این مقاله را به اشتراک بگذارید
محسن آزرم
پلنگِ سایهوار، نوشتهیِ کوتاهی است از پرویز دوائی [با نامِ مُستعارِ پیام البته] که یکبار، در «سینما ۵۲» [شُمارهیِ اولِ مُردادِ ۱۳۵۲] چاپ شد و گوشهیِ صفحه آمده بود که «سینما ۵۲ جز درباره سینما ـ که تنها مایه حیات اوست ـ حرفی ندارد. بهمین جهت «پلنگ سایهوار» را که نشانه شیفتگی مطلق در طریقت سینماست، بعنوان سرآغازی بر این مجموعه پذیرا شوید.»
آن یادداشت، آن «پلنگ سایهوار» همین است که در ادامه میخوانید؛ بیکموکاست و بدونِ آنکه رسمالخط و نقطهگذاریاش تغییر کرده باشد…
پرویز دوایی: ما پلنگ را ندیده بودیم، ما «دست» را نمیدیدیم، سایهی پلنگ بر دیوار بود و قلبهای تازهسال ما را از وحشت همهی جنگلهای تاریک دنیا آکنده میساخت. سایهی پلنگ، از خود پلنگ ـ که شاید هرگز نمیدیدیم و اگر در آن سن و سال میدیدیم نمیدانستیم چرا باید از او ترسان باشیم ـ خوفانگیزتر، «پلنگ»تر بود.
بعدها بما فهمانده شد که در پشت هر سایه دستی است که سایه را میسازد، که سایه را جان میدهد، که سایه را برای هر چشمی به شکلی، به سرزمین پندارها ربط میدهد، دستی که بین هزار نگاه تا سایهی جنبده بر دیوار هزار پل مبادلهی حس و پندار بنا میکند، تا هرکس از سایه برای خویش، به اعتبار ذهنش نقشی دیگر بیافریند.
***
«… این کذب بزرگ که واقعیتر از خود واقعیت میشود…»، سینما، در هر شکل، حتی در تلاشهای دور و نزدیکش برای هرچه بیواسطهتر بودن، بیش از هر هنر دیگری ابزار واسطه داشته است تا بتواند مدعی ارائه تصویری «تمام» از واقعیت باشد، واقعیت سینما، واقعیت ذهنی است که «میتاباند» و ذهنی است که این بازتاب در آن استحاله میشود، در آن «قوام» مییابد تا بین این دو «نگاه» رشتههای باریک «حقیقت» یافته و بافته شود. سینما، به قولی[۱] هنر «بیسوادی» است، چون علائم قراردادی خط و ربط را نفی میکند، پس هنری است که در آن، هر ذهنی، رها از قید علائمی که باید پیشاپیش دانسته شود، به تکاپو واداشته میشود. سینما هنر اندیشیدن است، به اندیشه انگیخته شدن است.
***
چشم، در هر نوبت، در برابر هربار گشایش پردههای تیره از برابر پرده نقرهای نمایش، ازنو به تیغ روشنائی باز میشود[۲]؛ باید این حقیقت آنقدر زندگیبخش باشد که یک عمر بیقراری در تکاپوی دانستن و بیشتر دانستن را توجیه کند. باید این انفجار نور بتواند ما را برای پیمودن راه بیدارتر، «شاعر»تر کند. باید این سلاحی که هر ثانیه ۲۴ گلوله شلیک میکند، خاره سنگهای تاریکی و تردید را فرو بریزد تا انسانیت از اعماق، فریاد «نور» را بشنود، طعم «صدا» را بچشد، و بخواهد که قد راست کند، به همراه کناردستی خود نگاه کند و لبخند بزند.
***
با سینمای صادق، با سینمای دوست گفتگو کنیم.
۱-هانری لانگلوا
۲-تمثیلی از «سگ آندالوزی» (ساخته «بونوئل»)
نقل از کافه نقد