این مقاله را به اشتراک بگذارید
«از روزگار رفته»، با عنوان فرعی «چهرهبهچهره با ابراهیم گلستان»، پس از کتاب «نوشتن با دوربین»، دومین گفتگوی بلند با ابراهیم گلستان است که به صورت کتاب منتشر شده است. البته در کتاب «گفتهها» نیز گفتگویی بلند با ابراهیم گلستان وجود دارد، اما آن گفتگو یکی از بخشهای کتاب «گفتهها»ست نه تمام آن. در «از روزگار رفته»، که از طرف نشر ثالث منتشر شده، گفتگوی حسن فیاد با ابراهیم گلستان را میخوانیم. گفتگویی که کار تدوین و تنظیم آن را سعید پورعظیمی انجام داده است. حسن فیاد، کارگردان سینما، مترجم و منتقد هنری و فارغالتحصیل دوره عالی سینما، تئاتر و تلویزیون از دانشگاه کالیفرنیاست و گفتگوی او با ابراهیم گلستان نیز، درواقع پروژهای سینمایی بوده است. فیاد در بخشی از مقدمهاش بر کتاب «از روزگار رفته» درباره این گفتگو مینویسد: «پس از مدتی مکاتبه و مکالمه تلفنی با ابراهیم گلستان، به قصد تهیه فیلمی از او، سرانجام موفق شدم در ماه سپتامبر سال ٢٠١٢ با او در خانهاش در شهر بولنیِ لندن، در محدوده پنجروزی که به من وقت داده بود، دیدار و گفتگو کنم. بعد از بازگشت به لُسآنجلس، متن این گفتگو را به پیشنهاد او از هفتساعت نوارهای ویدئو، پیاده کردم و آن را به قصد تصحیح و ویرایش برای گلستان فرستادم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که چون نمیتوان همه حرفهای گلستان را در فیلم گنجاند، بهتر است آن را به صورت کتابی درآورم و بعد آن را ضمیمه فیلمی کنم که از او خواهم ساخت». پس از مقدمه فیاد، مقدمهای نیز توسط سعید پورعظیمی، تدوین و تنظیمکننده متن گفتگو، بر این کتاب نوشته شده با عنوان «روی این جاده چون خاکستر». در بخشی از این مقدمه درباره اهمیت این گفتگو میخوانیم: «اینکه آرای شخصی گلستان درباره شخصیتها و مسائل مختلف، ممکن است برخی را خوش آید و انبوهی را بِرَماند، پذیرفته یا رد شود، اکنون محل داوری نیست؛ نوری که در جریان گفتگوها بر زوایای تاریکِ برخی قضایا و رخدادهای تاریخی و فرهنگی و سینمایی سده اخیر تابانده شده در جای خود اهمیتی انکارناشدنی دارد».
ابراهیم گلستان، نویسندهای است که آهنگینبودن نثرش، نوشتههای او را با شعر پیوند زده است و برای همین، بسیاری هنگام صحبت از قصههای گلستان، نخستین چیزی که از این قصهها به یاد میآورند، همین نثر آهنگین او و پیوند آن با شعر است. بیدلیل نیست که گفتگوی حسن فیاد با او نیز با پرسش از همین وجه از کار گلستان آغاز میشود. فیاد در پرسش اول، پس از ارجاع به سخنی از ژرژ پمپیدو درباره شعر و اینکه شعر تنها به صورت کلام عرضه نمیشود و «در همهچیز وجود دارد»، از گلستان میپرسد: «نثر شما نثری شاعرانه و پویاست. چنین گرایشی را در کتابهای آذر ماه آخر پاییز و شکار سایه میبینیم که بعد در کتابهای جوی و دیوار تشنه و مد و مه به اوج شکوفایی خود میرسد. این گرایش شما به انتخاب زبانی شاعرانه عمدی است یا تاثیری است که شعرای زادگاه شما مثل سعدی و حافظ روی طرز تفکر و بیان شما گذاشتهاند؟» پاسخ گلستان به این پرسش چنین است: «نه، اصلا اینطور نیست، به زادگاه ارتباط ندارد. منوچهری از زادگاه من نیست؛ ولی من از شعرش خیلی خوشم میآید. مولوی در بلخ به دنیا آمده، در قونیه مرده، من در برابرش جز تعظیم چیز دیگری ندارم. خیام آنورتر است. نه، ربطی به زادگاه و فلان ندارد. ارتباط به خود زبان دارد و این هم که نثر من شاعرانه است این حرف را قبول ندارم؛ یعنی چه؟ حس باید شاعرانه باشد. اصلا شعر حس است. شعر کلمه نیست. شعر به صورت کلمه درمیآید. هرکسی نظم درست میکند، از همان کلمههایی استفاده میکند که شاعر هم از آنها شعر درست کرده. این حرفی که از پمپیدو زدید، حرف خیلیخیلی درستی هست. پومپیدو یکی از بهترین کتابهای برگزیده شعر فرانسه را درست کرده. آدم فاضل فوقالعادهای بود. همچنانکه بانکیِ درجهاول بود. همچنانکه نخستوزیر درجهاولی هم بود دیگر. فقط افسوس که مرکز پمپیدو در پاریس را خیلی بد درست کردهاند. چیز پرتی درست کردهاند؛ ولی خُب، هست دیگر، و به او مربوط نبوده. او حرف درستی زده. شما توی فیلم سینمایی یکوقت میبینید که این صحنه شعر شد. توی هر چیزی پُره از شعر. شعر فقط دَرَق دَرَق دَرَق دَرَقِ وزن فعول و فعولن و زهرمار و فلان نیست دیگر، شعر آن حرفی هست که از تویش درمیآید.» گفتگو با بحث درباره قصهنویسی گلستان و سرچشمههای سبک او در قصهنویسی ادامه مییابد. دراینمیان البته طبیعتا گریزی هم به دوران عضویت گلستان در حزب توده و بیرونآمدن او از این حزب زده میشود و باز بر سر قصه میرود و اینکه روزنامهنگاری و مقالهنویسی چه تاثیری بر قصهنویسی گلستان گذاشته است. باز بحث به شعر کشیده میشود و از آنجا به دوستی گلستان با مهدی اخوانثالث و بعد از آن، بازگشتی دوباره هست به بحث قصه و بعد از آن صحبت سینما به میان میآید، که بحث مفصلی است در این کتاب و میتوان گفت بخش عمدهای از گفتگوی حسن فیاد با گلستان را دربر میگیرد گرچه در خلال این بحث گریز به مباحثی دیگر هم زده میشود از جمله به احمد شاملو و شعرهایش. آنها که کتاب «نوشتن با دوربین» گلستان و برخی گفتگوهای دیگر از او را خواندهاند، به یاد دارند که گلستان در آن گفتگوها گاه به تندی شاملو را مورد انتقاد قرار داده است و اینجا هم باز به انتقاد از شاملو سخن میگوید گرچه این را هم میگوید که برای شعرهای شاملو «تا حد هوای تازه تحسینهایی» کرده است. در بخشی از گفتگو نیز گلستان از نویسندگان خارجی موردعلاقهاش، نویسندگانی چون استاندال، ویکتور هوگو، موپاسان، فلوبر، تولستوی، شکسپیر و فاکنر سخن میگوید و اشارهای هم به جویس میکند و میگوید «یولیسز» و «دوبلینیها»ی جویس را میپسندد و این را هم میگوید که دلش میخواسته «ختم فینیگان» او را هم بخواند. گلستان در اینباره میگوید: «دلم میخواسته ختم فینیگان را بخوانم اما ندانستن زبانهای آلمانی و لاتین، یونانی کلاسیک که لازمه کاملفهمیدن این کار است اجازه نداده؛ اما درباره آن تا دلتان بخواهد مقاله و کتاب خواندهام. یک فصلش را، همان آنالیویا پلورابل را برای درک کار و اهمیت آن به کمک همان مقالهها و توضیحات خواندهام که هیچ کافی نیست». پس از پاسخ به پرسش درباره نویسندگان موردعلاقه گلستان، از او درباره کتابهای الکترونیکی سوالی پرسیده میشود و گلستان در پاسخ میگوید: «عادت کردهام به روی کاغذ خواندن، برای هرچه بخوانم میخواهم حاشیه در حاشیهاش بنویسم. روی کامپیوتر نمیشود، روی صفحههای الکترونیکی میسر نیست».
شرق