این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفت و گو با گای ریچی درباره فیلم «مردی از آنکل»
مسابقه کشتی میان داستان و موسیقی
کیان فرهاد
گای ریچی، با فیلمهایی از قبیل «قاپزنی» و مجموعه «شرلوک هلمز»، امروزه دیگر چهرهای تماما شناختهشده در سینما به شمار میآید. این کارگردان، ۴٧ ساله بریتانیایی با تازهترین ساخته خود «مردی از آنکل» امسال باردیگر توجه سینماروها و طرفداران فیلمهایش را به خود جلب کرده است. آنچه میخوانید ترجمه و خلاصه مصاحبهای است که ادوارد داگلاس، در آگوست امسال با گای ریچی در کنار لیونل ویگرام – تهیهکننده و دستیار نویسنده فیلم – انجام داده است.
میدانم که کمپانی «برادران وارنر» مدت زیادی مشغول بسط این پروژه بود. آنها حقوق بازسازی فیلم و بازیگران بسیار متفاوتی را در اختیار داشتند. حتی شاید در برههای تام کروز نیز مورد نظرشان بود. جابهجاییهای مختلفی در کار بود. پس چگونه شما و لیونل وارد پروژه شدید؟ چه چیز شما دو نفر را مشتاق به خود کرد؟
یک نفر ایده این کار را (به سوی ما) آتش کرد. پس از مجموعه «شرلوک هلمز» پیشنهادهای مختلفی مبنی بر اینکه پروژه بعدیمان چه میتواند باشد به ما داده میشد. این فیلم تنها پیشنهادی بود که بلافاصله به نظرم مهیج آمد. ما همه این عناوین را بررسی کردیم و بعد یکی گفت «اوه، «مردی از آنکل» چطور است؟»، ظرف ١٠ ثانیه، کاملا مشتاق آن شدم. با خودم فکر کردم «اوه آره، میتوانم کاری روی آن انجام بدهم»، صرفا به این دلیل که با مرور آن، بهیاد آوردم که چقدر مایل بودم لحن و سرخوشی آن سریال تلویزیونی را بدون آنکه بیش از حد روی آن تاکید کنم، به چنگ بیاورم. ظرف ١٠ ثانیه، با خودم فکر کردم «اوه آره، به یادم آمد. سرخوشیاش را به خاطر میآورم. حالا بیایید تلاش کنیم و سرخوشی آن را به چنگ بیاوریم.» واقعا از این پیچیدهتر نبود. فقط باور داشتم که مردم میخواهند آن را تماشا کنند، با اینکه چندان عنوان شناختهشدهای نیست.
لیست فیلمها صرفا شامل آنهایی میشد که [کمپانی] در دست تهیه و حقوقشان را در اختیار داشت؟
بله، فکر کنم. مجاری گوناگون و متفاوتی وجود دارند که علایق خلاقانهتان و پروژه بعدیتان از آنها ناشی میشوند. ولی درباره این پروژه بسیار آسان بود، وانر آن را به عنوان یک ایده پیشنهاد داد و مقبول واقع شد. منظورم این است که همان طور که شما گفتید، فیلمنامهای [که دست آخر] به ما رسید، ٣٠ نفر نویسنده مختلف برای آن موجود بود. بدون هیچ یک از این اتفاقات ممکن نبود کاری از دست ما ساخته باشد ولی ما صرفا این عنوان را دوست داشتیم و از لحن این سریال خوشمان میآمد، پس هرچه قبل از آن داشتیم را کنار انداختیم و کارمان را دوباره آغاز کردیم.
جالب است که یان فلمینگ مشاور سریال تلویزیونی اصلی بوده است.
بله، درست است. واقعا بامزه است. اینطور نیست؟ دلنشین است.
مطمئن نیستم که این سریال چگونه به بریتانیا رسید و در آنجا به نمایش درآمد، از این بابت که بریتانیا مشخصا برنامههای تلویزیونی خودش را داشت.
بله، به نوعی مساله مهمی در بریتانیا بود. یک جور کلوپ هواداران برایش وجود داشت و در لندن رستورانداری را میشناختم که هنوز کارت عضویت [کلوپ] آنکل را داشت. پس به نوعی مساله بزرگی محسوب میشد. من صرفا [این سریال را] از بازپخشهای آن در دهه ٧٠ به خاطر میآورم. ولی آن زمان هم مساله حایز اهمیتی بود.
میخواستم درباره لیونل از شما بپرسم، ولی واضح است که خود او اینجا حضور دارد پس شاید به نوعی درست نباشد که از شما درباره او سوال کنم. واقعا کنجکاو هستم به این دلیل که شما دو نفر حتی پس از «شرلوک هلمز» آمدید و این کار را انجام دادید و بسیار با یکدیگر همکاری داشتهاید. ممکن است درباره لیونل و چگونگی آشناییتان صحبت کنید.
فکر میکنم برای من بسیار آسانتر است که در این بازی یک همراه داشته باشم چرا که اینطور بهتر است. منظورم این است که به باورم بینهایت موثرتر است که [یکجور] شریک جرم با خود داشته باشید. به واقع، میتوانید درباره ایدههایتان با هم گفتوگو کنید، به ویژه اگر همکارتان هم آدم خلاقی باشد با توانایی نوشتن. لیونل توانایی نوشتن دارد. پس از این بابت بسیار آدمهای عملگرایی هستیم. در نتیجه، لیونل و من به این مساله علاقه داریم که کارمان ساخت فیلمهای آشکاری باشد. دوست داریم که فکر کنیم در رابطه با آنچه برمیگزینیم، آدمهای نسبتا باریکبینی هستیم، ولی به محض اینکه تصمیم بگیریم و دست به انتخاب بزنیم، هرکاری میکنیم که آن را آشکار بسازیم چرا که هردویمان درست این کار را انجام میدهیم. پس به این معنا بدجور پراگماتیست هستیم. زمانی که ایدهای داشته باشیم، هردویمان خوب این کار را بلد هستیم که اطمینان حاصل کنیم که این ایده به واقع به چیزی میانجامد. لیونل سهم مشخصی را با خود به گروه میآورد که من قادر به انجامش نیستم و بالعکس.
فکر کنم در یکی از گفتوگوهایمان، گفته بودید که آنقدر اهل نوشتن نیستید به این خاطر که بیش از حد شما را از کارگردانی دور میکند.
جای بحث نیست که نوشتن فرآیند دردناکتر و دشوارتری از در کل این معادله است، چرا که مانند کارگردانی کنش فعالانهای نیست. در یک روز کارگردانی، آدمها مواد اولیه زیادی در اختیارم میگذارند و من سرآشپز هستم، درست؟ ولی لااقل مواد اولیه روی میز وجود دارند و فقط باید دربارهشان کاری انجام دهم. یک تجربه تعاملی است. ولی نوشتن اینچنین نیست. در نوشتن شما هستید و ماشین تحریر یا لیونل، یعنی خود من به همراه دو ماشین تحریر، متوجهید؟ پس نسبت به آن باید به مراتب پویاتر از هر کار دیگری باشید که در فیلمسازی انجام میدهید، بنابراین به باورمان بسیار مهم بود که این کار را دوست داشتیم. اگر لینول در اینجایی که نشسته بند نمیشد به نوشتن مشغول نمیشد.
تصمیم جذابی بود که فیلم را در همان فضای دهه ۶٠ حفظ کنید، از این بابت که این موارد فیلم را از دیگر فیلمهای جاسوسی این روزها متمایز میکند. ما سعی داریم [این روزها] همهچیز را به روز کنیم مثل [فیلمهای] جیمزباند و همه آنچیزهایی را که در جهان امروز میگذرد در فیلمها در هم ترکیب کنیم که ممکن است این گونه به نحوههای مختلف مقصود اثر اصلی را از دست بدهیم.
ما حس میکنیم که عصر طلایی ژانر جاسوسی در دهه ۶٠ بوده است. لباسها جذابتر هستند و همچنین ماشینها. پیدایش خردهریزهای [تکنولوژی] به واقع در دهه ۶٠ رخ داد. شما شروط لازم و اساسی که بدل به جنگ سرد، انرژی اتم شد و همه اینجور چیزها را در اختیار داشتهاید، که به نوعی برای پیشبرد ژانر جاسوسی بسیار موثر بوده است. مساله فقط همین نیست، زیباییشناختی کلی دهه ۶٠ هم بود که برایمان بسیار مجذوبکننده است، به مراتب جذابتر از زیباییشناسی معاصر. میتوانم بگویم حس طراوت دارد. این حس را در ما ایجاد میکرد که داریم کاری انجام میدهیم که هیچ کس دیگری در حال انجامش نبود، با اینکه ما هم در ژانری مشغول هستیم که همان ژانر جاسوسی است.
بگذارید درباره موسیقی فیلم صحبت کنیم. به نظرم موسیقی دنیل پندرتون روی فیلم درخشان است، یکی از بهترین موسیقیهایی که تا به حال شنیدهام و شباهتی به موسیقی هانس زیمر ندارد که برای فیلمهای فراوانی کار کرده است. پندرتون اغلب برای تلویزیون موسیقی ساخته است. ممکن است درباره کار با او و اینکه موسیقی وی تا
چه حد [برای فیلم] حایز اهمیت بوده، صحبت کنید؟
ایرادی ندارد لیونل در این باره حرف بزند؟
ویگرام: به عنوان تهیهکننده برای من بسیار هیجانانگیز است که ببینم کارگردان آهنگساز را چگونه هدایت میکند. دنیل میزان فوقالعادهای از استعداد بکر در خود دارد. او با یک دموی جذاب به سبک [موسیقی] دهه ۶٠ به سراغ ما آمد و به همین خاطر شد که استخدامش کردیم، ولی در نهایت به واقع این بینش گای برای موسیقی و ارتباط با نتهای مشخص و ارکستراسیون و همه اینجور چیزهاست که به میان میآید. گای بهشدت و قویا در تمامی آهنگها نقش داشت و شیوهای چشمگیر دنیل را واقعا هدایت کرد. بنابراین گمان کردم به این معنا همکاری واقعا بزرگی بوده است. دنیل چیزهای بسیاری از او آموخت و گای هم مجبور شد از سرخوشیهای موسیقیاییاش استفاده کند، اینطور شد که ترکیب خوبی از آب درآمد.
موسیقی برای فیلمهایتان تا چه اندازه حایز اهمیت است؟ با این جنبه کار در همان مراحل اولیه، حتی قبل از آنکه فیلمبرداری را آغاز کنید، درگیر میشوید؟
بله نیروی آنی با «آنکل» پیش آمد که وقتی شروع به درک این امر کردم که تا چه اندازه موسیقی فیلم اهمیت دارد، افزایش یافت، چرا که موسیقی بخشی از زیباییشناسی فیلم بود و رفتهرفته نیروی محرکه خود را به دست آورد و بیشتر و بیشتر بارز شد. در نتیجه بدل به مولفه مهمی شد.
ویگرام: بله، موسیقی در فیلمت نقشی اساسی دارد.
بله، هیچگاه اطمینان ندارم که داستان مهمتر از موسیقی است یا موسیقی مهمتر از داستان. تماما یک مسابقه کشتی که بین این دو در جریان است و در پایان، اگر کارتان به اینجا بینجامد که موسیقی را ارجحتر و بارزتر دوست بدارید، به همان نتیجهای میرسید که ما رسیدهایم.
اعتماد
منبع:Comingsoon. net