این مقاله را به اشتراک بگذارید
به بهانه ترجمه سومین کتاب مایکل سندل در یکسال گذشته
«نظریه عدالت» در بنبست
مکتب فکری «جامعهگرایی» در اواخر قرن بیستم با انتشار کتاب «در پی فضیلت» (١٩٨١) نوشته السدیر مکاینتایر و «لیبرالیسم و محدودیتهای عدالت» (١٩٨٢) نوشته مایکل سندل از دوران لیبرالیسم سر برآورد و بهزودی خود را بهعنوان یکی از جدیترین منتقدان لیبرالیسم و نولیبرالیسم مطرح کرد. این مکتب که گاه به نام «سوسیال-لیبرال» نیز شناخته میشود در نیمه دوم قرن بیستم مبدع چرخش لیبرالیسم به سمت نگرش اجتماعیتر بود و بر اهمیت نهادهای اجتماعی در تکامل و تعالی فرد تأکید گذاشت. از چهرههای دیگر آن میتوان از رونالد دورکین، چارلز تیلور و مایکل والزر نام برد. گرچه پیش از آن نیز انتقادات مشابهی به فردگرایی لیبرالی مطرح شده بود، ولی بعد از اینکه سندل عنوان جامعهگرایی را در کتاب خود بهکار برد، بهتدریج این جریان فکری پا به عرصه فلسفه سیاسی نهاد. جامعهگرایان معتقدند افراد را تنها میتوان بهعنوان اعضای یک اجتماع شناخت و نه بهعنوان موجوداتی مجرد جدای از آن. آنها اجتماعات مختلف را آغازکننده سیاست و نقطه تمرکز نظریه سیاست میدانند. «لیبرالیسم و محدودیتهای عدالت» اولین کتاب سندل است. او دکترای خود را در سال ۱۹۸۱ از دانشگاه آکسفورد اخذ کرد. از سال ۱۹۸۰ تاکنون در دانشگاه هاروارد به تدریس فلسفه سیاسی مشغول است و نزدیک به ٣٠ سال است که در هاروارد واحدی درسی به نام «عدالت» تدریس میکند که بهصورت آنلاین مخاطبان زیادی را به خود جذب کرده و در آن به مباحثی مثل بیوتکنولوژی، شکنجه، رابطه حقوق و مسئولیت در جامعه لیبرالی و… میپردازد. پیش از این و در سالهای اخیر دو کتاب دیگر از آثار سندل به فارسی ترجمه شده بود؛ «عدالت: کار درست کدام است؟» که متن پیادهشده درسگفتارهای عدالت در دانشگاه هاروارد است و در سال ٢٠١٠ منتشر شده و دیگری «آنچه با پول نمیتوان خرید: مرزهای اخلاقی بازار» که در سال ٢٠١٢ منتشر شده است. کتاب «لیبرالیسم و محدودیتهای عدالت» اولینبار در سال ۱۹۸۲ و در سال ۱۹۹۸ با ویرایش جدید توسط انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شد. این کتاب شناختهشدهترین اثر سندل است که ایدههای جامعهگرایان را بهخوبی تشریح میکند. برخلاف مکاینتایر که به قرائت خاصی از لیبرالیسم نظر ندارد و سنت تفکر لیبرالی را بهطور عام مورد تحلیل انتقادی قرار میدهد، سندل، تمرکز خود را بر نقد «لیبرالیسم وظیفهگرا» میگذارد که تحت تأثیر امانوئل کانت به وجود آمد.
لیبرالیسمی که در اواخر قرن نوزدهم، بر اثر جبر واقعیت، در پی بحران اقتصادی عظیم و بیکاری و فقر گسترده آن دوران به اشتباهات خود در بدو پیدایش این نحله فکری (یعنی مخالفت شدید با دخالت دولتها در امور اقتصادی) پی برده بود، بهتدریج دست از این گرایش برداشت و در چرخشی آشکار مدعی شد آزادی فرد فقط وقتی توجیهپذیر است که در شرایط اجتماعی و اقتصادی مساعد تحقق یابد. این تغییر نگرش در نیمه دوم قرن بیستم و دوران پس از جنگ با پیادهسازی نظریات اقتصادی لیبرالهایی، مانند جان مینارد کینز و بهقدرترسیدن دولتهای سوسیالدموکرات از سطح نظریه وارد صحنه اجتماعی نیز شد. اینها لیبرالهایی بودند که تحتتأثیر فلسفه اخلاق کانت، از نگاه فایدهگرایانه کلاسیکهایی مثل جان استوارت میل بریده بودند. یکی از مهمترین فلاسفه سیاسی لیبرال متأثر از کانت، جان رالز، نویسنده کتاب دورانساز «نظریه عدالت» بود. کتاب سندل بهعنوان یکی از مهمترین نقدهای حاضر بر نظریه عدالت جان رالز در نظر گرفته میشود که بر فلسفه سیاسی معاصر بهویژه در زمینه نظریه عدالت تأثیرات زیادی گذاشته است. سندل معتقد است نقاط ضعف رالز، نشاندهنده نقایص لیبرالیسم بهصورت کلی است و در نتیجه این نقاط ضعف فقط متوجه رالز نیست و درباره دیگر اندیشمندن لیبرال نیز صدق میکند.
«لیرالیسم وظیفهگرا» بیش از هر چیزی در بین آرمانهای اخلاقی و سیاسی دغدغه عدالت دارد: «چون جامعه از افراد کثیری تشکیل میشود که هریک اهداف و علایق و تعبیرهای خاص خود را از خیر دارند، هنگامی سامان بهینه مییابد که پیرو اصولی باشد که خودشان تعبیر خاصی از خیر را فرض نگرفته باشند. این است که با مفهوم حق -مقولهای که مقدم بر خیر و مستقل از آن فرض میشود- سازگارند». سندل، با برشمردن جان رالز جزء متأثرین اخلاقگرای کانت، دیدگاه او را مبتنی بر مبانی جمعگرایانهای میداند که با اصول فردگرایی لیبرالی سازگاری ندارد. او میگوید در جامعه هر فرد عضو جماعتهایی است و بر اثر تعهداتی که این جمعها برای فرد به وجود میآورند هویت فرد شکل میگیرد و به این طریق نقدی کثرتگرایانه از لیبرالیسم مطرح میکند.
سندل سنگبنای فلسفه سیاسی رالز را استوار بر یک متافیزیک غیرقابل دفاع از «خود» میداند. نظریات رالز بر فرضیات متافیزیک فلسفه اخلاق کانت بنا میشود. از نظر کانت مبنای قانون اخلاقی را نه در ابژه بلکه باید در سوژه عقل عملی یافت، فاعلی که اراده خودمختار دارد. چیزی بهجز خودِ سوژه همه هدفهای ممکن نمیتواند ایجاد حق کند و این تنها سوژهای است که فاعل اراده خودمختار نیز هست. این تصور سوژهای که مقدم بر و مستقل از اعیان شناخت خویش است مبنایی برای قانون اخلاقی عرضه میکند که برخلاف مبانی تجربی صرف، نه به غایتگرایی و نه به روانشناسی موکول است و به این ترتیب بینش وظیفهگرایانه را تکمیل میکند. به این ترتیب کانت و به تبع او رالز در نظریه عدالت، درک اصول عدالت را با تصور خاصی از سوژه گره میزنند و داوری افراد در شرایط خاص را تنها راه رسیدن به اصول عدالت میدانند. هرچند در تصویر این شرایط مطلوب، بین محتوای عدالت در نظریات کانت و رالز، همسویی کاملی وجود ندارد و فرد اخلاقی کانت، دقیقا همان فرد موجود در وضع اصیل رالز نیست، اما از نظر سندل هم فرد اخلاقی کانت (که حاکم و داور اصول اخلاقی و اصل موضوعه عدالت است) و هم تصور رالز از افراد وضع اصیل (که گزینش و توافق بر سر محتوای اصول عدالت را برعهده دارند) بر این پیشفرض نظری استوار است که فرد و هویت او میتواند از غایات، اهداف و آگاهی سوژه جدا شود. فرد استعلایی و اخلاقی کانت، کسی است که صاحب اراده نیک است و بهجز نیت انجام وظیفه به هیچ غایت و هدف دیگری نمیاندیشد و در چنین وضعیتی اهداف، امیال و خواستههای فردی خویش را در نظر نمیآورد و مستقل و بیگانه از همه گرایشها، امیال و اهداف فردی خویش به داوری درباره وظایف اخلاقی و وظایف حقوقی خویش یعنی همان اصول عدالت میپردازد. در مدل قراردادگرایانه رالز نیز فرد شایسته داوری درباره اصول عدالت باید در وضعیت اصیل تصور شود که نسبت به بسیاری از واقعیات فردی خویش از جمله غایات، امیال، طبقه اجتماعی، وضعیت خانوادگی، استعدادها و تواناییهای فردی در پرده غفلت و ناآگاهی به سر میبرد. از نظر سندل، جداشدن فرد از اهداف و غایاتش میتواند به دو معنا باشد که یکی از آنها بدون اشکال، اما دیگری کاملا ناممکن است. جداسازی اخلاقی فرد از اهداف و غایات شخصی که امری ممکن و قابلقبول است به معنای آن است که هر فرد میتواند نسبت به اهداف و مسیر زندگی خویش تصمیمگیری و غایات و اهداف شخصی و اخلاقی خویش را انتخاب کند. پس فرد بهعنوان فاعل و تصمیمگیر، هویتی مستقل و جدا از اهداف و غایات بهعنوان امر گزینششده خواهد داشت، اما جداسازی متافیزیکی و هستیشناختی فرد از غایات، اهداف و امیال، عملا امکانپذیر نیست و لوازم هستیشناختی و معرفتشناختی خاصی دارد که نمیتوان به آن ملتزم شد. هویت فرد انسانی بهلحاظ هستیشناختی با این امیال و اهداف، گره خورده است.
ما مالک این اهداف و امیال نیستیم که بتوانیم آنها را از خود جدا کنیم. آنها جزئی از هویت ما هستند و جداسازی متافیزیکی آنها امکانپذیر نیست.
از نظر سندل جامعه لیبرال این دغدغه را دارد که شهروندانش تا آنجا که ممکن است در انتخاب اهداف و ارزشهایشان آزاد باشند. بنابراین باید طبق اصولی از عدالت اداره شود که هیچ شیوه ازپیشتعیینشدهای برای یک زندگی خوب را بر مردم تحمیل نکند. او در نقد خود بر «نظریه عدالت» به محدودیتهای لیبرالیسم در خصوص مفهوم فرد میپردازد و درکی فراتر از آنچه لیبرالیسم از اجتماع تصویر کرده را مطرح میکند.
او جامعه سیاسی رالز را اسیر فردگرایی لیبرالی میداند که در آن سوژه با نگاهی ابزارانگارانه و فردگرایانه فقط برای تأمین خواستههای فردی و خودخواهانه خود به اجتماع رو میآورد و خیر جامعه چیزی نیست جز مزایایی که افراد در تعقیب اهداف فردی خویش بهدست میآورند. نگاه رالز به جامعه در تناقض با ادعای او در اصل تمایز قرار دارد. براساس اصل تمایز رالز، استعداد و قابلیت و موقعیتهای متفاوت افراد، نباید باعث توجیه نابرابریهای اقتصادی شود، این استعدادها بخشی از هویت فردی افراد نیستند، بلکه بهعنوان مواهب جمعی محسوب میشوند که دیگران نیز در آن سهم دارند و بنابراین دیگر افراد در دستاوردهای فرد، سهیم و بهرهمند هستند. اما سندل با نقد این نظریه ابزارانگارانه رالز نسبت به جامعه مقوله استحقاق و مالکیت جامعه را نسبت به تواناییها و استعدادهای فردی قابل توجیه نمیداند.
آنچه این کتاب را بهعنوان یکی از متون معتبر و اولیه مکتب جامعهگرایی مطرح کرد نقدهای سندل بر رالز در توجهنکردن او به نقش جامعه بر فرد است. تصور رالز از فرد که آن را به لحاظ هویت، مستقل و جدای از غایات در نظر میگیرد، باعث میشود او عنصر غایات اجتماعی را نیز سهیم در فرایند تکوین هویت جامعه مطلوب نداند زیرا در نظریه عدالت بهمثابه انصاف رالز میکوشد اصول عدالت را مستقل از هر تصوری از خیر، چه خیر فردی و چه خیر اجتماعی، تعریف کند.
بنابراین همچنان که هیچ غایت و خیر فردی نباید افراد وضع اصیل را تحت تأثیر قرار دهد، هیچ تصور خاصی از خیر و غایت اجتماعی نیز نباید در فرایند ترسیم و انتخاب اصول عدالت، دخالت داشته باشد. بدینترتیب، اصول عدالت بهعنوان چارچوب و مبنای ساختار اساسی جامعه، مستقل از هر تصوری از غایات اجتماعی، رقم میخورد. به تعبیر دیگر، از نظر رالز همچنان که هویت فرد، جدا و مقدم بر غایات و خیرات فردی شکل میگیرد در هویت جامعه نیز جدا و مستقل از غایات اجتماعی باید شکل بگیرد و این مطلبی است که سندل به انتقاد میگیرد.
در سراسر کتاب ارادت اخلاقی سندل به کانت مشهود است. او ادعا میکند: «هرگاه فیلسوفان نولیبرال ازجمله رالز خواستهاند اخلاق کانت را از وجه متافیزیکی آن خالی کنند دچار تناقض شدهاند؛ نیز لیبرالیسم فردگرا هنگامی که تلاش کرده فرد را از پیله خود درآورد و به مشارکت اجتماعی وادارد ناچار شده است قیدهایی به حقوق فردی او بزند تا تعادلی ولو ناپایدار بین آنها و تکالیف اجتماعی انسان برقرار کند». با نظر به این تناقض رفعناشدنی که بر کلیت اندیشه لیبرالی چیره است، «لیبرالیسم و محدودیتهای عدالت» را همانگونه که در مقدمه مترجم میخوانیم باید «نقد یک لیبرال بر لیبرالیسم» دانست.
شرق