این مقاله را به اشتراک بگذارید
جایی نزدیک سقف
«شرم» عنوان مجموعهداستانی است از سیدوحید افتخارزاده که بهتازگی در نشر ثالث به چاپ رسیده است. این مجموعه شامل ۶ داستان کوتاه است با این عناوین: «جایی نزدیک سقف»، «واحد تزریقات»، «خرگوشها»، «ملاحهای آبیپوش»، «توی آن تونل باریک و روشن» و «شرم». داستان اول کتاب با توصیف وضعیتی شروع میشود که بهنوعی میتواند شمایی کلی از داستان بهشمار آید. وضعیتی درهمریخته و بهظاهر دشوار که چندسطر بعدتر معلوم میشود کاری پیشپاافتاده و معمولی بوده است: «مشاور چهار دستوپا میرود زیر میز. بهزور خودش را توی آن جای تنگ و چوبی جا میدهد. دست چپش را تا جایی که میتواند دراز میکند. سر انگشتهایش را میرساند به دو شاخ پنکه. مفصل کتفش درد میگیرد و ماهیچههایش را باز هم کش میآورد. سر انگشتهایش میلرزند. سینهاش روی زمین میخوابد و دستآخر دوشاخ را توی سهراهی سیاه، فرو میکند. بعد خودش را بیرون میکشد و غبار زانوها و پیرهنش را میتکاند و موهای درهمریختهاش را با انگشتها شانه میکند». «جایی نزدیک سقف»، داستانی است که فضاسازی قابلتوجهی دارد و شخصیتهای داستان هم آدمهایی نیمهدیوانه یا دیوانهاند که در دفتر یک مشاور، که دقیقا معلوم نیست مشاور چیست، جمع شدهاند. او نه پزشک است نه روانپزشک و در داستان با نام مشاور از او یاد میشود و انگار چیزی بین این دوست. زنی به دفتر مشاور آمده تا درباره زندگی شخصیاش مشورت بگیرد. زن با شوهرش مشکل دارد، مشکلاتی که توضیح دقیقی درباره آنها داده نشده و همین ابهامهای داستان به باورپذیری ماجرائی عجیب که در ادامه روایت میشود کمک کرده است. زن، آدمی است که تعادل روانی ندارد و دروغهایی بههم میبافد و میخواهد از شوهرش طلاق بگیرد و به نزد مشاور آمده تا از او کمک بگیرد. پیرمردی هم در دفتر مشاور حضور دارد که اگرچه انگار بهخاطر دردهای جسمیاش به اینجا آمده اما از حرفها و رفتارهایش برمیآید که او هم آدمی عجیب و نیمهدیوانه است. حضور این دو در دفتر مشاور، مشاوری که نه منشی دارد و نه دفتر کاری درستوحسابی، فضایی بحرانی برای مشاور بهوجود آورده و بعد از آمدن شوهر زن به این دفتر بحران را تا آخرین حد ممکن پیش میبرد. مشاور که بین زن و پیرمرد گیر کرده، هرچه میگذرد رشته امور بیشتر از دستش خارج میشود و به سمت وضعیتی پیش میرود که ارادهاش را کامل میبازد و تن به وضعیتی میدهد که دو آدم نیمهدیوانه برایش رقم میزنند. زن مدام از خطرناکبودن شوهرش حرف میزند و اگرچه معلوم نیست مشکل زندگی آنها دقیقا چیست اما از حرفهای نصفهونیمه زن اینطور به نظر میرسد که مرد به زنش شک دارد و اگرچه زن طلاق میخواهد اما مرد حاضر نیست او را طلاق بدهد. دیوانگی زن وقتی کامل میشود که او پای شوهرش را هم به دفتر مشاور میکشاند و حرفهایی به او میزند که ساختگیاند و پای مشاور را هم به شکهای شوهرش میکشاند. اتفاقات داستان اگرچه هریک جداجدا غیرقابلباور به نظر میآیند اما فضاسازیهای داستان و کنارهمقراردادن اتفاقاتی عجیب، ماجرای داستان را باورپذیر میکند و داستان در نهایت به فاجعهای ختم میشود که سرنوشتی نامعلوم برای مشاور پیش میآورد: «پنکه آرام و ممتد میچرخد و قزقز میکند و باد گرم را توی اتاق هم میزند. آفتاب حسابی کمرنگ و ملایم و لکههای پفیده ابر، توی افق صورتی و سوسنی و مسی شده است. صدای سنگین و قاطع پوتینها در راهپلهها به گوش میرسد. مرد با چشمهای سرخ، سر پیرمرد را هنوز روی زانو نگه داشته و گاهی سینهاش را با سرانگشت فشار میدهد. زن به دیوار تکیه داده است و خیره به نقاشی چاپی جنگل ابر، سیگار میکشد. مشاور کنار پنجره ایستاده است و تکان نمیخورد. دستهایش را توی جیبهایش فرو کرده است و به شغل تازهای فکر میکند…».
اوهام
«خیره به لنز دوربین ایستاده و نور مردمک چشمهایش را تنگ بغل زده. قیافهاش بدک که نیست هیچ، شاید با جسارت مادرانهام بتوانم لاف بزنم جزء تکوتوک پسرهای خوشگلی است که تا الان دیدهام. این قطره درشت باران که افتاده روی گردی صورتش انگار بهعمد چشمهای براق عسلیاش را خواستنیتر کرده. سهرخ چهرهاش، انگار همینکه میخواسته بچرخد طرف ورودی دانشگاه، در خاطر دوربین ثبت شده. نمیدانم، شاید بغض دوری یکهفتهای است که دلم را شور انداخته یا دمدمه شاعرانه گرگومیش سپیده». «برفسوزی» ناهید فرامرزی که اینروزها در نشر ثالث منتشر شده با این جملات شروع میشود. راوی رمان، زنی یا مادری است که به عکسی در دستش زل زده و خاطراتی قدیمی را مرور میکند. او با حسرتی تلخ به لحظاتی فکر میکند که تندتر از برقوباد گذشتهاند و حالا در فکر گذشتهای است که انگار خیلی دور شده است. او حالا دچار دستدستکردن و تردید و وهم و خیال است و نگاهش از عکسی به عکسی دیگر میرود و گذشته پیش چشمهایش رژه میرود. در سطرهای پایانی داستان میخوانیم: «هرچه که این سالها و توی کابوسهایم در انتظار شنیدنش بودم سرازیر گوشهای تارا میکنم. دستش را روی صورتم میکشد. خوابآلوده میپرسد: تو زندهای؟ پس توی خوابام کجا بودی؟ چرا میذاشتی تنها بمونم؟ بغضش میترکد. سرش را توی بغلم میگیرم: گریه کن عزیزم…سبک میشی… سرم را بالا میگیرم و کاج را میبینم که طرح زیبای سجودش در زمینه آسمان افتاده. ناگهان تارا دستم را میگیرد: مامان من میترسم… از اون صداها… خونی که پاشید توی صورتت… صدای قرچقرچ استخون و آهن. تمام سالهای کذشته میآیند و از پیش رویم میگذرند. کابوسها سر گذاشتهاند دنبال ما و انگار تا از پا نیندازندمان، رهایمان نمیکنند. تارا دستم را فشار میدهد: گوش میکنی؟ به اجبار لبخندی میزنم: چیزی نیس…زود یادت میره…خیلی زود، مث آب خوردن…».
شاعر تنهاییهای تازه
«پنجرهای به سمت باغ گمشده»، عنوان مجموعه شعری است از افتخار عارف که با ترجمه علی بیات در نشر ثالث به چاپ رسیده است. نام اصلی شاعر این مجموعه، افتخار حسین است و عارف تخلص اوست. او در سال ١٩۴۴ در هندوستان به دنیا آمد و در اوایل جوانی به پاکستان مهاجرت کرد و بعدها برای تحصیل به آمریکا رفت. عارف در زمان حضورش در پاکستان در بخش برونمرزی رادیو پاکستان مشغول به کار شد و بعدتر حضور او بهعنوان مجری در برنامهای تلویزیونی موجب شهرت زودرس او شد. او کار در رادیو و تلویزیون را ادامه داد و بعد از سفری که به انگلستان داشت در رادیو و تلویزیونهای انگلیسیزبان هم حضور داشت و در اینجا خدمات زیادی به ادبیات اردو انجام داد. افتخار عارف بعد از سالها دوری از کشور، در سال ١٩٩١ به پاکستان برگشت و یکبار تا سال ١٩٩۵ و باری دیگر از سال ٢٠٠٠ تا ٢٠٠٨ به سمت ریاست آکادمی ادبیات پاکستان منصوب شد. او همچنین از سال ١٣٩٢ تا امروز بهعنوان رئیس مؤسسه فرهنگی اکو در ایران به سر میبرد. از افتخار عارف تاکنون چندین مجموعه شعر منتشر شده که «مهر دونیم»، «حرف باریاب»، «جهان معلوم» و «کتاب دل و دنیا» از آن جملهاند. در مجموعه شعرهای عارف هم اشعار کلاسیک وجود دارد و هم شعر نو و غالب اشعار کلاسیک او در قالب غزل سروده شدهاند. مترجم «پنجرهای به سمت باغ گمشده» در بخشی از پیشگفتار کتاب درباره ویژگیهای شعر افتخار عارف نوشته: «برخی از عناصری که در شعر افتخار عارف خودنمائی میکنند، عبارت هستند از رویا، خیال و خاک. به قول عبدالعزیز ساحر، این عناصر چنان در شعر افتخار عارف با هم آمیختهاند که از آهنگ زیباییشناختی اینها، فضای جدید فکری و رشد معنایی حس میشود. جلوه فردی هر عنصر موجودیت خود را حفظ میکند و جلوههای معنایی جمعی و گروهی آنها، دنیای رنگونوری را ارائه میکند که آمیخته به گونههای نوین فکر و خیال است. جنبه ناشناخته و ماورایی رؤیا و خیال، در آمیزش با تعبیر مادی آن با استنادات درونی و بیرونی، بهنوعی اثرآفرینی میکند که تمام امور انکسار و تواضعِ وجود به اثبات وجود و یقین به ذات منتهی میشود و بهاینترتیب تمام سرمایه فکری شاعر، آینهدار نظام فکری و عرفان او میشوند». به نوشته مترجم، از دیگر مضامین شعرهای عارف که شکلی نمادین هم به خود گرفته، موضوع کربلا است و همچنین او به خانه و زمین هم توجه زیادی داشته است. او ازسویی سالها دور از وطن به سر برده و ازسویدیگر اوضاع اجتماعی پاکستان هم برایش خوشایند نبوده و بهاینخاطر «هجرت، خانه، شهر، وطن و زمین» در شعرهای او تکرار میشوند. شعر افتخار عارف هم تحتتأثیر شعر معاصر و هم متأثر از شعر کلاسیک بوده و ضمنا او از اقبال نیز بسیار تأثیر گرفته است.
در مجموعه «پنجرهای به سمت باغ گمشده»، ٢٠ غزل و ۴۵ شعر نو از اردو به فارسی برگردانده شدهاند. مترجم این کتاب، اساس انتخابش در این اثر را مجموعهای از شعرهای عارف که به زبان انگلیسی ترجمه شدهاند دانسته و آنهم بهاینخاطر که به گفته خودش در این مجموعه، شعرهای مشهورتر انتخاب شده بودند. بهجز این، او تعدادی دیگر از شعرهای عارف را از مجموعه کامل اشعار عارف انتخاب کرده و آنها را نیز در این کتاب ترجمه کرده است. چند شعری هم برای اولینبار در این کتاب منتشر شدهاند. مترجم در این مجموعه اصل اردوی اشعار را هم در صفحه روبهروی ترجمه فارسی آورده چراکه به نظرش این کار هم میزان قرابت زبان و ادبیات اردو با زبان و ادبیات فارسی را نشان میدهد و هم امکانی در اختیار منتقدان قرار میدهد تا ترجمه اشعار را با اصل آنها تطبیق دهند. هرچند مترجم این کتاب تاکنون تجربهای در ترجمه شعر نداشته اما به گفته خودش کوشیده ترجمه اشعار این مجموعه نوعی وزن و آهنگ پیدا کنند تا از شکل نثرگونه دور شوند.
«پنجرهای به سمت باغ گمشده» اثر افتخار عارف / نشر ثالث