این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: تأملی بر نوشتههای محمود حسینیزاد
همچون دوشنبهها
نادر شهریوری(صدقی)
«سالِ تولد بالا بود و سالِ فوت پایین، بینشان دو، سه سانتی فاصله»١
١- در داستانهای محمود حسینیزاد گاه آغاز زندگی پایان آن است فقط دو، سه سانتی فاصله میانشان وجود دارد؛ بعدها آن دو، سه سانت فاصله میان زندگی و مرگ خاطرههایی میشود که راوی از آنها در داستانهایش میگوید. اما آغازی که پایان باشد بهراستی چه چیزی میتواند باشد جز «پرسه با چشمهای نمناک؟». پرسه با چشمهای نمناک یکی از داستانهای کوتاه از مجموعه «آسمان کیپ ابر» است که در آن حسینیزاد، داستان تکراری کارمندی را روایت میکند. کارمندی که عمرش دو، سه سانتی بیشتر نیست؛ او صبح به سر کار میرود و به انتظار میماند شب فرا برسد تا آغازش پایان یابد تا «نفس آرام و آنگاه پرسهای بزند در دنیای خودش گاه با نمیدر چشمها»٢؛ زندگیای که آغازش پایان خودش باشد به یک تعبیر جز تکرار چیز دیگری نمیتواند باشد. «تکرار» را حسینیزاد در بعضی از داستانهایش بهخوبی بیان میکند اما استیصال و درماندگی در تجربههای شهری را بهتر از هر نویسنده دیگر توصیف میکند. او تِم درماندگی را تقریبا در تمامی داستانهایش پی میگیرد. درماندهبودن از نظرش شبیه آدمی است که خواب است اما میخواهد داد بزند ولی نمیتواند؛ چون صدا از گلو بیرون نمیآید، صدا در همانجا خفه میشود: «… گاه شده که در خواب میخواهی فریاد بزنی یا کسی را صدا کنی و صدا در دلت میپیچد و در گلو و در سرت اما بیرون نمیآید. میمانی درمانده. دهان باز، سینهات دارد میترکد و گلویت پاره میشود»,٣ هنگامی که آدمی «میماند درمانده» به اینکه «میماند درمانده» آگاه میشود آنگاه ابعاد درماندگی بیشتر میشود. آدمهای داستانهای حسینیزاد عمدتا با «آگاهی پیشینی» و تأمل بر ناتوانیشان در حل معضلات (استیصال) تنها بر هولناکی ابعاد درماندگی میافزایند و درعینحال به آن مایهای عمیقتر از تنهایی میدهند. رضا در داستان «رضا که رفت» نویسندهای است که نمیتواند حتی در میان آدمهایی کموبیش مشابه خودش – روشنفکر – تنها نباشد «رضا هر چند وقت بلند میشد، میایستاد، انگار که بخواهد نفس تازه کند. تأمل میکرد میرفت از سالن بیرون و باز برمیگشت».۴ او حتی وقتی داستانی را که نوشته و احتمالا دوست میدارد آن را برای حاضرین بخواند و میخواند ناگهان ساکت میشود و در میان تعجبشان، آنجا را ترک میکند وقتی ماری- میزبان- از زن رضا علت را میپرسد میگوید: «… گاهی میره از خونه بیرون، شبها یا روزها. بعد هم خیلی دیر میآد. وقتی ازش میپرسم کجا بوده، میگه رفته بودم بپرم!»۵
حسینیزاد در بعضی دیگر از داستانهایش، خود، شخصیت اصلی میشود مثل داستان دوشنبهها، این موضوع اگرچه داستان را متفاوت میکند و بر جذابیت آن میافزاید اما بهناگزیر داستان در قالب تأملات نویسندهای درمیآید که با «آگاهی پیشینی» و نه ذهنی بیطرفانه به آدمهای اطراف و روابطشان، حتی روابط وجودیشان، دقیق میشود؛ این آگاهی پیشینی در میان الیتها و روشنفکرانی که بیشتر در داستانهایش حضور دارند البته بهتنهایی، ابعادی عمیقتر میبخشد. در داستانهای حسینیزاد آدمها اتمهایی جدا از هماند که پیوندی میانشان وجود ندارد تا آنها را احیانا در موقعیتی مشترک قرار دهد؛ آن آدمهای تنها گاه فقط موقعی به یاد آورده میشوند که نباشند؛ درواقع فقدان حضور آنان یادآور حضورشان میشود؛ به بیانی دیگر آنها باید بمیرند تا سپس به یاد آورده شوند. بهاینسان «مرگ» از دغدغههای اصلی حسینیزاد میشود که تقریبا در تمامی داستانهایش حضوری دائمی دارد تا به آن حد که بهترین رفاقتهایش با مردهها میشود. «دوشنبهها» نمونهای از این نوع رفاقتهاست که بعد از مرگ محمود، پیوند میان دوستان بیشتر از قبل میشود. حسینیزاد در این داستان به روز «دوشنبه» باوری اسطورهای میدهد؛ زیرا تمام اتفاقهای مهم روز دوشنبه میافتند و این سیکل دائما تکرار میشود «وقت و بیوقت، هروقت که پا میداد محمود از دوشنبههای زندگیاش میگفت خودش دوشنبهای به دنیا آمده بود پسر اولش را هم خدا «دوشنبهای» به او داده بود و آن هزار سال پیش هم که میرفته تا خارج درس بخواند دوشنبهای بوده…»۶ و سپس اسطوره دوشنبهها ادامه پیدا میکند تا آنکه دوشنبهای فرا میرسد که او را به خاک میسپرند، ظاهرا سکته کرده است اما راوی بر این باور است که استیصال او را به خودکشی کشانده است؛ «میدانستم که نه سکته کرده و نه پایش سر خورده و نه نفساش تنگ شده. گریه میکردم چون میدیدمش که مدتی طولانی توی وان نشسته به سطح آب نگاه کرده و به بخار اندکی که از آن برمیخاسته بعد به سطح آب سردشده نگاه کرده و وقتی خودش را آرام میسرانده تا سرش برود زیر آب به چه کسها فکر میکرده و چه یادهایی را با خود برده به زیر آب»,٧ تنها بعد از فقدان است که راوی افسوس میخورد که محمود چه یادهایی را با خود برده به زیر آب. آنچه در حسینیزاد غایب است تاریخ و تناقضات اجتماعی است. «آگاهی پیشینی» در بعضی از شخصیتهای داستانیاش- الیتها- آنقدر قوی است که حسینیزاد چندان نیازی برای نشاندادن تأثیرات و تأثرات اجتماعی بر آنان نمیبیند؛ درنتیجه توصیفی بیزمان از آنان ارائه میدهد که متعلق به همه زمانها و مکانهاست. به یک تعبیر حسینیزاد توصیفی جوهری از آدمهای داستانهایش و روابط میان آنها میدهد؛ این توصیف مبتنی بر پیشینهای است که در این پیشینه درماندگی و تنهایی آدمی وجود دارد. تاس انداختهشده در جهان برای آدمی عدد تنهایی را آورده است و این تنهایی و درماندگی الیالابد- بیزمان و مکان- همچون «دوشنبههای» اسطورهای تکرار و تکرار میشود که البته به نظر حسینیزاد از آن گریزی نیست.
٢- حسینیزاد در شروع داستان «وقتی کاسکو رفت…» مینویسد تا آن روزی که رفته بودم برای تعمیر اتومبیل، فکر نمیکردم اگر در قفس پرندهای – گیریم پرندهای «خیلی پرنده» و قفسی بزرگ به بزرگی خانهای- باز بماند و پرنده پر بکشد و برود اتفاق غریبی افتاده یا میافتد؛٨ اما وقتی او آن اتفاقات مشابهی را که بارهاوبارها برای همه آدمها میافتد به صورت متن ادبی درمیآورد از قضا نشان میدهد که «اتفاق غریبی» افتاده است. او مشابه آن «اتفاق» را در چند داستان کوتاه از همان مجموعه پی میگیرد؛ مثل داستان ساز که ماجرا به سوارشدن نوازندهای در مترو برمیگردد، کاری که احتمالا هر روز تکرار میکند و سپس رفتارهای ساده و طبیعی دختربچهای در مترو که پدرش با اشاره به ساز از او میپرسد آن چیست؟ و آیا او آن را دوست دارد؟ و در داستان «شبتر از آن بود که چیزی ببینیم» باز داستان به آمدن پرندهای به کنار پنجره بازمیگردد. راوی و دوستانش هر روز به انتظار آمدن پرنده به کنار پنجره میآیند تا اینکه یک روز هیچ «اتفاقی» نمیافتد و آنها پرندهای را که هر روز میدیدند دیگر نمیبینند. حسینیزاد به این سبک اخیر از نوشتههایش هایپر رئالیست میگوید. او در مصاحبه با «شرق» توضیح میدهد «هایپر رئالیستها کاملا رئالیستی کار میکنند، منتها یک جزء را میبرند زیر ذرهبین. داستانهای «سرش را گذاشت روی فلز سرد» از این نقاشیها هم خیلی تأثیر گرفتهاند یعنی من گفتم میتوانم یک واقعه کاملا معمولی را بگیرم و آن را به نحوی ببرم زیر ذرهبین ببینیم چه از آن درمیآید»,٩ حسینیزاد با این سبک از نوشتنش آن هم در کوران ادبیات مدرن و پست مدرن نشان میدهد که این سبک بهعنوان گرایشی از سبک رئالیسم با همین سادگی تا چه حد کارایی خود را حفظ کرده است. سادگی این سبک از نوشتن از همان ظرافت، دقت و پیچیدگیای برخوردار است که دیگر سبکها از آن برخوردارند.
پینوشتها:
١ و ٣) مثلا سنگی سفید و مرمر از مجموعه آسمان کیپ ابر محمود حسینیزاد
٢) پرسه با چشمهای نمناک از مجموعه آسمان کیپ ابر محمود حسینیزاد
۴ و ۵) رضا که رفت از مجموعه آسمان کیپ ابر، محمود حسینیزاد
۶ و ٧) داستانِ دوشنبهها در بخش «از رفتن» از کتاب «سرش را گذاشت روی فلز سرد»، محمود حسینیزاد
٨) داستانِ وقتی کاسکو رفت در بخش «از رفتن» از کتاب «سرش را گذاشت روی فلز سرد»، محمود حسینیزاد
٩) مصاحبه با «شرق»، ٢٠ مهر ٩۴، علی شروقی
شرق