این مقاله را به اشتراک بگذارید
گذشته ای هست که نمی گذرد
یادداشتی درباره «زمانه شیاد» لیلین هلمن
سپیده کوتی
جوزف مک کارتی، سناتور جمهوریخواه آمریکایی، فهرست سیاهی از کارمندان فدرال وابسته به کاخ کرملین در جیبش دارد که هر لحظه ممکن است آن را رو کند و بسیاری را به حاشیه زندگی اجتماعی براند. سناتور جوزف مک کارتی فهرست سیاهش را هیچ وقت رو نمی کند و با این حال کمیته ویژه مبارزه با کمونیسم در کنگره بسیاری را، به حکم داشتن گرایشات کمونیستی و عقاید ضدآمریکایی، زندانی و از مزایای زندگی اجتماعی محروم می کند. سناتور جوزف مک کارتی یک نفر نیست. سناتور جوزف مک کارتی وحشت را تکثیر می کند. در وحشت تکثیرشده، سناتور جوزف مک کارتی های دیگری شکل می گیرند. جای نگرانی نیست، همه ما سناتور جوزف مک کارتی هستیم. همه ما فهرست سیاه در حافظه مان داریم. در حافظه ما بی نهایت نام است. همه نام ها را بی دلیل و بادلیل، در حضور کنگره، بیرون می کشیم. سناتور عزیز نیازی به فهرست شما نیست، خودتان را به زحمت نیندازید.
لیلین هلمن در «زمانه شیاد» از خفقان دوره مک کارتیسم (۱۹۵۰- ۱۹۵۴)، در چارچوب زندگی مشترک خودش و دشیل همت سخن می گوید. فضای دهشت باری که این دو نویسنده در آن دم می زنند و آنچه بر سرشان می آید، سرنوشت محتوم بسیاری دیگر از روشنفکران آن روزگار و دست اندرکاران هالیوود است. لیلین هلمن را در ۱۹۵۲، نه کمیته سنا، که کمیته ای از مجلس نمایندگان، مشهور به کمیته جنگ سرد، احضار کرد؛ کمیته ای که به گفته گری ویلز سابقه آن به ۱۹۴۷ بازمی گردد و ریچارد نیکسون از اعضای آن است. آین رندِ نویسنده، در مقام کارشناس و شاهد در این کمیته حاضر می شود و درباره ایراد فیلم سرود روسیه می گوید: روس ها در این فیلم در حال لبخند زدن هستند و وقتی از او می پرسند که آیا روس ها دیگر در روسیه لبخند نمی زنند، پاسخ می دهد: «نه واقعا آن جوری. نه، اگر لبخند بزنند به طور خصوصی و تصادفی است. حتما اجتماعی نیست. در تایید نظام حکومتی لبخند نمی زنند.» بعدها، در دوره مک کارتیسم، لیلین هلمن در برابر همین کمیته سیاست دیگری در پیش گرفت. لیلین هلمن که هیچ گاه رسما به عضویت حزب کمونیست درنیامد، تصمیم گرفت در برابر کمیته تنها درباره خودش شهادت بدهد و سوالات کمیته را درباره افراد دیگر، «دوست یا غریبه» بی پاسخ بگذارد. او در نامه ای خطاب به رییس کمیته مجلس نمایندگان در امور فعالیت های غیرآمریکایی نوشت:
«… صدمه زدن به اشخاص بی گناهی که سال ها پیش می شناختم شان، به قصد نجات خودم، از نظرم کاری غیرانسانی، شرم آور و ننگین است.» دشیل همت هم که عضو حزب کمونیست و از اعضای فعال کنگره حقوق مدنی نیویورک بود، در ۱۹۵۱، از دادن اسامی چهار عضو کمونیست دیگر این کمیته اجتناب کرد و شش ماه در زندان به سر برد.
فهرست سیاه سناتور مک کارتی، که همواره در جیبش ماند، نه اسامی فهرست، که همه آمریکایی ها را ضدآمریکایی و نشان دار کرد. حالانام هر آمریکایی می توانست در فهرست رو نشده باشد و همین وحشت، شهروند آمریکایی را وامی داشت تا برای خروج از این فهرست، در حافظه یا مثلاکشوی میزش، فهرست سیاه مخفی دیگری تدارک ببیند تا در موقع لزوم در کنگره آن را رو کند. کار سناتور مک کارتی باز تولید فهرست سیاه، به همدستی مردم بود. در چنین فضایی، اصل دوم قانون اساسی آمریکا، آزادی بیان، به سادگی به محاق رفت و اصل استثنا جایگزین آن شد. به نظر کارل اشمیت قانون، نوشته ای است همچون سایر نوشته ها و تنها تفاوت آن با دیگر نوشته ها، نیروی نظامی و زور پشت آن است. هر قانون اساسی باید اصلی داشته باشد خلاف متن قانون که این اصل وضعیت استثنایی نام دارد. در چنین شرایطی، بین دولت و ملت، اصلی غیرقانونی، مطابق با قانون، قرار می گیرد و عالی ترین شکل آن حکومت نظامی است. قانون، بدن پشمینه و نرینه دولت را می پوشاند و اصل استثنا قدرت عریان دولت را نمایان می کند. می توان گفت در دوره مک کارتیسم فهرست سیاه همان اصل استثنای قانون است که بین دولت و ملت حکمفرماست.
در این دوره به نظر، همراه با اصل آزادی بیان، مفهوم ملت نیز در آمریکا به محاق می رود؛ به این معنا که ملت آمریکا از حالابه بعد نام هایی هستند در فهرست سیاه، در اصلِ استثنای قانون اساسی و در همین حال، تنها نامی نشان دار در فهرست سیاه باقی نمی مانند و به تداوم این فهرست و افزودن نام هایی دیگر بر آن کمک می کنند. به عبارتی، ملت آمریکا همزمان هم اصل استثنای قانون اساسی و هم نویسندگان این اصل هستند. در مک کارتیسم، ملت و اصل استثنا در هم ادغام می شوند. آدم های جاگرفته در دل قانون یا نویسندگان آن نمی توانند از اصل آزادی بیان دفاع کنند. این امر حتی درباره کسانی مثل لیلین هلمن و دشیل همت که از شهادت دادن سر باز می زنند نیز صادق است. در واقع، تنها کاری که از لیلین هلمن و دشیل همت ساخته است همدستی نکردن در نوشتن و تداوم اصل استثناست، اما اینکه آنها جزیی از این اصل هستند گریزناپذیر است. آنچه الیا کازان را، پس از شهادت دادن، منفور کرد، نه فقط مفهومی به نام خیانت، که کمک به تداوم اصل استثناست.
مردم زیسته در اصل استثنا، به محض نشان دار شدن، راهی برای رهایی از این وضع ندارند. انسان نشان دار، حتی در صورت ترک وطن یا ملغی شدن این اصل، تا زمانی که زنده است، این نشان را همچون داغی بر پیشانی دارد. میلان کوندرا، نویسنده چک، که در کشوری کمونیستی آن روی سکه ماجرای کمونیسم و جنگ سرد را تجربه کرده و در ۱۹۵۰ از حزب کمونیست اخراج شده، در رمان شوخی، به نوعی به بیان سرگذشت انسان نشان دار می پردازد. لودویک، شخصیت اصلی رمان، پس از سال ها به وطنش، چکسلواکی، بازمی گردد و می کوشد به رییس سابق سازمان کمونیستی دانشکده، از طریق همسرش، آسیب برساند. آنچه لودویک را به چکسلواکی بازمی گرداند، چیزی است فراتر از کینه و نفرت. لودویک به محل نشان دار شدنش بازمی گردد تا شاید دوباره بی نشان شود یا اینکه دریابد در کشورش نشان ها معنا باخته اند و البته بی حاصل است، آنها در روزگار اصل استثنا زیسته اند، آنها جزیی از اصل استثنا هستند.
آگامبن در تفسیر قانون از دو مفهوم ادغام حذفی و حذف ادغامی سخن می گوید. به بیان او شخص اول هر نظام سیاسی گرچه در قلمرو سیاسی است، در قانون نیست؛ بنابراین شخص اول حکومت از قانون حذف و در آن ادغام شده و دچار حذف ادغامی است و می تواند وضعیت استثنایی را حاکم کند. حذف ادغامی مستلزم ادغام حذفی است به این معنا که کسانی گرچه در قلمرو سیاسی به سر می برند، حیات اجتماعی و سیاسی شان به رسمیت شناخته نمی شود. این افراد دچار حیوان شدگی و خارج از شمول قانونند و ممکن است محل زندگی آنها به اردوگاه تغییر کند. در شرایط ادغام حذفی موجوداتی به نام هوموساکر (Homosacer) زاده می شوند، موجوداتی که بود و نبودشان اهمیتی ندارد. از آنجا که تمامی دولت های مدرن دچار حذف ادغامی اند، هوموساکر های خودشان را هم تولید می کنند.
در زمانه شیاد، روند دردناک هوموساکر شدن لیلین هلمن و دشیل همت به وضوح نمایان است. «بهار سختی بود آن بهار ۱۹۵۲٫ فقط مساله ترتیبات حضور من در کمیته مطرح نبود، مشکلات دیگری هم بود. همت به اداره مالیات بر درآمد مقدار زیادی مالیات های عقب مانده مقروض بود. دو روز بعد از اینکه به زندان رفت، همه درآمد او از کتاب هایش، از کارهای رادیو و تلویزیونی اش، خلاصه از همه چیز، ضبط شد؛ بنابراین ۱۰ سال باقیمانده عمرش قرار نبود درآمدی داشته باشد.» بهای توهم حکومت آمریکا درباره دشمن فرضی کمونیسم را، که در دوره جنگ سرد ضامن بقای آن حکومت بود، لیلین هلمن و دشیل همت و بسیاری دیگر از روشنفکران آمریکایی پرداختند. همان طور که کارل اشمیت می گوید: جنگ تنها دلیل وجودی دولت هاست.
لیلین هلمن در زمانه شیاد از ممنوع القلم شدن، از فروش مزرعه شان، آخرین دارایی او و همت، از ۱۰ سال تنگدستی سخن می گوید و دردناک اینکه یک سال پس از پایان این روزگار سخت، به دلیل موفقیت چشمگیر نمایشنامه اسباب بازی های صندوق خانه، دشیل همت، بر اثر سرطان ریه، در ۱۹۶۱، می میرد. لیلین هلمن می نویسد: همت «با کمترین مقدار پول زندگی می کرد و هرگز چیزی برای خودش نمی خرید و فقط پول خوردوخوراک و اجاره اش را می داد. اینها مرا غمگین می کرد.» لیلین هلمن از بی حافظگی یک ملت می نویسد؛ ملتی که سال ها بعد ریچارد نیکسون، متحد نزدیک مک کارتی، را به رییس جمهوری برگزیدند. «ما مردمی هستیم که نمی خواهیم از گذشته چیز زیادی در حافظه مان نگه داریم.»