این مقاله را به اشتراک بگذارید
داستان جهان درامی از عذاب وجدانها
گراتزیا دلددا از مشهورترین نویسندگان قرن بیستم ایتالیا است که تاکنون چندین اثر او هم به فارسی ترجمه شده است. از جمله رمان «وسوسه» او که سالها پیش توسط بهمن فرزانه به فارسی ترجمه شده بود و این روزها چاپ جدیدی از این کتاب در نشر کتاب خورشید منتشر شده است. «وسوسه» اولینبار از ماه سپتامبر ١٩١٩ به شکل پاورقی در روزنامه ایلتمپو به چاپ رسید و بعد در سال ١٩٢٠ توسط ناشری معتبر به صورت کتاب منتشر شد. گراتزیا دلددا در سال ١٩٢۶ جایزه نوبل ادبی را برد و دو سال بعد از آن «وسوسه» به انگلیسی ترجمه شد و دیوید هربرت لاورنس، نویسنده مشهور انگلیسی، نیز مقدمهای بر آن نوشت. در مقدمه ترجمه فارسی کتاب، به نقش «باد» در داستان «وسوسه» اشاره شده، چیزی که در دیگر آثار دلددا و خاصه در «عنصر باد» نیز دیده میشود. در «وسوسه» هم باد به روشنی حالت اضطراب و عذاب روحی شخصیتها را به شکلی نمادین نشان میدهد. برای مثال این چند خط نمونه روشنی از این موضوع در داستان دلددا است: «درختان اطراف میدانگاه جلو کلیسا، در بادی شدید به هم میخوردند، سیاهرنگ و پریشان مثل یک مشت دیوهای افسانهای. وزش باد گویی داشت جواب آه و ناله درختان و نیزار انتهای دره را پس میداد و به تمام آن غم و درد شبانه، وزش شدید باد و غرقشدن ماه در بین ابرها، اضطراب و پریشانحالی مادر اضافه شده بود که دزدکی به دنبال پسر خود راه افتاده بود تا ببیند که او به کجا میرود…». مقدمه کتاب درباره داستان «وسوسه» هم توضیح کوتاهی داده و از جمله اینکه این داستان «درامی است از عذاب وجدانها» ماجراهای آن تنها در دو روز رخ میدهد. تعداد اندک شخصیتها، تمرکز حوادث کتاب حول داستان مرکزی و… از ویژگیهای این داستان دلددا است.
سالی که هوا جنون گرفت
از بین دیگر داستانهای ایتالیایی نشر کتاب خورشید که اینروزها تجدیدچاپ شدهاند یکی هم «کافه زیر دریا»ی استفانو بنی با ترجمه رضا قیصریه است. استفانو بنی در سال ١٩۴٧ در ایتالیا به دنیا آمد و کار نوشتن را با روزنامهنگاری شروع کرد و بعد از آن هم همچنان به همکاری با چند روزنامه و مجله ادامه داد. اولین کتاب بنی با نام «کافه ورزش» در سال ١٩٧۶ به چاپ رسید و سپس تعداد زیادی رمان، مجموعه داستان کوتاه و دفترهای شعر از او منتشر شد. به جز اینها او تعدادی نمایشنامه و فیلمنامه هم نوشته که خودش کارگردانیشان کرده. در بین آثار استفانو بنی چند مجموعه داستان با نام «کافه» وجود دارد که «کافه زیر دریا» یکی از آنهاست، کتابی که در سال ١٩٨٧ منتشر شد. قیصریه در بخشی از مقدمهای که برای این مجموعه داستان نوشته، بنی را از وارثان فضای فرهنگی و اجتماعی بعد از جنبش ١٩۶٨ در ایتالیا دانسته که تأثیر این فضا در داستانهای بنی به صورت نگاهی انتقادی به جهان پیرامون دیده میشود. جهان داستانی استفانو بنی مملو از طنزپردازی است، طنزی که گاه به سمت طنز سیاه رفته است. همچنین داستانهای او به کرات وارد فضاهای علمی-تخیلی شدهاند و روایتهایی عجیب و شگفتانگیز در قصهها تصویر شدهاند. به اعتقاد قیصریه، داستانهای بنی تحتتأثیر داستانهای نویسندگانی مثل هرمان ملویل، ادگار آلنپو، آگاتا کریستی، چارلز بوکوفسکی و برخی از نویسندگان روسی و فرانسوی دیگر است. زبان داستانی بنی زبانی خاص است و او در بسیاری از قصههایش از کلماتی که ساخته و پرداخته ذهن خودش هستند استفاده کرده است. داستان دوم این مجموعه با عنوان «بزرگترین آشپز فرانسه» اینطور شروع میشود: «شب و برف، پاریس را به رؤیایی سفید و سیاه درآورده بود. خوشا بهحال آنان که در آن زمستان اوایل سده بیستم توانستند در گرمای خانههایشان از پنجرهای این منظره را تماشا کنند. اما آن شب برای دیگران شبی دهشتناک بود: بیش از دویست کلوشار از سرما مردند و به همان تعداد هم، به دلیل یخبندان، از استفاده از دستوپایشان محروم شدند…».
شب آخر
«مارگریتا دلچهویتا» عنوان رمانی است از استفانو بنی که چاپ سوم آن با ترجمه حانیه اینانلو مدتی است که در نشر کتاب خورشید منتشر شده است. عنوان این رمان برگرفته از نام شخصیت اصلی این داستان است، دختری چهارده ساله که بسیار خیالپرداز است و در حومه یکی از شهرهای کشورهای ایتالیا زندگی میکند. مارگریتا دلچهویتا، بهنوعی اولین شخصیت زن در آثار بنی هم به شمار میرود و به گفته مترجم، معنی ظاهری آن «زندگی شیرین» است. این رمان با روایت اولشخص نوشته شده و مارگریتا راوی داستان است و لحن رمان هم لحنی محاورهای است، برای مثال در قسمتی از بخش دوم داستان با عنوان «خانواده من» میخوانیم: «یه خوابی دیدم. بهار چند سال پیش بود. تقریبا پنج سال پیش. برای قایمباشک به درخت تکیه داده بودم و چشم گذاشته بودم… یه لحظه ترسیدم اگه چشمم رو وا کنم، دنیا تغییر شکل بده یا ناپدید بشه. همینطور هم شد: گاراژ توی گرد و غبار حل شد، علفهای چمنزار رفتن هوا، مثل بارونی که وارونه میباره و خورشید، منظره و افق همهشون از لای چشمهای نیمهبسته من فرار کردن. خودم رو اینور و اونور زدم تا هذیونهای شبانه رو از خودم دور کنم که دیگه بیدار شده بودم. صداهای عجیبی شنیدم؛ از پنجره بیرون رو نگاه کردم و از خودم پرسیدم هنوز دارم خواب میبینم؟» استفانو بنی در این رمان، با استفاده از طنزی نیشدار زندگی انسان قرن بیستویکمی را نقد کرده و گاه به هجو جهان اطراف پرداخته است.