارآمدن پهلوی اول، در حوزه کلاه مردم ایران پدید میآید؛ دگرگونیهایی که به «قانون متحدالشکل نمودن البسه اتباع ایران در داخله مملکت» در دی ١٣٠۶ خورشیدی انجامید «فکر مزبور را طبقات مختلف استقبال مینمودند. تردید نیست که اجرای این منظور با مشکلاتی مواجه میشد چه بسا دستجات و طبقات و مردم دور از مرکز مایل نبودند لباس و کلاه آباء و اجدادی خود را کنار بگذارند و در این قبیل موارد مداخلات مامورین دولت موثر بود و چنانچه از راه تشویق و برقراری مجالس جشن و نطق و بیان اجرای منظور امکانپذیر نبود، از راه فشار عمل میشد». فشاری که قرار بود کلاه و دیگر پوششهای مردم ایران را تغییر دهد، چندسال بعد با جاافتادن کلاه پهلوی، به گونهای دیگر رخ نمود. روزنامه اطلاعات در گزارش «کلاه یک لبه تمام لبه شد» ماجرا را چنین شرح داد «تا تاریخ خرداد ١٣١۴ کلاه یک لبه که بنام کلاه پهلوی نامیده میشد در تمام کشور متداول گردید، فرقی که کلاه مزبور با کلاه قدیم ایران داشت این بود که جلوی آن برای جلوگیری از آفتاب لبهای داشت. این کلاه را در مجالس و محافل رسمی سرمیگذاشتند و برخلاف امروز که برداشتن کلاه شرط ادب و احترام است معمول نبود کلاه را بردارند چنانچه در شرفیابیهای حضور شاه هم کلاه بر سر میگذاشتند. کمکم این رویه تغییر کرد و قرار شد کلاه لبهدار را در مجالس و محافل از سر بردارند». نویسنده گزارش با اشاره به بازگشت پهلوی اول از سفر ترکیه، دگرگونی تازه را اینچنین روایت میکند «فکر تغییر کلاه در او قوت گرفت و این تغییر را تشویق مینمود و معتقد بود که اختلاف ظاهری ایرانیها با اروپائیها برداشته شود. ابتدا کلاه فعلی بتمام لبه که بعنوان حفاظت سر و گردن از گرما و سرما پیدا کرد بین عملجات و کارگران و دهاقین رواج گرفت که در آفتاب کار میکردند ولی چیزی نگذشت که ابتدا آقای رئیسالوزراء و وزراء و بعد معاونین
وزرا ء و وکلای مجلس و روسای ادارات کلاه جدید را سر گذاشتند و کمکم بین سایر طبقات رایج گردید و برای این کار مجالس جشن و سخنرانی نیز تشکیل میشد عدهای زود استقبال نمودند و عدهای دیرتر و بالاخره در بسیاری موارد الزام و اجبار هم وجود داشت». داستان کلاه پهلوی، ما را به حدود ٨٠سال پیش میبرد.
اینجا کلاه، آنجا کلاه، همه جا کلاه!
این که دو پادشاه از دو سلسله متفاوت حکومتگر در تاریخ ایران، تغییر کلاه را جزو برنامههای اصلی حکومت خود بگنجانند، خود و کارگزاران و مبلغانشان، دگرگونی یادشده را در کارنامه عملکرد حکومت، مهم جلوه دهند، آن پدیده باید از موضوعات طبیعی فراتر باشد. باز، اینکه وکیلان مجلس شورا، در دورهای برای همان موضوع جلسه بگذارند، قانون تصویب کنند و با هیجان به موافقت یا مخالفت با آن روی آورند، همچنین دههها پیشتر، جهانگردان خارجی و فرستادگان سیاسی کشورهای دیگر، دربارهاش به تفصیل سخن برانند، میتواند اهمیت فوقالعاده آن پدیده را یادآور شود. کلاه ایرانی اما پیشینهای درازتر از این ٨٠سال و آن ١۵٠سال دارد.
آنگونه که منابع تاریخی نشان میدهند، ایرانیان از گذشتههای دور، سر خود را میپوشانده و بدان عادتی لایتغیر داشتهاند. این پوشش البته میتوانسته است از پارچهای در قالب دستار، تا کلاهی با طراحی مشخص را دربربگیرد. حسین مکی در «تاریخ بیست ساله ایران» برآن است که تا برچیده شده بساط حکومت قاجار «انواع پوشش سر برای مردان معمول بود؛ معمولیترین پوشش سر در میان بازاریان عمامه شیرشکری، در میان کارمندان کلاه بدون لبه و در میان شاهزادگان و اروپادیدگان کلاه سیلندر بود». در کمتر منبع تاریخی که به پوشش ایرانیان در هزارهها و سدههای گذشته پرداخته باشد، بر بیکلاه و بیدستار بودن این مردمان میتوان نشانی یافت؛ حتی آنجا که به تعبیر یحیی ذکاء، آن پوشش به گونهای باشد که بر سرشان سنگینی کند «مردان عهد صفوی اغلب بجای کلاه بدور سر خود دستاری از پارچههای قیمتی ابریشمی میپیچیدند. در دستار بزرگان که از ابریشم زربفت بود اغلب مقدار زر از ابریشم بیشتر بود، از اینرو گاهی سنگینی میکرد و بار گرانی بر دوششان بود». این بار گران، اما برداشتنی و زدودنی نبود. پرویز رجبی نیز در پژوهش خود درباره لباس و آرایش ایرانیان در سده دوازدهم هجری، مشخصا در دوره افشاریه، اشاره میکند مردها همیشه کلاهی پارچهای به سر میگذاشتند. براساس پژوهش وی، در آن روزگار، «مردم ثروتمند و پرجاه عمامهای [به معنای دستار] داشتند که از شال کرمان (و یا کشمیر) بود. این عمامه هرگز … از سر برداشته نمیشد».
سر بپوشان و شرم کن!
سنت مردان جامعه ایرانی در گذاشتن کلاه بر سر، در گذر زمان بهگونهای در باورهای آنان جاگرفته بود که توجه پژوهشگران غیرایرانی را نیز به سوی خود میکشاند. جینیهازگو، در مقاله «لباس ایرانیان در قرن ١٠ و ١١ هجری (١۶ و ١٧ میلادی)» به روشنی این مسأله را بیان میدارد «سر بدون پوشش شرمآور بود … یکی از کارهای غریب شاه عباس که باعث تعجب همه میشد این بود که گاه در مراسم رسمی عمامه خود را از سر برمیداشت». این عادت مردان ایرانی، حتی در دورههای متاخر نیز تامل پژوهشگران را برانگیخته است. بیژن شاهمرادی در مقاله «کلاه در فرهنگ بختیاری» با اشاره به کلاه نمدی گِرد مردان بختیاری که همان کلاه شناخته شده ایرانی تا پایان سده سیزدهم هجری است، تأکید میکند اینان همچون نیاکان باستانیشان همواره کلاه بر سر دارند و «تنها هنگام خواب و گاهی، نه همیشه، در آیینهای سوگواری آن را از سر برمیگیرند». وی برآن است که در همه سنگنگارههای ایرانی، هیچگاه مردی بزرگ بیکلاه و سر برهنه نشان داده نشده است «در اسطورهها، و سپس داستانهای حماسی ایرانی تا دورههای دیرتر نیز، بزرگان تنها هنگام رامش، خواب و سوگ کلاه از سر برمیگیرند». این پژوهشگر از بررسیهای خود در پوشش مردان ایل بختیاری نتیجه میگیرد که «سر و پابرهنگی نشانه بیارج بودن و نژاده نبودن مرد است». جالب آنکه دگرگونیهای عمیق سیاسی و اجتماعی در گذر هزارهها و سدههای تاریخ ایران، بر توجه ایرانیان به لزوم داشتن پوشش سر مردان، دستکم تا چند دهه اخیر، کمترین تأثیری نگذارده است. ژان شاردن، جهانگرد مشهور عصر صفوی در «کتاب سفر در ایران» نکتهبینانه به این پایداری اشاره میکند و آن را به یک ویژگی رفتاری ایرانیان ارجاع میدهد «لباس در مشرقزمین تابع مد نیست و همیشه از یک سبک معینی پیروی میکند. معروف است که ملتی را عاقل میتوان دانست که از مد پیروی نکند، در اینصورت ایرانیان را باید تمجید کرد چون هیچ وقت سبک لباس پوشیدن خود را تغییر نمیدهند».
زمانی که دارای کلاه خودمان بودیم
آنچه دراینباره میتواند اهمیت کلاه را در پوشش مردان جامعه ایرانی افزون کند، تفاوتی بوده که میان کلاه طیفهای گوناگون جامعه وجود داشته و آنها را از یکدیگر متمایز میکرده است. سیدمحمد دبیرسیاقی در مقاله «کلاه»، این پوشش را «نماینده طبقه اجتماعی» در تاریخ ایران برمیشمرد که از همین رهگذر پیدا آمده است. او مدعای خود را سپس از این اندازه نیز فراتر میبرد «شکل کلاه، گاه نماینده و متمایزکننده اقوام و طوایف از یکدیگر نیز بوده است چنانکه ایرانیان و ژاپونیان در قرن قبل با کلاه مقوایی راسته و کوتاهدیواره از دیگران شناخته میشدند …». این مسأله به گونهای دیگر توجه سیدمحمدعلی جمالزاده را نیز برانگیخته است. این نویسنده نامدار در کتاب «خلقیات ما ایرانیان»، ذیل موضوع «تفاوتهای اخلاقی ما با دیگران» مینویسد «فرنگیها وقتی بهم میرسیدند بهیکدیگر دست میدهند در صورتیکه ما سلام میدهیم … آنها برسم ادب کلاهشان را از سر برمیدارند در صورتیکه ما اگر کلاهمان (زمانی که دارای کلاه خودمانی خودمان بودیم) را از سر در مقابل بزرگی برمیداشتیم علامت بیادبی بود». تأکید جمالزاده بر «کلاه خودمانی خودمان» احتمالا به کلاههای ایرانی پیش از اجبار حکومت پهلوی به کاربرد یک کلاه متحدالشکل شبیه اروپاییها اشاره دارد. دبیرسیاقی البته درباره سنت کلاه از سر برداشتن به رسم ادب برآن است که چنین رفتاری در سنتهای کهن ایرانی ریشه دارد «رسم به اختیار کلاه از سر برگرفتن که نخست به قصد تواضع صورت میگرفت، اندکاندک به ممالک باختر رفت و رواج و روال عام تری یافت و میان همه مردمی که پوششی از جنس کلاه بر سر میداشتند علامت مطلق احترام و برخورد مودبانه با دیگران شد و مترادف سلام و درود گفتن گشت و عجیب آنکه یک چند این آیین دیرینه سرزمین خودمان بهعنوان رهآورد نو از ممالک فرنگ به این دیار بازگشت و بهعنوان تجدد نشانه ادای احترام و عرض ادب و عرض سلام و درود گردید». این ادیب، به سرودههایی از فردوسی و سعدی استناد میکند که در آنها به «ز سر برگرفتن کلاه از روی ادب و فروتنی» اشاره شده است.
نشانی از مردانگی و شرافت
هرچند به روشنی مشخص نیست مردان ایرانی در هزارهها و سدههای گذشته چرا همواره سر را بیپوشش رها نمیکردند، اما در میان متنهای تاریخی و ادبی میتوان رگههایی از باورهای استوار ایرانیان در زمینه حرمت کلاه و پوشش سر، دید؛ آنجا که کلاه در شعرها و ضربالمثلها به نماد شرافت و اعتبار یک مرد تعبیر شده است. شاهمرادی در پژوهش «کلاه در فرهنگ بختیاری» به دیدگاه مردان این ایل اشاره میکند که «هر مرد ارجمندی باید کلاه به سر داشته باشد». این پژوهشگر سپس کلاه را قلمرو مثلهای ایرانی میجوید «کلاه بالا گذاشتن؛ نپائیدن ناموس و سربلندی زنان خانواده … کلاه را برای سرما و گرما سر نمیگذارند؛ یعنی کلاه نشانه مردی و مردانگی است … کلاه کسی پشم نداشتن؛ سبک بودن و بیارج بودن مرد … کلاهداری؛ پادشاهی و سروری و بزرگی».
کلاه چه زمانی از سر ایرانیان برداشته شد
تاریخی دقیق را نمیتوان مشخص کرد و بر آن اساس گفت مردان ایرانی دیگر پس از آن کلاه بر سر نگذاشتهاند. آنگونه که از شواهد تاریخی و مشاهده منابعی چون عکس و فیلم برمیآید، این سنت، بهگونه رفتار غالب در زمینه پوشش مردان، تا دهههای سی و چهل خورشیدی با دگرگونیهایی اندک پابرجا مانده است. در میان منابع نوشتاری تاریخی، تنها پژوهشگری که برافتادن سنت کلاه گذاشتن بر سر را مستقیما به یک رخداد و دگرگونی سیاسی اجتماعی نسبت میدهد، جعفر شهری است. او در کتاب «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم»، همان سیاستی را عامل برچیدگی این رفتار مردان ایرانی میداند، که برآن شده بود، یک کلاه ویژه را بر سر آنان بگذارد «با روی کارآمدن آن [کلاه پهلوی] نظر مردم در تأکید به کلاه داشتن که باید هر فرد ذکور حتما کلاه بر سر داشته باشد و (مرد است و کلاهش) به تدریج از میان رفته سر برهنه راه رفتن متداول گردید». این نویسنده تاریخ تهران قدیم تأکید میکند، کسانی که تا آن روزگار بیکلاهی را ننگی بزرگ و با از دستدادن دین و آیین، برابر میدانستند، آنگاه که با جبر حکومتی در گذاشتن کلاه فرنگی روبهرو شدند، بیکلاهی را برگزیدند زیرا کلاه پهلوی را «کلاه فرنگیها و کفارش میدانستند» و «به این ترتیب قبح بیکلاهی از میان رفته سر برهنگی (مد) روز گردیده یکپارچه از قید کلاه آسوده گردیده عملا معلومشان شد که کلاه، به آن حد هم که میگفتند: (کلاه را برای مردی نامردی میگذارند نه برای سرما و گرما) نشانه مردی و مردانگی مسلمان نامسلمانی نبوده بدون کلاه هم میتوانند مسلمان یا نامسلمان و مرد یا نامرد بشوند».
****
لالهزار و کلاههای فرنگی مد روز
«از پیادهروی غربی لالهزار اگر عبور فرمایید قادر به خودداری از خرید کلاههای ایطالیایی مغازه سیگار قشنگ نمیباشید … کلاههای مد روز، هر رنگ هر اندازه و هر قیمت کلاه را میتوانید از مغازه پیرایش خریداری نمایید. از ٢۵ ریال به بالا … در دنیا بهترین کلاه مارک لمبارد است. خریدن غیر از این مارک موجب پشیمانی شما است، فروش انحصاری، برادران محمدزاده لالهزار…
از کالای خود تعریف نمیکنیم ولی! کلاههای پانامای مردانه انگلیسی که بهتازگی وارد شده است قابل دیدن است، لالهزار مغازه آمریکایی».
اینها ۴ نمونه آگهی تبلیغاتی است که در روزنامه اطلاعات به سالهای ١٣١۴ تا ١٣١۶ خورشیدی منتشر شدهاند. کلاه از پوششهایی بود که فروش آن در میانه سالهای ١٣٠٧ تا ١٣٢٠ از نظر اقتصادی و تجاری گسترش فراوان یافت؛ هم تولیدکنندگان ایرانی با بازاری پرجاذبه روبهرو شدند، هم مسیر واردات کلاههای فرنگی به کشور باز شد. قانونی که دولت در سال ١٣٠٧ برای متحدالشکل کردن لباس مردم از تصویب مجلس گذرانده بود به این مسأله کمک فراوان کرد. اعتقادات و باورهای مردم جامعه نیز بر شدت این رونق میافزود؛ به تعبیر جعفر شهری در کتاب «تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم»، تا آغاز حکومت پهلوی اول «کلاه جزو نخستین پوشش بوده. هیچ جنس ذکور نمیتوانست و نباید بدون کلاه راه برود، اگر چه سر را با پارچه بپوشاند، چه هم از نظر اخلاقی مذموم بوده بیادبی به حساب میآمد و هم از نظر اعتقادی خرافی (بدون کلاه راه رفتن شخص را دیوانه مینمود!) و هم از آنجا که سر شریفترین عضو بدن محسوب میشد باید طبق شرافت وی به او اهمیت گذاشته بشود و اهمیت دادن به آن هم به این وسیله بود که او را با چیزی به نام کلاه یا هر سرپوشی دیگر تشریف بدهند».
محسن میرزایی نیز در کتاب «٢٣٠سال تبلیغات بازرگانی در مطبوعات فارسیزبان»
در اینباره آورده است: «در عکسهای بازمانده از دوران قدیم هیچ سری بیپوشش دیده نمیشد. در آن زمان کلاه برای مرد به منزله چادر و پوشش برای زنان بود و برای مردان سر برهنه بودن موجب ننگ و سرافکندگی بود، زیرا سربرهنگی نهتنها بیادبی و بیوقاری محسوب میشد، بلکه نشانه بیآبرویی و حتی اختلال حواس و دیوانگی بود. از سوی دیگر، کلاه نشانه مردی و مردانگی بود و در اوایل عصر قاجار تا اوایل عصر ناصری مردان محترم کلاههای بلند بر سر میگذاشتند و به هنگام خشم، غضب و اعتراض کلاه خود را از سر برداشته، بر زمین میکوبیدند. در آن دوران مردم مجبور بودند به فراخور حال خود پوششی برای سر خود داشته باشند». خیابان لالهزار، مرکز عمده فروشگاههای عرضه کلاههای ایرانی و فرنگی در این روزگار بهشمار میآمد. مراکزی چون مغازه آمریکایی، برادران محمدزاده، مغازه سیگار قشنگ و کلاهفروشی خورشید، مشتریان انواع کلاهها را با تبلیغات وسوسهانگیز به سوی خود میخواندند. تصمیم دولت برای اجبار یک نوع کلاه ویژه، موجب رونق کلاههای فرنگی در ایران شد. کلاه شاپو بدین ترتیب مد زمانه شد. کلاه شاپوی فرنگی بهتازگی مد شده بود و مخصوص طبقات مرفه و پولدار جامعه بود. البته شاپوپوشی نیز آداب خود را داشت؛ ازجمله اینکه وقتی دو نفر دوست یا آشنا به هم میرسیدند، باید فرد کوچکتر شاپوی خود را به علامت احترام از سر برمیداشت و سر خود را اندکی به جلو خم میکرد، سلامگیرنده نیز به همین ترتیب جواب سلام او را میداد.
*****
گزارش جهانگردان از مردان کلاه به سر ایرانی
دستاری بسیار سنگین بر شریفترین عضو بدن!
«تمام مردان، قباهای بلندی میپوشیدند که وجه مشخصه ایرانیان در عهد باستان بود و کلاهی بر سر میگذاشتند که در خانه نیز آن را از سر برنمیگرفتند. کلاه اینان گاه بسیار بزرگ بود و برحسب بزرگی و شکل خاص آن بود که قبایل مختلف از یکدیگر بازشناخته میشدند». توصیفی که ویبرت بلوشر در سفرنامهاش از پوشش ایرانیان به ویژه کلاه ویژهشان پیش از نخستین جنگ جهانی به دست میدهد، به روشنی نشان میدهد این پوشش ویژه در گذر روزگار چگونه میتوانسته است قشرهای گوناگون مردم را از یکدیگر متمایز کند. آنگونه که منابع ایرانی در کنار سفرنامهها نشان میدهند، تا همان زمانی که بلوشر در سفرنامهاش یاد کرده است، کلاه جزو نخستین پوشش مردان ایرانی بوده و هیچ مردی نمیتوانست و نباید بدون کلاه از خانه برون آید؛ حتی به بهای آن که سر را نه با کلاه، که با پارچهای بپوشاند. بر اساس همین وضعیت، به ویژه برخی اعتقادات خرافی همچون دیوانه شدن فردی که بیکلاه راه برود، جهانگردان در گزارشهای خود از شیوه زندگی ایرانیان، به موضوع کلاه توجه ویژه نشان دادهاند. تاورنیه، جهانگردی که در عصر صفویه به ایران آمده است، در سفرنامهاش به دستارهایی اشاره میکند که ایرانیان بر سر میگذاشتهاند و البته یک ویژگی عجیب داشتهاند «سربند یا دستار آنها از نوعی پارچه ابریشمی ظریف زری و ملیله است که شکل کروی بزرگ و مدور ما را دارد. بالای آن اندکی مسطح است و در آنجا به پارچهای از زری و ملیله به صورت نوعی دستهگل منتهی میشود. این دستارها بسیار سنگیناند». تاکید تاورنیه بر سنگین بودن دستار، در واقع در پسِ خود به این نکته میتواند اشاره داشته باشد که وجود پوشش بر سر، از هر جنس که باشد، ضروری است، حتی به بهای سنگینی آن؛ چه که در باور ایرانیان، سر شریفترین عضو بدن به شمار میآید. وجود کلاه بر سر مردان ایرانی، ویژه یک قوم و قبیله به شمار نمیآمده است؛ این موضوعی است که در گزارشهای جهانگردان در دورههای گوناگون به روشنی اشاره شده است. جهانگردانی که در ایران مسافرت کرده و دیدههای خود را نوشتهاند، بر این موضوع هماهنگی دارند. آنان در توصیفهای خود از پوشش مردان، عمدتا به وجود پوششی ثابت بر سرشان اشاره داشتهاند. اوژن اوبن، سفیر فرانسه در ایران روزگار پایانی قاجار، در سفر خود به شرق و شمال شرق ایران وضعیت پوشش مردان را اینگونه توصیف میکند «در آن منطقه [سرزمین کردها] فارسیزبانان و ترکزبانان بسیار معدودند. … مردان لباس آستینگشاد میپوشند و کلاه نمدی کوتاهی که دورش دستمال رنگی بسته شده است، بر سر میگذارند».
شهروند