این مقاله را به اشتراک بگذارید
زمان خصیصه ذاتی زندگی است
دنیای رمان و فستیوالی برای زندگی انسان
محسن پورمظفر
«حافظهاش بىدرنگ رونوشتى در اختیار او نهاد»
جستوجوىِ زمانِ از دست رفته، سمت سوان، مارسل پروست، به فارسى مهدى سحابى
هانری برگسون معتقد است زمان خصیصه ذاتی زندگی یا روح است چرا که «هر جا چیزی زندگى کند، در جایى دفتری باز است که زمان در آن ثبت میشود.» آن زمانی که ذاتی زندگی است چیزی است که برگسون آن را «مدت» مینامد. «مدت» عبارت است از «آن شکلی که حالات آگاهانه ما به خود میگیرند» زمانی که «نفس از جدا ساختن حالت حاضر خود از حالات سابقش خودداری میکند» و «مدت گذشته و حال را به شکل یک کل پیوسته درمىآورد.» «مدت» با حافظه معنادار میشود، چون حافظه گذشته در زمان حال هم حضور دارد.
بر همین اساس هانری لوفور «مدت» را با میزان آگاهی افراد تبیین میکند و این شکل آگاهانه از زیست را چیزی ورای روزمرگی میداند. او معتقد است که ملال ناشی از زندگی روزمره و تکرارشونده، انسانها را از خویش بیگانه میکند. لوفور با تکیه بر ایده از خودبیگانگی مارکس- که مارکس نیز آن را از هگل به عاریت گرفته بود- زندگی روزمره را دلیلی برای جداشدن انسان زیستکننده از من انسانی خود به حساب میآورد. در این دوگانگی لحظاتی است که انسان بهخودآمده و انسان زیستکننده با من انسانی خود یکی میشود. آنگاه است که انسان بهخودآمده مراحلی از آگاهی را پشتسر میگذارد که به بیان لوفور میتواند او را به فستیوالهای زندگیاش یعنى دگرگونیها و تغییراتی بنیادین برای زندگی خود و همنوعانش رهمنون سازد.
میتوان مختصات بالا را به سیر تحول شخصیتهاى یک رمان نیز نسبت داد. شخصیت در رمان براساس آنچه برایش روی میدهد و موقعیتهایی که در آنها قرار دارد، برساخته و تعریف میشود. اتفاقات و موقعیتهایی که شخصیتها با آنها مواجه میشوند براساس شدتشان میتوانند هم به تکامل او جهت بدهند و هم به میزان آگاهی او از وضعیتش کمک کنند. در مسیر این تکامل است که مخاطب از طریق راوی به حافظه شخصیتها راه پیدا میکند. پس هر بار کار خواندن با دو وجه از آگاهی، دو وجه از حافظه و در بیانی دقیقتر با دو وجه از «مدت» تعریف میشود. مدتی که شخصیت در رمان پشت سر میگذارد و مدتی که مخاطب با هر بار خواندن از طریق راوی با شخصیت داستان همراه میشود. در این توأمانی، روزمرگى مخاطب در دنیاى واقعى با روزمرگى شخصیت در رمان یکی انگاشته میشود و هر دو در دام ملال میافتند. اگر ایرادات پیرنگ در نظر گرفته نشود، شاید به همین دلیل است که گهگاه مخاطب یک اثر را بیحوصلگی با خود میبرد و ممکن است مخاطب دست از شخصیت رمان بکشد و کار خواندن را رها کند، همانطور که در زندگی واقعی نیز انسانها خود را به وضع موجود میسپارند و آن «مدت» برگسونی کمرنگ و کمرنگتر میشود. کمرنگی این «مدت» نتیجه محتومش جداشدن زیست از زندگی است و باعث میشود تا انسان به دورهکردن شب و روز بپردازد. اما مسأله هم در دنیای واقع و هم در دنیای رمان گذشتن از این ملال و روزمرگی است. گذشتن از این از خودبیگانگی براساس اتفاقات و موقعیتهایی که در توأمانی «مدت» واقعی و «مدت» داستانی شکل میگیرند، انجام خواهد شد. در این توأمانی با هر بار کار خواندن مخاطب اتفاقاتی که شخصیت داستان با خود میآورد را ناخودآگاه اوجیگاههایى در روایت میداند که در این متن این اوجگاهها همان فستیوالهای لوفوری است. این اوجگاهها بیشتر از آنکه با شدت اتفاق پیش آمده یا با شکل موقعیت به وجود آمده، تعریف شوند، با میزان آگاهی و بهخودآمدن شخصیت در داستان و درک این آگاهی از سمت مخاطب و برقراری رابطهای میان این بهخودآمدن در دنیایِ رمان و دنیای واقع توسط مخاطب تعریف میشود.
میلان کوندرا در جایی میگوید خواندن رمان همچون گذران زندگی است. همانطور که در گذران زندگی لحظاتی از دست مىروند و در حافظه نمیمانند در کار خواندن نیز سطور و صفحاتی از دست رفته و حافظه آنها را نخوانده فرض میکند.
مسأله حافظه در خواندن همان مسأله همذاتپنداری است. میتوان اینگونه نوشت که حافظه مخاطب ناخودآگاه آن بخش از حافظه متن را دریافت میکند که از ملالگریزان است و روی به سوی به خود آمدن دارد. اهمیت راوی و قدرت یک نویسنده آنجا عیان میشود که مخاطب هم ملال موجود در یک اثر را همچون ملال زندگی خود پشتسر بگذارد و از خود بیگانگی شخصیت را در این ملال به روزمره خود ربط دهد تا از این طریق بتواند ملال خود را در ملال شخصیت تصفیه کند و هم از اتفاقات و موقعیتهایی که شخصیت را به سمت بهخودآمدن رهنمون میکنند، استفاده کرده و «مدت» را پررنگ کند.
پررنگشدن «مدت» نهتنها درک مخاطب از زندگی را بالا میبرد، بلکه به تکامل او نیز کمک میکند، همانگونه که شخصیتها در رمان از همین طریق تکامل مییابند و تمام اینها به مدد رونوشتهاى مشترک میان حافظه متن و حافظه مخاطب شکل مىگیرد، رونوشتهایى براى تکامل و بهخودآمدن.