این مقاله را به اشتراک بگذارید
ویلیام باتلرییتس
ترجمه: امیرحسین میرزائیان
ویلیام باتلر ییتس، شاعر و نمایشنامهنویس در ۱۸۶۵ در دوبلین ایرلند متولد شد، در سال ۱۹۲۳ جایزهی ادبی نوبل را دریافت کرد و در ۱۹۳۹درگذشت . شعر او مراحل مختلفی را طی میکند و از رمانتیسم به واقع گرایی مدرن و سپس به سمبلیسم شخصی و پیچیدهی ییتس میانجامد، هرچند که ییتس در تمامی دورانهای شعرش به سمبولیسم وفادار ماند. ییتس، شاعر میهن پرست ایرلندی، با بهره گرفتن از اساطیر، فولکلور و داستانهای پریان ایرلند اساطیری نو برای ملتش آفرید. در سرودهی «پوستین»(1) ، او خود را با خنیاگری پارسی هم شناسه میکند که اساطیرش به یغما رفتهاند. سرودهی «لالایی» (2) با رمانتیسم ییتس پیوند دارد. در «نقاب» (3) ، واقعگرایی او آشکارتر میشود. در سرودهی «عروسکها» (4) ، مدرنیسم ییتس او را بر آن میدارد تا کمال را در هنر انسان جستجو کند و مضمون این سروده با لالایی در تناقض است. سرودهی «در بلاهت او که دلداریام داد» (5) هرچند شخصی است، اما پیامی جهانی به تمامی انسانهایی است که به مانند ییتس با شرافت و شهامت زندگی میکنند.
عروسکها
عروسکی در مغازهی عروسکساز
به گهوارهای با آویزههایش نگاه میکند:
به راستی که این اهانتی به ماست.
اما بانگ قدیمیترین عروسکها
آن که برای نمایش، و نه برای فروش، پشت ویترین بود
همهمهی دیگران را خاموش کرد:
هرچند کسی نه از پلیدی این مکان پیامی به جایی میبرد
و نه از این مایهی ننگ و خواری ما،
این موجود کثیف و پر و سر و صدا.
اما زن عروسکساز آگاه است، او وقتی صدای این رذل کوچک را شنید
که نق میزند و کش و قوس میآید،
و دید که شوهرش پشت صندلی کز کرده
در گوش او زمزمه کرد:
عزیز من، میدانی که تصادفی بود.
بلاهت او که دلداریام داد
دیروز دوستی مهربان به من گفت:
«در گیسوان دلدارت تارهایی از موی سپید
و زیرچشمانش اندک اندک سایه میروید
هرچند این مصیبت اکنون سخت است، تا به پایان رسد
چارهای جز زمان نیست، که تو را نیز عاقل میکند،
پس بکوش تا صبور باشی، صبور و عاقل.»
اما ای دل، ذرهای دلداری نیافتم، نه به قدر دانهای جو
که همان زمان است که دلدارم را از نو زیبا میکند
به سبب شکوه شرافت و آزادهگی سترگ او
آتشی که از زمین بر میخیزد، وقتی که او بر آن گام میزند
تا خرامیدناش را روشنایی بخشد.
اگر او این همه نبود، این همه تابستان سوزان در نگاه نداشت.
آه ای دل اگر او تنها روی بر گرداند،
از بلاهت او که دلداریام داد آگاه میشدی.
پوستین
پوستینی بر آوازم دوختم
سراپا گلدوزی شده
از اساطیر کهن
اما مردمی نادان آن را گرفتند،
و در پیش چشم جهان به تن کردند
انگار که ایشان آن را چنین ساخته و پرداخته کردهاند.
اما ای آوای من، بگذار آنها پوستینات را بدزدند.
که تو را در برهنهگی گام زدن
شهامت و بایستهگی بیشتری هست.
۱) A coat مقایسه شود با: پوستینی کهنه دارم من یادگاری از نیاکانم/ اخوان ثالث
2) A Cradle song
3) The Mask
4) The Dolls
5) The Folly of Being Comforted