این مقاله را به اشتراک بگذارید
وقتی می نویسم باهوشترم!
تازه ترین گفتگو با اورهان پاموک
مشهورترین نویسنده امروز ترکیه از فرار و فرودهای زندگیاش میگوید، از اینکه هنوز محافظ شخصی دارد و در خیابانهای استانبول قدم میزند و برای نوشتن رمان جدیدش ایده میگیرد.
«گاردین» اخیرا گفتوگویی با اورهان پاموک رماننویس ترک برنده نوبل ادبیات سال ۲۰۰۶ منتشر کرده که در آن به الهام گرفتن او از «شاهنامه»، حماسه ماندگار فردوسی و داستان «شاه اودیپ» سوفوکل اش
«بیگانگی در ذهنم» نام جدیدترین رمان پاموک است که نگارش آن شش سال زمان برده. این اثر ۴۴ فصل دارد و زندگی «مولود» فروشندهای خیابانی را روایت میکند. مولود پسری روستایی از جنوب آناتولی است که اواخر دهه ۶۰ میلادی راهی استانبول شده تا به پدرش که لبنیاتی دارد، کمک کند. آنها در بیغولههای حاشیه شهر زندگی میکنند و شاهد سیر تغییر و تحولات در همسایگی خود هستند. شخصیت اصلی داستان جدید پاموک در اقتصاد چندان موفق نمیشود و خانهای اجاره میکند و به فروش بستنی، مرغ، برنج و … و در پایان نوشیدنی میپردازد.
در این مطلب آمده است: اورهان پاموک سال ۱۹۵۲ در خانوادهای ثروتمند به دنیا آمد. او در یکی از کالجهای آمریکایی استانبول تحصیل کرد و عمیقا دوست داشت نقاش شود. ابتدا به سراغ رشته معماری رفت، اما اوایل قرن بیستم این رشته را ترک کرد و به نویسندگی روی آورد. پاموک در اینباره میگوید: وقتی نقاشی و طراحی میکنم خوشحالترم اما وقتی مینویسم احساس میکنم باهوشترم.
آپارتمانش پر است از کتابهایی که در این سالها مطالعه کرده است. خانهاش منظره پارک «بوسفروس» و کاخ «توپکاپی» را دارد. روی دیواری که آن طرفتر قرار دارد، با دستخطی مبهم این جمله نوشته شده: «من فقط برای شخصی مینویسم که فکر میکند فقط برای آن شخص مینویسم.» معنای این جمله هرچه باشد، شخصیت «مولود» حسی واقعی و قانعکننده به آدم میدهد، اما شکاف اجتماعی بین این نویسنده و قهرمان کتاب جدیدش بسیار است.
او میگوید: این زندگی من نیست، اما زندگیای است که در خانه کودکیام از نزدیک دیدهام. اینجا مثل ریودوژانیرو نیست که بیغولهها و آلونکها با خطوطی مشخص از شهر جدا شده باشند. وقتی در دهه ۵۰ و ۶۰ مهاجرت به استانبول آغاز شد، زمینهای خالی زیادی وجود داشت که مردم خانههایشان را آنجا ساختند.
پاموک درباره منبع الهام برای نگارش رمانهایش میگوید: کتاب خواندن چندان کمکی نمیکند اما صحبت کردن با مردم به همراه ریکوردر چرا. من این کار را همیشه انجام میدهم. سراغ فروشندههای خیابانی در استانبول میروم و با آنها حرف میزنم و میگویم: در واقع من کارم این است و دارم به نوشتن یک رمان فکر میکنم. دوست دارید صحبت کنید؟ و مردم هم حرف میزنند.
مردم پاموک را به خانههایشان دعوت میکنند و او با زنانی گفتوگو میکند که بدون شوهر و دستخالی، از روستا به شهر آمدهاند. او از پیشخدمتها و فروشندگان مرغ، برنج و جگر سوال میپرسد. بنمایه کتاب «بیگانگی در ذهنم» از لابهلای همین مکالمهها شکل گرفته، اما این سوال مطرح میشود که درست است مردی ثروتمند و غربیشده داستان بخش فقیرنشین استانبول را روایت کند؟
پاموک پاسخ این سوال را به روشنی میدهد: اگر رماننویس بودن وجهی اخلاقی و سیاسی داشته باشد، همان هم ذاتپنداری با افرادی است که شبیه تو نیستند. اینطور نیست که ما نویسندهها بیانیه سیاسی اعلام کنیم یا کارت حزبمان را نشان دهیم؛ نویسندگی دیدن جهان از چشم افرادی است که با تو تفاوت دارند. این بخشی از وظایف یک نویسنده است. بخش دیگر، بیان شجاعانه تجربیات شخصی است.
پاموک در مصاحبهای که سال ۲۰۰۵ درباره کتاب «استانبول» انجام داد، درباره اتفاقات دوران جوانی و روابط خانوادگیاش گفت: این کتاب رابطه من با مادرم را خراب کرد، ما دیگر خیلی همدیگر را نمیبینیم.
از او پرسیدم هنوز هم این قهر ادامه دارد، میگوید: نه آشتی کردیم. راستش امشب میخواهم بروم دیدن مادرم! او از دستم عصبانی بود اما به زبان آوردن حقیقت خصوصی مشکل همیشگی نویسندههاست. با همسرت شروع میشود، بعد میرود به سمت خانوادهات و سپس به ملتت میرسد. من این بار را پذیرفتهام. جزییات عمیق، اکثر اوقات با جزییات قانعکننده برابر هستند.
سپس از نویسنده «نام من سرخ» درباره داستان بومی «مولود» و فروش ۲۳۰ هزار جلدیاش تنها در عرض ۹ ماه پرسیدم و اینکه داستانی درباره زندگی روزمره ترکها چطور توانسته مخاطبان بینالمللی را به خود جذب کند. او در پاسخ میگوید: در نشستی که با مترجمان و ویراستاران کتاب داشتم، برای خودم هم دقیقا همین سوال مطرح شد. با کمی خجالت گفتم این یک داستان ترکیهای است. پاسخ مترجم اسپانیایی این بود: «خب، آشپزخانه مادر من دقیقا همین شکلی بود.» ایتالیایی هم گفت: «این کاملا شبیه مهاجرت مردم جنوب ایتالیا از سیسیل به میلان است.» شاید آنها به من لطف داشتند.
اما محدودیت بومی داستانهای پاموک هرگز باعث نشده مردم دیگر کشورهای جهان از کتابهایش استقبال نکنند. به گفته خودش، فروش بینالمللی آثارش معمولا بین پنج تا هشت برابر فروش آنها در ترکیه است.
از پاموک درباره رمان جدیدش میپرسم که خودش آن را "رمانی از ایدهها" توصیف کرده. او در اینباره میگوید: دارم روی یک کتاب کوتاه کار میکنم. رمانهای کوتاهم ۲۵۰ صفحهای هستند! «شاهنامه» را میشناسید؟ یک اثر حماسی ایرانی است. در این کتاب داستان رستم و سهراب است، پدری که پسرش را میکشد. بعد داستان «اودیپ» سوفوکل را داریم، پسری که پدرش را به قتل میرساند. در حال نوشتن رمانی کوتاه و بهگونهای تجربی درباره این ایدهها هستم.
میپرسم: پس داستان درباره قتل و جنایت است؟ با کمی تردید پاسخ میدهد: بله، اما بگذارید بعد از چاپ شدن دربارهاش صحبت کنیم.
پاموک سال ۲۰۰۵ پس از انجام مصاحبهای درباره کشته شدن کردها و ارمنیها به جرم توهین به ترکیستها، متهم شد. او اظهارات خود را در سخنرانیاش در آلمان تکرار کرد. سال ۲۰۰۶ اتهامها علیه این نویسنده رفع شد و اواخر همان سال جایزه نوبل ادبیات به او اعطا شد.
در اینباره میگوید: خیلی تلاش میکنم تا حس عصبانیت نداشته باشم. ممکن است گاهی سختی کشیده باشم. هنوز محافظ شخصی دارم و هنوز هم گاهی احساس فشار میکنم، اما واقعیت این است که من مرد خوشبختی هستم.
به گزارش گاردین، محافظ شخصی را دولت ترکیه برایش گمارده. از او میپرسم فکر میکند دشمنانش چه کسانی هستند؟ مخصوصا حالا که دیگر مطالب کتابهایش به ضرر حزب و گروهی سیاسی نیست.
جواب میدهد: کسی که در خیابان به تو حمله میکند، رمانهایت را نمیخواند. او تنها نمای زرد آنچه را تو به خبرنگار «گاردین» گفتهای میخواند. بنابراین روزنامهنگار لندنی کمی حرفهایت را تغییر میدهد، بعد ویراستار کمی نمک و فلفلش را اضافه میکند و نشریات زرد آن را برمیدارند و منتشر میکنند. همه مشکلاتی که من داشتم بهخاطر کتابهایم نبود، بلکه بهخاطر معضلات ترکیه بود. در واقع مشکلات سیاسی من به این برمیگشت که حرفهایم به زبانهای زیادی ترجمه میشد … و بعد گاهیوقتها ،نمیگویم اکثر اوقات، نمیدانم چطور دهنم را ببندم. علاوه بر این، گاهی آدم عصبانی میشود و میخواهد حقیقت را بگوید و نمیخواهد دور مساله بچرخد. در هر صورت نمیشود از سیاست دوری کرد و یک نویسنده مشهور ترکیهای هم بود، حتی اگر فقط از گلهای رز و پروانهها بنویسی.
علاقه عجیب پاموک به شهر استانبول امری کاملا روشن است. از دید او شهر استانبول است که راز ترکیهای بودن را در خود دارد. از این نویسنده برنده نوبل درباره «آنکارا» پایتخت ترکیه میپرسم و او با یادآوری شعری از «یحیی کمال بیاتلی» میگوید: بهترین چیز درباره آنکارا، مسیر برگشت به استانبول است. در واقع استانبول پایتخت واقعی ترکیه است. من ۶۳ سال است که اینجا زندگی میکنم. بنابراین برای من این شهر به نحوی پایتخت کل جهان است. در واقع بیشتر معنای ترکیهای بودن در همینجا ابداع شده است.
پرسیدم: در مورد سرعت تغییرات چه؟ این ساخت و سازهایی که «مولود» را مبهوت میکند و منی را که از پنجره هتل به این شکاف خیره میشوم حیران؟
پاموک در پاسخ میگوید: وقتی من به دنیا آمدم، اینجا شهری با یک میلیون جمعیت بود و چند تپه از اینجا دیده میشد. هیچ ساختمانی نبود و برخی خانهها خالی بودند و بعضیها از چوب درست شده بودند. تمام اینها خراب شده است. ۱۴ میلیون نفر دیگر آمدهاند و اینجا سکونت کردهاند. من عمیقا افتخار میکنم که قصهگوی این مردم هستم. من به آنها تعلق دارم. اما از سوی دیگر، تغییرات بسیار عمیق بوده است. ۱۳ سال گذشته در واقع با توسعه سریع، ۵۰ سال پیشش را زیر سایه خود گرفته. من درباره خطری که میراث شهر را تهدید میکند نگرانم. در جریان اعتراضات «گزی» سیاسی شدم، اما همه تلاشم را به کار میگیرم تا تعادل را برقرار کنم. یادم میماند که ۱۴ میلیون نفر دیگر به جمعیت شهرم اضافه شده. بیرحمانه و خودخواهانه است اگر فقط ساختمانهای زمان من دور و برم باشند.
در پایان صحبتهایمان به این نویسنده ترک برنده نوبل گفتم: اگر از غربیها بخواهید یک شهر جهانی را نام ببرید، فکر نمیکنم آن شهر، استانبول باشد.
او با خندهای پهن میگوید: به عنوان یک استانبولی، از کلمات شیرینتان ممنونم.
مترجم: مهری محمدی مقدم، ایسنا