این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی مختصر به داستاننویسیهای هارولد پینتر
سیاه و سفید
مترجم: شعله آذر
نخستین تجربه پینتر در داستان نویسی در نوجوانی اش در ۱۹۴۵ است. او ابتدا "کولوس" را به صورت شعر و سپس داستان کوتاه نوشت و در یک مجله محلی به چاپ رساند. پینتر معتقد بود نوشتن برای تئاتر به خاطر نقش محوری زبان و محدودیت های صحنه و نیز به این دلیل که جوهر تفکر را باید با ایجاز و خست کامل بیان کرد، سخت تر است تا نوشتن رمان و داستان.
مولفه هایی که از ویژهگی های پینتر در نمایش نامه نویسی است در داستان ها و طرح های وی نیز وجود دارد. حضور دو نفر در یک محیط بسته، چالش هویت فردی، سکوت ها و مکث ها، طنز سیاه، مسأله قدرت و سلطه در سطوح فردی و اجتماعی، دغدغه های سیاسی و اجتماعی و ایجاز و اختصار از شاخصه های مشترک
قالب های متنوع نوشتاری پینتر است.
به هر صورت او گهگاه دستی در داستان و رمان برده و در کارنامه هنری خود سه مجموعه داستان کوتاه و طرح و یک رمان به جای گذاشته است. جرالد پاترتون در سال ۱۹۶۹ از برخی طرح ها و داستان های پینتر از جمله، سیاه و سفید، متقاضی و سختی های کار، یک مجموعه انیمیشن ساخت که مورد توجه منتقدان قرار گرفت. "کوتوله ها"، تنها رمان پینتر و یکی از گیج کننده ترین آثار اوست که موضوع تثبیت و هویت درون مایه اصلی اثر به حساب می آید. صداهایی در تونل، تس، از این بابت متأسفم و دختران از آخرین داستان های کوتاه او هستند.
پینتر سیاه و سفید را در فاصله سال های ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۵ نوشت ولی انتشار این داستان کوتاه به ۱۹۶۶ باز می گردد.
همیشه سوار خط شب رو می شوم. همه شش روز هفته را. تا ماربل راچ پیاده می روم و سوار خط ۲۹۴ می شوم که مرامی برد به خیابان فلیت. اصلاً با مردهایی که توی اتوبوس هستندحرف نمی زنم. بعد هم به کافه سیاه و سفید که در خیابان فلیت است . گاهی هم دوستم می آید یک فنجان چایی می خورم. دوستم قد بلندتر اما لاغرتر از من است. گاهی وقت ها می آید و با هم می نشینیم پشت میز بار. همیشه جا براش نگه می دارم، اما آدم همیشه هم نمی تواند جا نگه دارد. با آدم هایی که جای دوستم را می گیرند، هیچ حرفی نمی زنم. بعضی ها فکر می کنند هیچ به حرف هاشان گوش نمی دهم. گاهی مردی روزنامه صبح را سر می دهد سمت من، به من گفته که قبلاً چه کاره بوده. من هیچ وقت نمی روم رستوران نزدیک امبنک منت. یک بار فقط رفته ام آن جا. آدم از همان پشت شیشه می تواند ببیند که سر آن میزها چه خبر است. بیرون کافه اغلب پر از کامیون است. همیشه عجله دارند. اغلب هم همان رانندههای همیشهگی هستند. گاهی راننده های دیگری هم هستند. داداشم همین جوری بود. عادت داشت برود آن جا. اما من شب که نباشد، بهتر می توانم به کارم برسم، تاریک که می شود، همیشه چراغ های "سیاه و سفید" روشن است. گاهی هم چراغ هاش آبی اند که خوب
نمی توانم ببینم. سرما که نباشد بهتر می توانم. همیشه "سیاه و سفید" گرم است. ساعت که پنج می شود، کرکره ها را می کشند پایین تا زمین را تی بکشند. همیشه دامن طوسی و روسری قرمزم را می پوشم و هیچ وقت بدون آرایش نیستم گاهی دوستم می آید، همیشه با دو تا چایی می آید. هر وقت یک مردی جایش را می گیرد، بهش می گوید که بلند شود. از من بزرگ تر اما لاغرتر است. سرما که باشد، سوپ می گیرم. این جا سوپ های خوبی گیر آدم می آید. یک تکه نان هم می دهند. اینجا نان را با چای نمی دهند، ولی با سوپ چرا. برای همین سرما که می شود، سوپ می گیرم. دوستم صورتش رنگ پریده تر از من است. نورچراغ ها آدم را رنگ پریده تر می کند. یک بار مردی ایستاد وسط کافه و شروع کرد به سخنرانی. پاسبان آمد تو. بیرونش کردند. بعد، پاسبان آمد پیش ما. می خواست چیزهایی بداند دوستم دکش کرد. به پاسبان ها اعتنا نمی کند همان روز وقتی دید پاسبان به من زل زده به تندی گفت: عوضی گرفتی و بعد از آن دیگر پاسبان را ندیدمش. معمولا این جا ساکت است سر و صدای زیادی نیست، دوستم قهوه دوست ندارد. من هم هیچ وقت قهوه نمی خورم. تو ایستون که بودم ، قهوه می خوردم، یکی دو بار وقت برگشتن، رفتم آن جا. سوپ سبزی را بیش تر از سوپ گوجه فرنگی دوست دارم. بعد یک کاسه سوپ گرفتم مرد غریبه ای تکیه داده بود به میز و خواب بود، روی آرنجش خوابش برده بود و مدام سرش می خورد به میز و موهاش می ریخت تو سوپم، گیج خواب بود. کاسه ام را کشیدم کنار. هوا سرد بود اما ساعت پنج کرکره ها را می کشند پایین تا زمین را تی بکشند. نمی گذارند آدم بماند توی رستوران گاهی خواسته ام از زور خسته گی بمانم اما نمی گذارند. دوستم هیچ وقت نمی ماند، نمی گذارند آدم بنشیند هیج وقت حتی اگر سر پا باشی. ولی می شود همان دور و برها پلکید. فقط ساعت یک و نیم در را می بندند. آدم می تواند برود رستوران نزدیک امبنک منت، ولی فقط یک بار رفتم آن جا. همیشه هم روسری قرمزم را سرم می کنم. اغلب هیچ کس نگاهم نمی کند. خیلی نمی شناسم شان، بعضی ها را این دور و بر دیده ام. زنی با کلاه بزرگ سیاه و چکمه های بزرگ سیاه می آید تو. هیچ سر در نیاورده ام که چه کاره است. مردک روزنامه صبح را سر می دهد سمت او. هوا که روشن می شود، می روم. اهمیتی نمی دهم. یکی هست که خیلی حالم ازش بهم می خورد. یک بار با یک کت پوستی آمد این جا . دوستم می گوید این ها به آدم مخدر می دهند، همه شان از وایت هال می آیند، دوستم می گوید فکر همه جای اش را هم کرده اند. نفست را می برند. پشت گوشت تزریق می کنند. بعد، دوستم آمد. یک کم عصبی بود. آرامش کردم. هوا روشن که باشد، پیاده می روم تا آلدویچ. دارند روزنامه می فروشند. روزنامه خوانده ام. یک روز صبح پیاده رفتم تا پل واترلو. اتوبوس آخر خط ۲۹۶ را دیدم. حتماً آخری بود. تو روز روشن، هیچ شبیه خط های شب رو نبود.
چند شعر از پینتر
ترجمه: محمدرضا ربیعیان
پینتر در کنار بقیه هنرهایش، شاعر هم هست. وی در سال ۲۰۰۴ یک سال قبل از تصاحب جایزه نوبل، جایزه «ویلفرد اوون» را به خاطر سرودههایش درباره جنگ عراق دریافت کرد.
یکی از شعرهایش درباره جنگ شعر زیر است:
چیز دیگر نمیتوان گفت
از ما فقط بمبها ماندهاند
که دور از عقل منفجر میشود
فقط بمبها ماندهاند
تا آخرین قطره خون
از ما فقط بمبها ماندهاند
که جمجمه مردهها را برق میاندازند
بمبها
اما خارج از دنیای جنگ و سیاست هم، پینتر در شعرهایش چندان با عواطف به معنای معمولش میانهای ندارد. شاید بتوان گفت که وی شاعریست غیر عادی، دلمشغول با مرگ و تاریکی و گاهی گروتسک.
چند نمونهاش را بخوانید:
شبح
انگشت های لطیفی بر گلویم حس کردم
انگار کسی مرا خفه می کرد
انگار کسی مرا نوازش می کرد
استخوان هایم صدا کرد
به چشم های دیگری خیره شدم
صورتی دیدم که می شناختم
صورتی که شیرین و مخوف بود
خندان نبود گریان نبود
چشم هایش باز بود و پوستش سفید
خندان نبودم گریان نبودم
دستم را بالا آوردم تا بر گونه اش بکشم
1993
مرگ شاید سالخورده باشد
مرگ شاید سالخورده باشد
اما هنوز قدرت دارد
اما مرگ با نور شفافش
خلع سلاحت می کند
و اصلاً نمی دانی
چه دغلکاری است
وقتی نونوار کرده ای
جایی انتظارت را می کشد
تا برهنه ات کند
اما مرگ مجال می دهد
اوقاتت را تنظیم کنی
وقتی از گل های قشنگت
عسل می مکد
آوریل ۲۰۰۵
به همسرم
مرده بودم
زندهگی می کنم
کورکورانه مردم
دستم را تو گرفتی
مردنم را دیدی
روح زندهگی بودی
وقتی مرده بودم
تو زندهگی بودی
زندهگی تویی
من زندهگی می کنم
پژوئن ۲۰۰۴
بعد از ناهار
و بعد از ظهر موجودات خوش پوش
سر می رسند تا بین مردهگان بو بکشند
و ناهاری بخورند
و چند موجود خوش پوش از خاک
آووکادوهای (۱) متورم بیرون می کشند
و سوپ مینسترون(۲) را با استخوان های تک افتاده به هم می زنند
و بعد از ناهار
لم می دهند و وقت می گذرانند
و در جمجمه های دم دست باده سرخ
می ریزند
سپتامبر ۲۰۰۲
پی نوشت
۱ – نوعی میوه گرمسیری شبیه به گلابی بزرگ
۲ – نوعی سوپ ایتالیایی
آزما ش