این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «در این اتاقها» اثر جواد مجابی
«از میدانی که قلب زمستان بود/ میرفتیم؛ تا زانو در برف و عذاب/ از پیش سرمای سخت و از پس فقر سیاه/ میشد که مرده باشم اگر وامیدادم./ در آن دوزخ سپید بیانتها، چه از نومیدی رهانید ما را؟/ به مادرم گفتم: هیچ، حتا یک لحظه آرامش…/ مادرم گفت: برف روزی است، فراوانی و برکت!/ چمنزاری از پس برف البته سر برمیکند./ میرویم و برف ما را گمراه میکند./ در این هفتاد و اند بوران بر دوام/ آموخت دست گرم تو/ شفقت بر احوال خویش و/ تمامی آزردگان دوروبر/ مادر!» آنچه آمد، شعری است از جواد مجابی با نام «خواب میدان زمستانی» که به تاریخ ٢۶ تیر ٩٠ سروده شده. این شعر بههمراه شعرهایی دیگر از مجابی که همگی مربوط به همین سالاند در دفتری با عنوان «در این اتاقها» مدتی است که در نشر چشمه منتشر شده است.
ویژگیهای مشترک کارهای مجابی در شعرهای این مجموعه او نیز دیده میشوند، ویژگیهایی مثل ذهنیت و حافظه تاریخی، مسایل اجتماعی، طنز و گرهزدن امر شخصی با امر جمعی. سبک و زبان شعری مجابی رد تاثیر سنت ادبی و شعر گذشتگان را بر خود دارد و این ویژگی در سطرهای مختلف شعر او تهنشین شده بیآنکه زبان شعرهای او را به زبانی کهنه بدل کند. مجابی از نسل شاعرانی است که به تاریخ توجه زیادی داشتهاند و همچنین شاعران پیش از خود و سنت ادبی را بهعنوان پشتوانههای شعر خود قرار دادهاند. مجابی شاعر و نویسنده پرکاری است و در شعرهای مجموعه «در این اتاقها»، هم میتوان رد سالهای رفته زندگی او را دید و هم تجربهای که بهواسطه نوشتن داستانها و شعرهای متعدد پدید آمده. در یکی از شعرهای خواندنی مجموعه «در این اتاقها»، با عنوان «کی فکر میکند که…» میخوانیم: «جارویی شاعر میشود با ستایش زبالهها/ عفونت بازیافت پسماندهای دیرین ملولش نکرده/ سلطنت زباله در گرو برنامهریزی مجدد آمونیاک و صابون./ تپههای ماسبادی بلندترین ارتفاع تمدن کویر/ روز را با اسطرلاب مییابند در ستارهای مرده./ جارو میخواند: هرچه رو به پایان، شما چارپایان!/ زبالههای کف خیابان و خانهها کف میزنند و آتش میگیرند/ پاییز در آذر جنگ ماندگار شده به دی را راه نمیدهد/ تفنگهای موزه، بمبها و خمپارهها را بهجا نمیآورند/ تل زبالهایست شهر که تروخشکش جدا نشده./ در آسمان به پروازند تبرها و در اعماق به کارند ارهها/ پارو، برفوبوران سراسری را عدالت سفید مینامد/ آدمیزاد کجاست؟/ از جارو میپرسی و از پارو؟/ هیمنه گذشتهها را تنها از مرمرها و خاراسنگ میتوان زدود». در شعرهای مجابی، هرجا که تصویری از زندگی فردی و مسایل شخصی آمده، در کنارش تصویری از وضعیت کلی هم به دست داده شده و بهعبارت بهتر امر فردی از منظر امر جمعی توصیف شده است. این ویژگی در شعرهای مجموعه «در این اتاقها» نیز دیده میشود و همچنین در برخی شعرهای این مجموعه، شاعر که حالا هفتادواندی از عمرش میگذرد، به گذشتهاش نگریسته و یاد روزهای رفته اگرچه گاه با غم و حسرتی نیز همراه است اما نشانی پررنگ از امید و غرور نیز در خود دارد: «… چوب بینوا دوام میآورد هنوز و…/ بینوا من که هیچم آرام و استواری نیست/ حالتیست بیدرمان پیری/ گذر این بیسامانی را بنگر/ که دل میبیند اما باور نمیکند».