این مقاله را به اشتراک بگذارید
جمال میرصادقی در زادروز بهرام صادقی: تشابه اسمی ما همیشه مشکل ساز بود/ نوشتههای صادقی هیچ هجوی نداشت
نه جمالزاده، نه فریدون تنکابنی و نه دیگر نویسندگان ایرانی، هیچکدام در طنزنویسی به پای صادقی نمیرسیدند
بهرام صادقی زودتر از من به مجله «سخن» نوشته میداد. بعدتر من هم کارم را شروع کردم و به «سخن» داستان میدادم. من «میرصادقی» بودم و او «صادقی». همین تشابه اسمی باعث شده بود که ما را با یکدیگر اشتباه بگیرند، مطالب من را به نام او ببینند و مطالب او را به نام من. همیشه پیش میآمد که در جمعی، مراسمی و محفلی، یکنفر بیاید و به من بگوید: « آن نوشته طنزتان خیلی خوب بود». من همیشه درمقابل این تعریف و تمجیدها، توضیح میدادم که آن نوشتهها برای من نیست و کار بهرام صادقی است. برای صادقی هم همین اتفاق میافتاد. از داستانهای من تعریف میکردند و میگفتند که خوب است. صادقی اما، برخلاف برخورد جدی من در این مواقع، با شوخی و طنز به آنها جواب میداد. مثلا میگفت: « بله، خودم هم خیلی زحمت کشیدم» یا شده بود که از مرارتها، سختیها، شب نخوابیدنها برای نوشتن آن داستان، خاطره تعریف کند و روایت بگوید و برخوردی طنز و متفاوت با من داشته باشد. صادقی همین بود، نویسندهای که طنز را درخشان و شاهکار مینوشت و به همان اندازه هم در زندگی این نگاه طنزآلود را همراه خود داشت. نویسندهای که نگاه بسیار بدبینانهای به جهان داشت و با همین نگاه بدبینانه آنچه را میدید و میخواست روایت کند با طنز بیان میکرد. از این نظر، نویسندهای بیهمتا در ادبیات ایران بود؛ نویسندهای وامدار طنز فنیک یا کلبیمسلک که نگاه بدبین به جهان دارند، خشک وتر را باهم میسوزانند و در عمل شاهکارهایی خلق میکنند که ماندگار میشود. نه جمالزاده، نه فریدون تنکابنی و نه دیگر نویسندگان ایرانی، هیچکدام در طنزنویسی به پای صادقی نمیرسیدند. نوشتههای صادقی طنز بود و هیچ هجوی نداشت و همین یک مورد برای ناپیدا بودن و خاص بودن او در ادبیات ایران کافی است. او هرآنچه را میدید و به مذاقش خوش نمیآمد به شکل غیرمستقیمی در طنزهایش بیان میکرد. حالا شاید آن نگاه بدبینانه به جهان، همهچیز را برای صادقی خوشنیامدنی و نامطمئن میکرد، اما ذات نویسنده همین بود و گریزی هم از آن نداشت. سرنوشت صادقی با چنین نگاهی گرهخورده بود و شاید همین نگاه در زندگی شخصی او هم تاثیر گذاشت و باعث شد تا پزشکی را رها کند، زندگی سختی داشته باشد و در نهایت هم در جوانی مرگ را در آغوش بگیرد. اینکه چرا این اتفاق برای بهرام صادقی رخداد و چطور نویسندهای به این بزرگی و با این همه توانایی اینچنین از دست رفت و روزگار خوشی را نگذراند، اتفاقی نیست که به راحتی درباره آن حرف بزنم و بررسی و تحقیقهای زیادی لازم دارد، اما آدمیزاد است دیگر، باید در قالبی گنجانده شود و اگر این قالب را پیدا نکند، زندگیاش سخت میشود و شرایط زندگی او را دور میکند. اتفاقی که برای بهرام صادقی هم رخ داد و ادبیات ایران، خیلی زود یکی از توانمندترین، بااستعدادترین و البته خاصترین نویسندگان خود را از دست داد.