این مقاله را به اشتراک بگذارید
قدرت رسانهها در نمایشنامه والپارایزو اثر دان دلیلو
یک زندگی یکنواخت یا روایت قهرمان پوچی
کیهان بهمنی
والپارایزو (١٩٩٩)، سومین نمایشنامه رماننویس معاصر امریکایی، دان دلیلو، روایتگر زندگی و مرگ کارمندی ساده بهنام مایکل ماژسکی است. مایکل به اشتباه و در ماموریتی اداری به جای رفتن به والپارایزوی فلوریدا به بندری با نامی مشابه در شیلی میرود. اما این اشتباه به ظاهر ساده او دستمایهای میشود تا رسانهها او را مبدل به سوژهای داغ و به اصطلاح مخاطبپسند کنند. پس از این سفر زندگی مایکل دستخوش تغییراتی بنیادی میشود. زندگی و اشتباه او سوژه صدها مصاحبه رادیویی و تلویزیونی میشود و بر اساس زندگیاش فیلمهای متعددی ساخته میشود. در نهایت نیز مایکل در حرکتی نمادین و با کمک یک مجری تلویزیونی در برنامهای زنده خودکشی میکند.
داستان این نمایشنامه سفر ادیسهوار مایکل ماژسکی را به تصویر میکشد؛ سفری که انگیزه مسافر و کیفیت سفر او فاقد عناصر حماسی و به شیوهای مسخره پوچ و بیمعنی است. این پوچی و فقدان معنی وجه غالب کلیه اعمال و دیالوگهای این نمایشنامه است. به عبارت دیگر میتوان والپارایزو را نمونه خوبی از آنچه برتولت برشت، نمایشنامهنویس آلمانی، در تئاتر حماسی (١٩٢٠) از آن به عنوان تاثیر بیگانهسازی (Verfremdungseffekt) یاد کرده است، دانست. بیننده یا خواننده در برابر این اثر به طرزی محسوس متوجه پوچی شهرت دروغین و تاثیر روانی بد رسانهها، بهطور مشخص تلویزیون، میشود. مایکل ماژسکی قهرمان است. اما او قهرمان پوچی است. قهرمان سفری اسطورهای که در نگاهی دقیقتر هیچ کنش یا انگیزه قهرمانانهای در آن وجود ندارد.
مایکل ماژسکی، در پوچی و بلاتکلیفی یک زندگی یکنواخت، سفر پوچی را آغاز میکند. فرار از روند یکنواخت زندگی را هدف قرار میدهد. زندگیای که در آن همسرش در حرکتی یکنواخت سوار بر دوچرخه ثابت در حال رفتن به ناکجاآباد است. در عین حال عنصر نمادین دوچرخه ثابت تلویحا اشاره به زندگی ایستایی دارد که در جای خود ثابت مانده و هیچ حرکتی ندارد. مایکل نمیتواند همسر خود را به ترک سیگار ترغیب کند و در نهایت همسرش او را با سیگار پلاستیکی میسوزاند.
مایکل مبتلا به الکلیسم است. او در سانحه رانندگی، بر اثر مصرف الکل، باعث زخمی شدن فرزندش میشود و این موضوع یکی دیگر از وجوه تاریک زندگی اوست که در سفر خود نیز سعی در فرار از آن دارد.
در هواپیما، مایکل تصمیم به خودکشی میگیرد اما حتی این حرکت او نیز شکلی مسخره و بیهوده دارد. مکان و نحوه این خودکشی به پوچی و مسخرگی انگیزه خودکشی او میافزاید: داخل دستشویی و به کمک یک کیسه پلاستیکی. صحنهای که در نمای اول نمایش به کمک پروژکتور روی دیوار نشان داده میشود، با وجود تصور اولیه بیننده، نه یک صحنه خودکشی باشکوه و اساطیری که تلاش بیهوده مردی خسته در دستشویی یک هواپیماست. در نهایت نیز این تلاش بیهوده به علت فرمانبرداری مایکل از ماشین، صدای دستگاههای داخل هواپیما، به شکست میانجامد و مایکل با تسلیم در برابر ماشین از کار خود منصرف میشود. یعنی عملی بیهوده و بدون انگیزه در مکانی مسخره به دستور ماشین متوقف میشود.
اما پس از این سفر، که نقطه عطف زندگی مایکل است، زندگی او در چرخشی کامل سمتوسوی دیگری مییابد و قهرمان داستان مبدل به چهرهای مشهور میشود. یعنی هویتی جعلی که به کمک رسانهها پردازش و به مردم ارایه میشود. مایکل قهرمان نیست. رسانهها میخواهند او قهرمان باشد.
دان دلیلو، پیشتر، در یکی از معروفترین رمانهای خود، نوفه سپید، به نقش مخرب تلویزیون پرداخته بود. در نوفه سپید، در تمام طول داستان صدای بلند تلویزیون به گونهای به کار گرفته شده است که گویی این وسیله درباره کلیه اعمال اعضای خانواده گلدنی اظهارنظر میکند. ببیت، همسر جک گلدنی، قهرمان داستان، از اعضای خانواده میخواهد هفتهای یک شب دور هم جمع شوند تا تلویزیون تماشا کنند و بدینترتیب دلیلو به ضرورت وجود تلویزیون اشاره میکند. اما هنگامی که برای نخستین و آخرین بار اعضای خانواده برای تماشای تلویزیون دور هم جمع میشوند، پخش اخبار وحشتناک سانحه انفجار اتمی باعث میشود اعضای خانواده دچار پریشانی شوند.
بار دیگر در این رمان هنگامی که معلوم میشود چگونه تلویزیون در جاهایی که باید حضور داشته باشد و اخباری را پوشش بدهد، غایب است باعث خشمی عمومی میشود.
موضوع تاثیر مخرب بعضی رسانهها در رمان مائوی دوم دلیلو نیز نمود دارد. در این رمان دلیلو میکوشد تلاش خبرنگاران را برای ورود به زندگی شخصی نویسنده انزواطلب امریکایی، جروم دیوید سلینجر، و اینکه چگونه این موضوع باعث آزار سلینجر میشود، نشان دهد.
در والپارایزو، رسانهها به خود این اجازه را میدهند تا وارد زندگی شخصی مایکل شوند، او را به نقطه اوج شهرت برسانند، برای او فرزندی ناخواسته بیاورند، او را وادار به خیانت کنند، از تاریکترین زوایای شخصیتی او پرده بردارند و سپس در نهایت او را نابود کنند. دلفینا، مجری تلویزیون، مایکل را وامیدارد تا تمام حقایق را برملا کند و چهرهای را که به کمک رسانهها از خود ساخته، بشکند.
از دیگر درونمایههای مهم نمایشنامه والپارایزو موضوع هویت است. پس از نخستین اجرای نمایش در امریکا، بروس وبر، منتقد روزنامه نیویورک تایمز، نقد این نمایشنامه را با این جمله آغاز میکند: «من مدتی کوتاه مشهورم، پس مدتی کوتاه هستم.» مایکل ماژسکی، سرخورده و خسته از زندگی پوچ و یکنواخت خود، پس از سفر به والپارایزو، مبدل به چهرهای جدید میشود و در برابر رسانهها به سختی تلاش میکند تا هویت جدیدی پیدا کند. مایکل مشهور است و این شهرت تنها انگیزه او برای زندگی است. سرانجام نیز همان رسانههایی که مایکل را به این درجه از شهرت رساندهاند باعث سقوط او به مغاک نابودی میشوند.
از دیدگاه نقد نو تاریخی شاید بتوان در این اثر به نشانههای خوبی از نقش ماشین و رسانهها در عصر حاضر اشاره کرد.
در نمایشنامه والپارایزو، ماشین به اشکال مختلف بر زندگی قهرمان داستان استیلا دارد؛ مایکل خود را به ماشین (هواپیما) میسپارد تا ماشین او را به میل خود به مقصدی ناشناخته ببرد. مایکل محو ماشینی (مانیتور) که جلوی زن مسوول کنترل بلیت در فرودگاه قرار دارد، میشود. ماشین (دوربین و میکروفن) تمامی لحظات خصوصی زندگی مایکل را برملا میکند. ماشین (دستگاههای درون هواپیما) به مایکل دستور میدهد که خودکشی نکند.
دیوید ویلر، در سال ١٩٩٩، برای نخستین بار این نمایشنامه را در امریکن رپرتوار روی صحنه برد. پس از آن والپارایزو چندین بار در امریکا روی صحنه رفت؛ هل بروکس، در سال ٢٠٠٢، نمایش را در نیویورک کارگردانی کرد و در سال ٢٠٠۵، دان دلیلو امتیاز اجرای نمایشنامه را در انگلستان به جک مکنامارا اعطا کرد و بدینترتیب والپارایزو از تاریخ ٢۵ آوریل ٢٠٠۶ در تئاتر شیر سرخ توسط گروه نمایشی ویوِر هیوز روی صحنه رفت.
دان دلیلو در طول دوران نویسندگی خود علاوه بر دهها رمان تاکنون پنج نمایشنامه نوشته است: مهندس مهتاب (١٩٧٩)، اتاق روز (١٩٨۶)، والپارایزو (١٩٩٩)، خون عشق دروغین (٢٠٠۵) و کلمه برف (٢٠٠٧)