این مقاله را به اشتراک بگذارید
سینمای کوبریک نگاهی به فیلم پرتقال کوکی
یادگار نقد: نقدی بر سینمای کوبریک از مجله رودکی دهه پنجاه
فیلم پرتقال کوکی ساخته «استنلی کوبریک» کارگردان انگلیسی الاصل آمریکایی ، در این ماه جایزه سال ۱۹۷۱ «مجمع منتقدین نیویورک» را به خود اختصاص داد.
«استنلی کوبریک» ، خالق فیلمهایی چون «راههای افتخار» «لولیتا» «دکتر استرنج لاو» و «2001، حماسه فضایی» با فیلم تازه اش «پرتقال کوکی » به مقامی همشأن کارگردانان بزرگ سینما رسیده است.
فیلم «پرتقال کوکی » آینده ای نزدیک را پیش چشم بیننده می گذارد. آینده ای سرشار از خشونت و اروتیسم. و بهرحال، باید گفت این فیلم نشان دهنده هوشمندی و قدرت تخیلی است که کوبریک را به عنوان یک فیلمساز برجسته سینمای امروز معرفی می کند.
این فیلم ، در یک آن ، در سطوح مختلفی در حرکت است – اجتماعی ، روانشناختی ، اخلاقی و اسطوره ای ، و داستان آن به تاثیر یک تکنیک خاص بروی مغز انسانها ، برای تحت اختیار قرارگرفتن آنها ، مربوط می شود. «آلکس» قهرمان داستان، تحت تاثیر «لودویکو تکنیک » بصورت یک ماشین درمی آید و از اوامر وزیر کشور، اطاعت میکند. «کوبریک» ، در این فیلم با دیدی موشکافانه به بررسی دنیا در آینده ای نزدیک می پردازد. و فیلم او تالیفی است تازه که در میان آثار سینمایی امسال موقعیت برجسته ای احراز کرده است.
کوبریک در ۱۹۳۸ در نیویورک متولد شد. مدتی دراز به کار عکاسی اشتغال داشت و همین امر در کیفیت کادربندی و تنظیم نور و فیلمبرداری آثار او تاثیر فراوان گذاشته است. مدتی هم به ساختن فیلم های مستند پرداخت و شیوه دقیق تجربی او هم از اینجا مایه گرفته است. اکنون کوبریک به عنوان یکی از بهترین فیلمسازان جوان آمریکا شناخته شده است. مهمترین فیلمهای او عبارتند از روز جنگ فیلم مستند محصول ۱۹۴۹ ، ترس و هوس محصول ۱۹۵۳ ، بوسه قاتل محصول ۱۹۵۵ ، قتل محصول ۱۹۵۶ ، راههای افتخار محصول ۱۹۵۷ ، اسپارتاکوس محصول ۱۹۶۰ ، لولیتا محصول ۱۹۶۲ ، دکتر استرنج لاو محصول ۱۹۶۴ ، ۲۰۰۱ حماسه فضایی در (راز کیهان ) ، راز کیهان محصول ۱۹۶۸ و بالاخره پرتقال کوکی که در ۱۹۷۱ ساخته شده است.
استنلی کوبریک فیلمسازی است متعهد که اندیشه های بزرگ دارد و به جریانها و پدیده های بزرگ فکر می کند و فیلمش هیچوقت خالی از اندیشه نیست. اما به چه می اندیشید؟
تا پیش از فیلم راز کیهان خط اصلی تفکر کوبریک درباره جنگ و موقعیت انسان در برابر این پدیده مخرب و این لکه دامان تمدن بود. کوبریک با سه فیلم ترس و هوس ، راههای افتخار ، دکتر استرنج لاو ، احساس خود را درباره جنگ ، خطر ، اضطراب و موقعیت های مختلف انسان در برابر این پدیده ها نشان داد. با «راز کیهان» کوبریک جلوتر از اینها رفت و به جستجوی راز هستی و مبداء وجود پرداخت و اولین فیلم فلسفی درباره کائنات را ساخت و آنچنان که نشان داد و در مصاحبه های خود هم گفت اعتقاد خود را به ماوراء الطبیعه در یک شکل کاملا ایده آلیستی بیان داشت و این جسارتی بود بزرگ چه تا به آن موقع هرگز تصویر در خدمت مستقیم فلسفه در نیامده بود. کوبریک در این فیلم همچون یک فیلسوف منطقی در احتجاج با حریف صحنه های فیلم را ارائه داد و جلو رفت تا در پایان به کمک قضایای طرح شده یک نتیجه گیری کلی بعمل آورد و به کمک تصویر ، ماوراء الطبیعه را ثابت کرد.
اولین فیلم طویل داستانی کوبریک ترس و هوس نام دارد. فیلمی است از نظر تکنیک ابتدائی و در آن اشتیاق به سخن گفتن بیشتر از هر چیز دیده می شود. سناریو فیلم ، ماجرای چهار سرباز و گروهبان و افسر را بازگو میکند که در پشت جبهه هنگام حرکت با حوادثی روبرو می شوند چندین نفر از دشمنان را از پا در می آورند و عاقبت وقتی از مشکل ترین مسیر خود می گذرند در می یابند که به جای اول و نقطه عظیمت خود برگشته اند. نتیجه اینکه همه تلاشها ، خشونتها ، قتل ها ، ترس ها و آرزوهای آنان بیهوده بوده است. این بیهودگی و اضطراب اولین پایه تفکر کوبریک را تشکیل می دهد. فیلم ترس و هوس او بسیارساده و معمولی بود با این حال تلاشی در نمایش شخصیت ها و برجسته ساختن حوادث بکار رفته بود و همانگونه که گفتیم به عنوان اساس اندیشه آینده کارگردان حائز اهمیت است بخصوص که کوبریک در این فیلم روشی کاملا شخصی بکار برده بود و بیننده آزموده آن زمان می توانست دریابد که با کارگردانی جداگانه سروکار دارد هرچند که این کارگردان فقط بیست و پنج سال از عمرش گذشته است.
پس از ترس و هوس کوبریک بوسه قاتل را ساخت که هرچند سناریونویسی ، فیلمبرداری و مونتاژ آن را شخصا انجام داده بود ، اما به علت آنکه برای یک موسسه بزرگ فیلمسازی کار می کرد و آزادی نداشت ، نتوانست اثر اصلی ارائه دهد. فیلم بعدی کوبریک به نام قتل دارای اصالت بیشتری بود و نقش کاملا نمایانی از کارگردان در آن به چشم می خورد. این فیلم گانگستری دارای بیانی تازه و گیرا بود اما بهرحال از ایدئولوژی خاص کوبریک در آن چیزی به چشم نمی خورد.
اما راههای افتخار بدون تردید محکم ترین فیلمی است که کوبریک در زمینه کارهای جنگی ساخته و از برجسته ترین فیلم های تحلیل کننده جنگ به شمار می رود. داستان فیلم در جنگ جهانی اول و در ارتش فرانسه اتفاق می افتد. یک گروهان سرباز در زیر آتش شدید آلمانها اضطرارا مجبور به عقب نشینی میشوند در حالیکه فرمان حمله نیز بدون مطالعه کافی و در نظر گرفتن امکانات ، توسط ژنرال فرمانده صادر شده و اگر عقب نشینی سربازان پیش نمی آمد یقینا تمامی افراد گروهان کشته می شدند. اما ژنرال فرمانده اصرار دارد که چون این سربازان از فرمان سرپیچی کرده اند باید چند نفر از آنها بعنوان نمونه تیرباران شوند. ستوان جوانی که نقش او را کرک داگلاس ایفا می کند شدیدا در برابر این تصمیم غیرعادلانه ایستادگی می کند و حتی قضیه را به ستاد ارتش فرانسه هم می کشاند اما موفق نمی شود و بالاخره سه نفر در یک قرعه کشی مهیج ، انتخاب و اعدام می شوند.
در آغاز فیلم یک گروهان سرباز از جلوی دوربین عبور می کنند ، پوتین هایشان سنگفرش حیاط را با صدائی که قبل از پایان فیلم دوباره شنیده خواهد شد می ساید. در داخل ساختمان صدای خشک و پوک پاشنه های افسران و نگهبانان طنین می اندازد و راههای این مردان محکوم به نابودی را در محاکمه اشان از پیش خبر می دهد. در یکی از بهترین صحنه های فیلم ستوان لاکس که کرک داگلاس نقش او را ایفا کرد در سنگری که سربازانش انتظار علامت حمله را می کشند به راه پیمایی طولانی کابوس مانندی می پردازد. در هنگام حمله ، سربازان خمیده و سریع به سوی هدفی که مرگ پشت آن پنهان است گام بر می دارند. دادگاه جنگی برای محاکمه سربازان که بقید قرعه انتخاب شده اند بشکل یک سری مانورهای دقیق هندسی میدان مشق همراه با صدای پرطنین پاشنه ها نشان داده شده است و بالاخره راه پیمایی طولانی و رنج آور محکومین سوی چوبه های تیرباران فرا می رسد… می بینیم که در این فیلم تکیه زیادی روی راه رفتن شده است. اما هیچیک از این راه پیمائی ها کسی را به جائی نمی رساند. تمام راهها یا به مرگ و یا به پوچی ختم می شود.
کوبریک این فیلم بزرگ و عمیق را زمانی ساخت که فقط بیست و نه سال داشت. راههای افتخار اثری بالاتر از یک فیلم ساده ضد جنگی است چه هر کارگردان تجارتی آمریکا با گنجاندن چندجمله و چند شعار در بیهودگی و ظلم جنگ ظاهرا این معنا را تحویل تماشاگر می دهد اما کوبریک هرگز شعار نمی دهد. واقعیت را با خشونتی شبیه به بیرحمی در برابر دیدگان وحشتزده ما می گذارد و به قیمت رنج دادن ما حرف خود را بیان می کند. کوبریک در این فیلم به نظام جنگ و مقتضیات آن می پردازد و این پدیده تمدن را دقیقا آنالیز می کند و آهسته آهسته به نتیجه گیری خود نائل می شود.
پس از راههای افتخار کوبریک اثر پرخرج تاریخی و پرهنرپیشه خود اسپارتاکوس را به طریقه پرده عریض ساخت. گرچه این فیلم جنگی نبود ولی بهترین میدان عمل برای ابراز افکار انسان دوستانه و روشنفکرانه کوبریک بشمار می رفت. دالتون ترمبو سناریوی این فیلم را بر اساس رمان معروف اسپارتاکوس، نوشته هواردفاست نویسنده بزرگ امریکایی به وجود آورد. اسپارتاکوس صحنه های جالب و زیبائی داشت ولی در مجموع از قالب فیلمهای مجلل تاریخی بیرون نیامد و در نوع خود نمونه بزرگی به شمار نرفت؛ نمایشی بود از گلادیاتورها ، ستمگری بزرگان رم ، شکنجه های بردگان ، صلیب ها و غیره … اما در این فیلم ساختن از داستان اسپارتاکوس که طبعا چیزی است سوای بن هور و ده فرمان و خرقه و دیمتریوس و غیره و دیگر ارائه فکر این داستان نسبتا مشکل به نحوی که جنبه نمایشی آن هم حفظ شده و کمپانی تهیه کننده را راضی نگهدارد. کوبریک در هر دو مورد موفقیت به دست آورد. در اسپارتاکوس هم مثل راههای افتخار عنصر خشونت و قدرت وجود داشت و کارگردان برای ایجاد تاثیر مورد نظر خود در صحنه های بسیار ، خشونت را به کار برده بود.
لولیتا در ۱۹۶۲ ساخته شد و در مجموعه آثار کوبریک یک وصله ناهمرنگی به شمار می رود. کوبریک یک جا به صراحت گفته است که من مخالف سرسخت فیلم ساختن از رمانهای مشهور و پرفروش هستم. با این حال معلوم نیست که چرا لولیتا را برگزید. هرچند این فیلم خالی از تاثیرات زیاد و گوناگونی روی عادات و مد زمان نبود ولی این تاثیر نمی تواند توجیه کننده عمل فیلمسازی باشد که معتقد به مسئولیت های اجتماعی و روشنفکرانه است. «لولیتا» کتاب پرفروشی بود از ولادیمیر ناباکوف که به اندک زمانی شهرت عالمگیر یافته بود. قهرمان رمان یک استاد مسن دانشگاه است که به شکلی بی تناسب و ظاهرا مسخره فریفته دخترکی دوازده سیزده ساله می شود و این عشق شوم و بدفرجام او را به هزار خواری و گناه وا می دارد تا آنجا که با کمال بیرحمی معشوق دختر را می کشد و از این قتل لذت می برد.
عنصر آشکار فیلم مساله جنسیت است در یک شکل تقریبا ناسالم و انحرافی که ناشی از بی تناسبی شدید سن پروفسور و دخترک است. این تم به موقع خود مساله ای است اجتماعی و در خور بحث و مطالعه. اما اشکالی که بر فیلم لولیتا وارد است ، برداشت و پرداخت تراژیک ، شوم و احساساتی فیلم است. گوئی کارگردان ذره بینی قوی بر این ماجرا گذاشته و جزئیات خفت و شئامت این عشق را به شدت بزرگ کرده و لحظات دراماتیک آنرا کش داده است به طوری که در لحظاتی بسیار تم اصلی فراموش می شود و تماشاگر خود را با درام عاشقانه سوزناکی روبرو می بیند. از این نکته که بگذریم ارائه تیپ پروفسور و لولیتا که نقش هایشان را جیمز میسون و سولیون بازی می کردند جالب بود. خشونت مورد علاقه کوبریک در این فیلم در صحنه قتل جوان معشوق لولیتا به دست پروفسور بچشم می خورد.
دکتر استرنج لاو فیلمی است که مظهر تازه انقلاب ادبی آمریکا به شمار می رود و در آن همه چیز از بمب ئیدروژنی ، مغزهای الکترونیکی ، اعتقادات ، فشارها ، ضروریات بین المللی ، سیاستها و مردان روزگار به طنز و استهزاء گرفته شده است و اسامی هر یک از قهرمانان طعنه ای به شخصیت آنهاست. شاید این فیلم را بتوان منتسب به یک سینمای آنارشی دانست و شاید واقعا محصول یاس کارگردان از بحران بزرگ بین المللی و خطرات عظیمی باشد که بشریت را تهدید می کند. نتیجه گیری طنزآمیز و مایوسانه این فیلم آنست که بشر امروز باید همه پدیده های موجود را قبول داشته باشد و حتی یاد بگیرد که در کنار بزرگترین دشمن خود یعنی بمب زندگی کند و آنرا دوست داشته باشد همچنانکه نام فیلم نیز همین نکته را گوشزد می کند: دکتر استرنج لاو ، یا چگونه به نگرانی خود خاتمه دادم و آموختم که بمب را دوست داشته باشم. قهرمانان این فیلم که تصمیم به منفجر کردن دنیا دارند به هیچوجه اشخاص با لیاقت یا پست و شریری نیستند بلکه دیوانگانی شیرین و دوست داشتنی اند. کوبریک در این فیلم با ارائه شخصیت دکتر استرنج لاو که همه چیز خود را به دست ماشینهای الکتریکی داده به خصیصه بزرگ زمان ما اشاره می کند و به اینکه حتی عادات اشخاص مثل این دکتر ، اموری مکانیکی و تعبدی است و ربطی به شخصیت و عقیده آنها ندارد چون دیگر شخصیت و عقیده ای باقی نمانده است. بمب هم در این فیلم یک شیئی سمبلیک و نماینده سلطه بی امان ماشین و ماشینزیم بر زندگی انسان است. ماشین جانشین همه چیز و همه کس شده ، مغز الکترونیکی عامل تعیین کننده عصر است و با وجود آن مسئولیتی برای انسان باقی نمی ماند. ماشین هائی که در دکتر استرنج لاو می بینیم دقیق ، منظم ، عاقل ولی فاقد قلب و احساس اند ، بر عکس انسان. کوبریک در این فیلم نتیجه می گیرد که انسان جایز الخطاست ولی این جایزالخطا بودن بهتر است از آن که از مسئولیت های اخلاقی و اجتماعی خود کناره بگیرد و همه را به عهده ماشین بگذارد. این ادعانامه چند سال پیش استانلی کوبریک است.
بزرگترین اثر کوبریک بنام ۲۰۰۱ حماسه فضایی (در تهران: راز کیهان) شاهکار تکنیک سینما و استفاده خردمندانه از تکنیک ، و همچنین یک اثر فلسفی است که فیلمساز با تصاویر آن ایدئولوژی خود را ارائه می دهد. این فیلم بالاتر از هر چیز یک اثر علمی – تخیلی Science – Fiction است و سهم عمده ای از آن به نمایش کیفیت علوم و تکنولوژی در سال ۲۰۰۰ اختصاص دارد. ما در این فیلم با چشمان سال ۱۹۶۸ شاهد وقایع آغاز قرن بیست و یکم هستیم و بر روی وسایلی را که با کمک آنها وقوع این حوادث را می توان ممکن ساخت مشاهده می کنیم. راز کیهان اثری است که بر مبنای حقیقت ساخته شده است. آنچه ما در این فیلم می بینیم حاصل سالها تهیه مقدمات و تحقیقات دقیق و همه جانبه است که به وسیله استانلی کوبریک در رشته های تکنولوژی فضا ، علوم فضانوردی ، زیست شناسی و هیئت انجام شده است و از سوی دیگر این فیلم حاصل سالها تهیه مقدمات و مطالعات به وسیله آرتورسی کلارک نویسنده سناریوست. آنچه از تکنولوژی در راز کیهان می بینیم می تواند تا دهه دیگر قرن روی دهد و به جهان قسمت بزرگی از پیش بینی های فیلم بطور قطع تا ابتدای قرن دیگر اتفاق خواهد افتاد.
فیلم با مناظری از کره زمین در دوران قبل از به وجودآمدن انسان شروع می شود. گروهی از میمونهای اولیه به زندگی لایشعر خود مشغولند. در طول زمان این میمونها استفاده از نیروی ضربتی شیئی دیگری مثل یک قطعه استخوان را فرا می گیرند و آن را به عنوان اسلحه به کار می برند. میمونها همچنین در یک صحنه سمبلیک با قطعه سنگ صاف و تراشیده شده ای روبرو می شوند که شکوه و بیگانگی آن در ایشان هراسی برمی انگیزد و آنها را به احترام و پرستش وا می دارد. این قطعه سنگ مظهر وجود مجهول حاکم و نشانی از قدرت ماوراء الطبیعه است چرا که درست کردن چنان سنگی از عهده موجودات زمان ساخته نیست و ناگزیر دست دیگری در میان است.
قسمت دوم فیلم بلافاصله به سال ۲۰۰۰ برمی گردد دانشمندان آمریکائی برای مطالعه درباره یک پدیده شگفت که در کره ماه کشف شده به این کره می روند. این پدیده ، همان قطعه سنگی است که در ابتدای فیلم دیدیم بدین معنی که مجهول ابدی همچنان در طی میلیونها سال به شکل اولیه خود باقی مانده و کسی آن را حل نکرده است. امواجی از این سنگ بر می خیزد فضانوردان را با سفینه غول پیکرشان به کره مشتری راهنمائی می کند. دو فضانورد جوان همراه با پنج دانشمند که به خواب موقت رفته اند بکمک یک مغز الکترونیکی به جانب کره مشتری روان می شوند این مغز الکترونیکی دارای شعور و احساسات است و می تواند حرف بزند ، حسادت بورزد و غرور داشته باشد. بین فضانوردان و مغز الکترونیکی اختلاف عقیده پیش می آید و مبارزه در می گیرد مبارزه ای که بمرگ یکی از دو فضانورد می انجامد. دومی موفق می شود با از کار انداختن مغز ، به مشتری برسد و در آنجا هم همان قطعه سنگ را ببیند و بطور سمبلیک به حقیقت مجهول ابدی بشر دست یابد و بدنبال استحاله ای عجیب و تخیلی بصورت جنین تکامل یافته ای درآید و دوباره باز گردد، جنینی که چشمانی فوق العاده درشت دارد و سرش بسیار بزرگ است ، چیزی از مادیت را از دست داده و گامی به سوی «انرژی» برداشته است.
با کنار هم قراردان مراحل فیلم ، انسان میمونی ، بشر امروزی ، و جنین تکامل یافته ، به این نتیجه می رسیم که کوبریک از اعتقاد نیچه در مورد تحول انسان تا وصول به «ابرمرد» استعانت گرفته است و آن گاه نظریه خویش را در مورد واجب الوجود ارائه داده: خدا چیزی نیست جز انسان یا انسانهایی که از ماده با انرژی مطلق استحاله یافته اند.
رودکی- دی ماه ۱۳۵۰- شماره ۴- صفحات ۲۱ و ۲۲