این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک هفته هفت چهره؛ از سید حسن تا سحر قریشی
اعلام رسمی کاندیداتوری سید حسن خمینی بلوایی در رسانه های سیاسی به پا کرد، مگر وجود ایشان در مجلس خبرگان چه تحولی ایجاد می کند؟
مردم کرمان یا (آدرس غلط ، هفته)
در قسمتی از مجموعه «شهرزاد» شیرین، دختر بزرگ آقا که یک کاراکتر مغرور و افاده ای است، پس از بازگشت از یک سفر تحمیلی به کرمان از شکل زندگی مردم این شهر انتقاد می کند، سال ۳۲ و دوران خفقان پس از کودتای ۲۸ مرداد، همین مساله موجبات اعتراض برخی از کرمانی ها را برانگیخته است و باقی قضایا.
توهین به پریناز ایزدیار با چه منطقی صورت پذیرفته؟ این که دیگر از بدیهیات است که بازیگر بر اساس متن نقشی را ایفا می کند دیالوگی را ادا می کند پس اگر ایرادی هم هست، متوجه نویسنده و کارگردان مجموعه «شهرزاد» است، دوستانی که گمان می کنند قومیت آن ها زیر سئوال رفته، نوک پیکان انتقادات را در جهت دیگری هدایت کنند.
جامعه ی ناپایدار موج طلب است اصلا به دنبال موج است، لذت می برد از سواری گرفتن روی موج ها، تب این روزها همین اعتراضات قومیتی است؛ از آذری ها و کاشانی ها تا همین کرمانی ها، مجموعه ی خلاها در نظامی که رسانه ها بر آن سلطه دارند، به طور خاص جوامع جهان سومی و ناپایدار می تواند تشدید کنند ه ی رنگ های قومیتی باشد، همین اتفاقی که در این چند وقت اخیر تکرار شده است .
خلا نهاد، تسلط رسانه و جامعه ناپایدار مثلثی هستند که روی «نارضایتی عمومی» شکل می گیرند، ریشه همین «نارضایتی» است. اما اینکه چرا مجازات با جرم تناسب ندارد و تشخیص نادرست است ریشه در نا آگاهی دارد. همین مردم کرمان این روزها قربانی آنفلوانزا هستند، اما چرا اعتراضی سازمان یافته به این موضوع ندارند؛ آنفلوانزا یا دیالوگ شیرین که اتفاقا بر عقب ماندگی تاکید دارد و دردی را یادآور می شود که هنوز درمان نشده، کدام مهمتر است؟
سحر قریشی یا (الزامات مدرنیته، هفته)
«برای انسان مدرن کار چندانی باقی نمی ماند، مگر زدن دوشاخه به پریز» تجربه مدرنیته – مارشال برمن
گاف های عجیب سحر قریشی بازیگر سینما و تلویزیون در برنامه ی «دید در شب» موجی از مباحث بین نسلی را در شبکه های مجازی به راه انداخته است، فحوای کلام منتقدین تاکید بر بیسوادی نسل جدید و حسرت بر گذشته های نه چندان دور و سلبریتی های متعهد است.
قریشی دو تن از کارگردانان نامی هالیوود را نمی شناسد، دبیر کل سازمان ملل و … باقی را می توان به عدم دغدغه مندی اش نسبت داد، اما کاپولا و تارانتینو هیچ توجیهی ندارد، چون در نسبت مستقیم با شغل او است. اما جور دیگری که نگاه کنیم باید بپذیریم که بر امثال نامبرده نمی توان خیلی انتقادی داشت، نظم تحمیلی دنیای مدرن ما آدم ها را در غالب هایی قرار می دهد که بعضا خود خواسته هم نیست (این مبحث هیچ ارتباطی به توهمات توطئه محور ندارد، صرفا توصیف یک شرایط است) نقشی که ما می پذیریم جزئی از کل است که با ایفای آن به پیشبرد الزامات دنیای مدرن کمک می کنیم.
ما جماعت انسان ها در دنیای مدرن و متوحش نیاز به ابزار های داریم که با قلقلک ذهن کمی عصبیت روزمره را تخلیه کنند یکی از این ابزارها سلبریتی ها هستند که در همه جای دنیا حضور دارند از آمریکا تا ایران، سلبریتی را خیلی نباید جدی گرفت. اصلا فرق است میان سلبریتی و بازیگر و سلبریتی و خواننده …سلبریتی نقش خودش را دارد، بازیگر نقش خودش را.
سحر قریشی گناهی ندارد، او یک سلبریتی است با تمام الزاماتش. در مورد او بیشتر باید به پوشش و شکل آرایش و…فکر کرد، «هنر» اما برای بازیگر است، یکی مثل ترانه علیدوستی.
معلم الیگودرزی یا ( بروسلی، هفته)
شیطنت دانش آموز الیگودرزی طاقت معلم مربوطه را تاق می کند و کلاس درس محل لگد پرانی معلم می شود.
دهه های قبل تر زمانی که شکل زندگی جور دیگری بود، مدارس سه شیفته و میز های چهارنفره به کرات دیده میشد، تنبیه کردن ها هم صلابت دیگری داشت! آن روزها که خیلی هم کهنه نیست؛ از شیلنگ گاز تا خودکار لای انگشت مدد رسان نظام آموزشی بود که پرورش اش لنگ می زد و می زند.
گمان نکنید فرهنگ تربیت متحول شده، نه ! خوی تربیتی ما همان است، اما به لطف تزریق «سود» در رابطه ی معلم و شاگردی و تمرکز روی تحصیلات آکادمیک، نسبت معلم و دانش آموز نسبت کاسب کارانه ای شده، معامله ی کلاس خصوصی و نمره ی متعالی، هر دو طرف را سر عقل آورده و به پای میز مذاکره نشانده است این نظام آموزشی همان است که بود؛ خانه ای از پای بست ویران که رویش رنگ پاشیده اند و ما گمان می کنیم چه زیباست دره ی سرسبز من! اگر نبود دوربین کنجکاو آن کلاس و اگر نبود عصبیت بی ملاحظه ی آن معلم، همین هم درز پیدا نمی کرد. البته در دوره ی فرزند سالاری افراطی مشخص نیست گوش آینده ی نسل جدید را چگونه باید کشید؟ کسی می داند؟ قطعا نه به شکل معلم الیگودرزی.
سید حسن خمینی یا (نقطه تعادل، هفته)
اعلام رسمی کاندیداتوری سید حسن خمینی بلوایی در رسانه های سیاسی به پا کرد، مگر وجود ایشان در مجلس خبرگان چه تحولی ایجاد می کند؟ این تحول چه نسبتی با زندگی روزمره مردم دارد؟ آیا تمام این حرف و حدیث ها فقط به صرف نسبتی است که سید حسن با خاندان بنیانگذار انقلاب دارد، ایجاد شده است؟
گروه های سیاسی ایرانی در یک وضعیت عدم تعادل قرار دارند، پس از انتخابات سال ۸۴ این عدم تعادل رفته رفته پر رنگ تر شد و در سال ۸۸ به اوج خود رسید، تفوق یک جریان بر تمام نهادها و مناصب حساس حکومتی، قافیه را بر جریان مقابل تنگ و تنگ تر کرد؛ چهارسالی که تا ۹۲ راه بود، اوج استیلای یک طرفه بود. تقریبا نشانی از قطب مخالف نبود، یکپارچگی محض البته نه به معنای مثبت.
سیاست ورزی ایرانی در غیاب احزاب واقعی و هدفمند به شدت متکی به نام هاست، به عبارت دیگر رجل سیاسی ارزشی افزون دارد، خصوصا اینکه وقتی یک جریان پس از وقوع یک سری حوادث از رجل سیاسی خالی شده باشد، اصلاح طلبی ایرانی در این روزها از فقدان چهره های سمپات که خاصیت لیدر گونه داشته باشند و البته مشروعیت هم داشته باشند رنج می برد؛ سید حسن همان است که اصلاح طلبی ایرانی را می تواند کاملا سراپا کند، آن ها با انتخابات ۹۲ از زمین کنده شدند اما هنوز سراپا نشده اند.
تتلو یا (صداقت پیشه، هفته)
خواننده ی جوان زیر زمینی نماد یک نسل است. او با همه رفتارهای خاصی که دارد، نماینده وضعیتی در این سال ها است که اتفاقا جای تحلیلی بسیاری دارد، او در مورد هسته ای می خواند، ادعای شماره هفت استقلال را می کند، با یاغی پرسپولیس نشست و برخاست می کند، سر تمرین این تیم می رود، خواننده است و خودش را فوتبالیست می داند، در مورد هر چیزی از چاکراه ها و ارتباط چشمی تا توافق هسته ای، از خون پاک شهدا تا مجری من و تو در افشانی می کند، همه چیز دان همیشه حاضر، تیتر یک، عصاره ی شهرت طلبی؛ شهرت به هر قیمتی، این علامت خواننده ی زیر زمینی «تتلو» است.
آنکه حسرت صدایش در برج میلاد را داشت، آنکه «مرسی» خوان بود و شکر گذار! حالا خبر از مهاجرت می دهد، صداقت یک پارانویا یا بلوف یک شیزوفرنی؟
مرضیه افخم یا (زن ایرانی، هفته)
انتصاب خانم افخم به سخنگویی وزارت امور خارجه بدعتی بود که ایجاد شد تا پیش از آن هیچ خانمی سخنگوی یک وزارت خانه نشده بود، مرضیه افخم که سابقه ای سی ساله در وزارت امور خارجه دارد حالا یک تابوی ۳۷ ساله را در جمهوری اسلامی شکسته و به عنوان اولین سفیر زن در جمهوری اسلامی و در مالزی شروع به کار کرده است.
«ما زن های ایرانی غیر از زائیدن چیز دیگری بلد نبودیم، آن هم شما پدران ما بودید که ما را این طور پروریدید، وگرنه ما هم چون عموم خلایق دارای هوش و ذکاوت بودیم؛ ما هم دارای عقل و شعور بشری بودیم. فرقی که داشتیم ما زن بودیم و شماها مرد، این اشخاص همان اشخاصی بودند که می گفتند زن ها نباید از خانه بیرون بیایند، این اشخاص بودند که نام زن ها را ضعیفه ناقصه العقل گذاشته اند، آخر ما هم هم وطن شما هستیم، آخر ما هم هم کیش شما هستیم، شما که اظهار غیرت و تعصب می کنید ما هم جزو این ملت هستیم، مگر زن ها در این مملکت حق ندارند؟»
به نقل از نامه ای که یک خانم در سال ۱۳۲۵ برای روزنامه تمدن نوشته است، تغییر موقعیت زن ایرانی را از آن نامه تا این پست سفارت می شود لمس کرد به رغم تمامی اجحاف ها و نگاه های جنسیتی.
مهدی مهدوی کیا یا ( فوتبالیست، هفته)
عادل فردوسی پور در برنامه ۹۰ دست به اقدام خلاقانه ای زده و با طرح نظرسنجی که تیم منتخب تاریخ فوتبال ایران را می سازد، گرد و غباری از نام های مطرح دهه های گذشته فوتبال ایران تکانده، نام هایی که گذشته ای حسرت برانگیز را یادمان می آورد.
نسلی که پله پله و با اشتیاق تمام به قله ی فوتبال رسیدند و چون یک شبه و یکباره روی جلد نیامدند، قدر و شان موقعیتی که داشتند را می دانستند، مهدوی کیا از آن نسلی بود که عاشقانه و با مشقت به پیراهن پرسپولیس و تیم ملی رسید و طی این مرارت ها، آن قدر ظرفیت کسب کرد که ۹ سال توپ زدن در سطح اول فوتبال آلمان او را غره نکرد و همیشه در اوج بود، وقتی شکل پیشرفت و به شهرت رسیدن ستاره های آن روزها را با کم نورهای امروزی مقایسه می کنیم، درمی یابیم که فرهنگ پاپاراتزی با تمرکزش روی ستاره ها بیشترین خیانت را به امروزی ها کرده است، وقتی دو هفته گلزنی یک جوان تازه مهاجر را روی جلد می آورد؛ تیر خلاص شلیک شده است و کار تمام است، هاله ای از غرور و نخوت پیرامون فوتبالیست جوان را می گیرد و دوران افول آغاز می شود، نگاهی کنید به مهمانان نود که یکباره می افتند و…