این مقاله را به اشتراک بگذارید
چند وجب خاک بر تاریخ فکری لیبرالیسم
علی اخوت
آنچه بهعنوان لیبرالیسم شناخته میشود یک جریان فکری، فلسفی و سیاسی بسیار گسترده و پردامنه است که نظریهپردازان و مکتبهای زیادی با نام آن گره خوردهاند. لیبرالیسم حدود چهار سده تحول را در اندیشه غربی پشتسر گذاشته و به سنتی فکری تبدیل شده که طیف وسیعی از نظریهها و گرایشهای سیاسی را در درون خود پرورده است. طی چهار سدهای که از پیدایش لیبرالیسم میگذرد اندیشمندان پرشمار و بزرگی پیدا شدهاند که همواره این جریان فکری و سیاسی را به عرصههای تازهای پیش بردهاند و چشماندازهای جدیدی به رویش گشودهاند. از اینرو، نظریههای زیادی با طیف گرایشهای محافظهکار و رادیکال با مبانی فلسفی لیبرالیسم پیوند خوردهاند. تا جاییکه لیبرالیسم از حیث سمتگیریهای سیاسی از یکسو تا محافظهکاری و در سوی دیگر تا سوسیالدموکراسی حرکت کرده است. بنابراین روشن است تاریخ این سنت فکری تکانههای تأثیرگذاری بر فلسفه سیاسی مدرن وارد کرده است. دراینباره نیز کتابهای بسیاری در مغربزمین نوشته شده که شاید یکی از مهمترین آنها کتاب «تاریخ فکری لیبرالیسم» پییر منان باشد که اخیرا با ترجمه عبدالوهاب احمدی در دسترس مخاطبان فارسیزبان قرار گرفته است. مسیری که این نویسنده خوانندگان را در معرفی پهنه ایدهها و اندیشههای لیبرالیسم پیش میبرد از تاریخ پیش از لیبرالیسم اروپا آغاز و با پرداختن به ماکیاولی، هابز، لاک، مونتسکیو و روسو به لیبرالیسم عصر انقلاب و لیبرالیسم حکومتی میرسد و با شرح ایدههای بنژامن کنستان، فرانسوا گیزو و توکویل پایان مییابد. چهار فصل نخست کتاب از پیشتاریخ لیبرالیسم در اروپا شروع میکند و به جان لاک میرسد.
در آغاز سده شانزدهم نخستین واکنشها به آموزههای ارسطو در کتاب سیاست آغاز شد. ماکیاولی شاید اولین منتقدی بود که برخلاف ارسطو به جای آنکه شهر را از دید غایت آن و در رابطه با خیر عام در نظر گیرد، به آن همچنان که هست نگاه میکرد. این شاید نخستین جهش انقلابی در حوزه سیاست بود؛ ماحصل این جهش کنارگذاری «خیر» و «غایت» بهعنوان دو مفهوم بنیادین سیاست ارسطو بود. متعاقب این جهش دو نتیجه مهم به دست آمد: اول، سیاست از بلندای فراطبیعیاش به زمین فروغلتید و دوم، خودبسندگی نظم زمینی و عرفی آشکار شد. دو نتیجهای که شاید بتوان بهعنوان مقدمه حضور هابز تلقی کرد. هابز بنیاد مشروعیت قدرت سیاسی را بر عنصری غیر از سنت یا دین گذاشت. در نظر او شالوده امر سیاسی، پیمان میان افراد است. از اینرو، دومین واکنش جدی به ارسطو را میتوان همینجا یافت. هابز برخلاف ارسطو، وضع اجتماعی را نه طبیعی بلکه برساختهای بر پایه قرارداد اجتماعی حساب میکرد. در نظر او انسان در گذر از وضع طبیعی به وضع اجتماعی، ناچار از حقوق و آزادیهای طبیعی خود بر پایه قراردادی اجتماعی چشم میپوشد. هرچند لاک نیز کار خود را از این وضع طبیعی نظری آغاز کرد، اما هر آموزهای را که در آن دولت به طور طبیعی یا ناگزیر از آن موجودی مشیتمند باشد بیاعتبار میدانست. از دید او در وضع اجتماعی، قدرت سیاسی باید برخاسته از قراردادی باشد که مردم آزادانه آن را پذیرفتهاند و پس از آن است که قدرت سیاسی میتواند قانونگذار باشد. البته قانونهایی که تنها به شرط بازتاب وفادارانه حقوق طبیعی انسان طبیعی شمرده شوند. به این اعتبار لاک را میتوان بنیانگذار دریافت مدرن از حقوق دانست. او برخلاف هابز پادشاهی مطلق را ناگزیر نمیداند و بر این باور است که هرگاه فرمانروا پا از مرزهای حقوق خود فراتر گذاشت، هنگام خیزش مردم فرا میرسد. مونتسکیو و روسو، کنستان، گیزو و توکویل متفکران بعدیاند که نویسنده در ادامه ما را به برخورد با آرای آنها در متن تاریخ فکری لیبرالیسم فرا میخواند.
مونتسکیو در کتاب دورانساز «روحالقوانین» با ایدههایی اومانیستی آزادیهای فردی و سیاسی و چگونگی ضمانت آنها و بهویژه نظریه تفکیک قوهها را میپروراند. او برای جلوگیری از گرایش طبیعی زمامداران به قدرت و نیز بازداری از تمرکز قدرت، تأکید دارد قوههای سهگانه قانونگذاری، اجرائی و قضائی از هم جدا شوند تا هر قوهای جلوی تخطی قوههای دیگر را بگیرد. اما روسو که او را منتقد لیبرالیسم هم میدانند، ایده وضع طبیعی و وضع اجتماعی را برمیگیرد ولی برخلاف هابز وضع طبیعی را نه وضع جنگ همه با همه بلکه وضعی ایدهآل میداند که انسان در آن با آزادی، برابری و بیگناهی طبیعی میزیست. از اینرو، روسو دموکراسی نمایندگیبنیاد را نمیپذیرد و هوادار دموکراسی مستقیم است. چون حاکمیت مردم را نمایندگیپذیر نمیداند. او دولتشهر باستانی اسپارت و دولتشهر مدرن ژنو یا ونیز را الگوی خود میدانست. بنژامن کنستان اما با توجه به تجربه انقلاب فرانسه، گرچه هم آموزه تفکیک قوههای مونتسکیو و هم نظریه حاکمیت مردم روسو را میپذیرد، بر این باور است که هرچند باید خاستگاه قدرت را اراده عموم دانست و اصل حاکمیت مردم را پذیرفت اما باید محدودیتهای پیشنهادی مونتسکیو و بهویژه تفکیک قوهها را نیز بر آن افزود. در نظر فرانسوا گیزو، مسئله مشروعیت سیاسی که در تاریخ بشر بر شالوده خشونت ناب شکل گرفت، باید با عامترین نظرها ترکیب شود و قدرتهای گوناگون رقیب را زیر چتر منافع گروه برتر اجتماعی بهعنوان منافع همه جامعه گرد آورد. دورهای که میتوان با تلاش گیزو لحظه ظهور لیبرالیسم حکومتی دانست. توکویل بهعنوان آخرین متفکری که در این کتاب به آن پرداخته میشود، این نکته را به دیده میگیرد که در جامعه دموکراتیک مدرن برچیدگی امتیازهای اجتماعی که بنیادش بر برابری حقوقی افراد استوار است، با نابرابریهای اقتصادی یا سیاسی همزیستی دارد. در نظر او گرچه برابری حقوقی و برابری موقعیتها، شرایط نابرابری اقتصادی را نمیزدایند، اما با تبدیل برابری به هنجارهای اجتماعی، مجموعه روابط آدمیان را دگرگون میکند. از اینرو، توکویل گرایش مردم به دموکراسی را گرایشی ناگزیر و همهگیر میداند. البته روشن است که تاریخ فکری لیبرالیسم با توکویل پایان نمیپذیرد، اما نویسنده با تحلیل زنجیره این تاریخ فکری از ماکیاولی تا توکویل خواننده را با ساختار، نحوه شکلگیری و دگرگونی آن و نقطههای قوت و ضعف فلسفه سیاسی لیبرالیسم آشنا میکند. البته در دورانی که اندیشه سیاسی و زندگی سیاسی بیمیانجی و تنگاتنگ به هم پیوند خوردهاند، میتوان پدیدهای فکری را که دستکم با چهار سده تاریخ سایهاش بر فلسفه سیاسی سنگینی میکند، در متن رویدادهای هرروزه سنجید و نسبتشان را با ایدههایی که زیر چند وجب خاک در کتابخانه دفن شدهاند، در نظر آورد.
شرق