این مقاله را به اشتراک بگذارید
اشرف پهلوی هم درگذشت، یکی از چهره های بدنام تاریخ معاصر درباره او بسیار گفته اند و خواهند گفت. اینکه چه میزانش واقعی بوده و چه میزانش ناشی از تخیل، نیاز به یک قضاوت آگاهانه و بی طرفانه دارد. اما در منفی بودن این شخصیت همین بس که مرحوم دکتر محمد مصدق نیز برای داشتن کشوری آرام و البته فارغ از دسیسه او را از کشور بیرون کرد. نقش منفی او در کودتای ۲۸ مرداد کافی بود که برای همیشه در چشم مردمان ایراندوست چهره ای منفی باشد. به هر روی در فساد مالی، سو استفاده های گوناگون از قدرت و بسیاری دیگر از مفسده های او تردید نمی توان داشت. آنچه در ادامه می خوانید روایت بی بی سی است از زندگی و خدمات اشرف پهلوی! نیاز به توضیح ندارد که تنها برای روشن شدن اذهان و مناسبت تاریخی منتشر می شود.
اشرف پهلوی، فرزند پرگفتگوی رضاشاه
مسعود بهنود، روزنامهنگار و نویسنده کتاب 'این سه زن' یادداشتی درباره زندگی و مرگ اشرف پهلوی نوشته است. اشرف پهلوی، یکی از شخصیتهای اصلی این کتاب پرفروش است.
اشرف پهلوی خواهر توامان آخرین پادشاه ایران عصر پنجشنبه هفده دی، درست هشتاد سال بعد از روزی که برای نخستینبار بدون پوشش اسلامی همراه پدرش رضاشاه در ملا عام ظاهر شد و این روز به عنوان روز کشف حجاب مشهور است، در سکوت خالی اتاقی در بیمارستان مونت کارلو جان باخت.
پرماجراترین فرزند رضاشاه، ۷۱ سال بعد از مرگ پدر و ۳۴ سال بعد از مرگ برادر دوقلوی خود، آخرین پادشاهان ایران، همانند آن دو در تبعید و تکیده و تن رها کرده و خشمگین جان باخت و دهها صفت از وی باقی ماند که عمر طولانیاش نثار وی کرد. از "مقتدرترین" فرزند رضاشاه، تا ثروتمندترین و "فاسدترین" عضو دربار پهلوی، نگهبان سلطنت به عنوان میراث پدر، "کینهتوز و خوشگذران"، "قدرشناس و بلندپرواز" درباره او گفته و نوشته شده است. در میان این همه تضادها شاید بتوان پذیرفت که قدرتمند بود، بااعتماد به نفسی داشت که هیچ یک از فرزندان رضاشاه از آن بهره نداشتند و در مجالی که یافت بر تصویر زن ایرانی تاثیر نهاد و آن را شکست، و ناآرامتر و جسورتر از وی در آخرین سلسله پادشاهی ایران نبود.
اشرف روز ۴ آبان ۱۳۹۸ شمسی چند دقیقهای بعد از محمد اولین پسر رضاخان میرپنج در محله سنگلج تهران متولد شد، کسی منتظرش نبود، نه پدر و مادری که نذر و نیاز کرده بودند که تاج الملوک آیرملو پسری زاید، نه حتی زیور قابله سنگلج که گمان نداشت همسر میرپنج دوقلو میزاید.
تولد این دوقلو آغاز طلوع قدرت در رضاخان بود، در دوسالگی آنان کودتای سوم اسفند رخ داد و پدرشان لقب سردار سپه گرفت. چهارساله بودند که پدر نخستوزیر شد، و هشت سال داشتند که تاج سلطنت بر سر گذاشت. اما نه مردمی که پنجاه سال روز تولد دوقلوها را جشن میگرفتند و نه مادرش که در آن روز نذری میداد و مجلس مفصلی به شادمانی برپا میکرد، هیچ یادی از اشرف نمیکردند و همه چیز را از قدوم محمدرضا میدانستند. اما او نام خود را ساخت و بر روزگار خود اثرها نهاد.
اشرف پهلوی از زمانی که چشم گشود باید پشت سایه برادر توامان خود پنهان میماند. او تحمیل را پذیرفته بود ولی از آن بیش تن به هیچ تحمیلی نمیداد، برخلاف برادری که همه چشمها به او بود، چنگ انداختن، تمرد و جنگیدن را برگزید. خود گفته است "ضعیف بودم. روزگار ناچارم کرد بجنگنم. از اول با اهل خانه و بعد با پدر که هنوز جای سیلیش در گوشم صدا میکند و بعد با همه جهان. من فقط با خود عهد کردم با یکی نجنگم و او هم قدیمیترین آشنای من بود. از قبل از تولد دوستش داشتم. حاضر بودم برایش کشته شوم."
در نواری که باقی است با تفاخر گفته است "تنها کسی از فرزندان رضاشاه بودم که از او سیلی خوردم."
اما هر چه بود وقتی در غروب ۲۵ شهریور سال ۱۳۲۵ پدر را دید که بعد از استعفا از سلطنت، شکسته و ویران به خانه کازرونی و به میان خانواده شلوغ و متفرق خود وارد شد، اشرف انگار برای خود ماموریتی یافت و در عین حال فرصتی تا از میان سلطه و سیلی پدر مقتدر بیرون بزند. صبح فردا او داوطلب شد که با وجود تهدید نماینده سفارت بریتانیا به تهران برگردد و برادر کوچکش هم با وی همراه شد.
اشرف و علیرضا فردای آن روز و در بامداد دومین روز از سلطنت برادرشان خود را به تهران رساندند و نه تنها با جسارت امکان یافتند که خود همراه پدر به تبعید نرود بلکه زنان دیگر خانواده (مادرش تاج الملوک، ملکه توران همسر دیگر رضاشاه و فوزیه همسر ولیعهد) هم همراه نشوند.
اشرف در بازگشت به تهران و در حالی که از همسری که پدر در شانزده سالگی برایش گرفت جدا شده بود، در کاخ خویش را به سوی سفیران و دولتمردان و بازرگانان گشود و اولین مرکز نفوذ و مقام فروشی، دفتر وی شد. سابقهای وجود ندارد که بعد از مشروطه کسی از اعضای سلطنت به این وضوح در کار تاسیس دولت و تقسیم مقامات از نخستوزیری و وزارت تا سفارت و مقامات دیگر دخالت داشته باشد. همین روش که گاهی بیخبر برادرش صورت میگرفت او را در عین جوانی و در ۲۴ سالگی به قدرتی در تهران تبدیل کرد. نخستوزیرانی مانند سهیلی، هژیر و رزمآرا و دکتر اقبال به عنوان افراد مورد حمایت وی به قدرت رسیدند.
او توانست در بهار سال ۱۳۲۵ به بهانه بازدید از بیمارستانها و مراکز درمانی شوروی راهی مسکو شود و ملاقاتی را که بین وی و ژنرالیسم استالین برای پانزده دقیقه تنظیم شده بود به سه ساعت برساند.
مهمترین دستاورد این ملاقات که در افواه موجد داستانسراییها و قصه سازیهایی شد و از جمله نشریات هوادار حزب توده را به گرفتاری و دشواری انداخت، پالتو پوست اهدای استالین بود که بارها در مراسم مختلف پوشید و آن را به رخ کشید. در این زمان باقی ماندن ارتش سرخ در استان آذربایجان جهان را به لبه جنگ جهانی سوم رسانده بود، احمد قوام با کمک تیم قوی خود باز به دولت رسید و راهی مسکو شد تا با حمایت آمریکاییها، استالین را مجبور به خروج نیروهایش کند. این پیروزی بزرگ به نام این رجل نامدار ثبت شده بود که ناگهان اشرف در مسکو ظاهر شد و آن ملاقات طولانی میسر گشت.
محمد قوام دیپلمات، برادرزاده و رییس دفتر قوام اللسلطنه در خاطرات خود میگوید روزی که یکی از وزیران از جناب اشرف پرسید چرا اجازه سفر به خواهر شاه دادید اینها علیه دولت توطئه میکنند، آن رجل باتجربه جواب داد "این یکی مرد است و به سلطنت راحت جنوب کشور رضایت نمیدهد، علیه من کار میکند ولی علیه تمامیت ارضی نه."
وقتی در جریان نهضت ملی کردن نفت و کشمکشهای دولت سوز کشور دچار بحران شده بود، چند تن از رجال زمان، ادعا کردهاند که فکر سپردن دولت به محمد مصدق از کاخ والاحضرت اشرف بیرون آمد و او شاه را هم راضی کرد و در نتیجه جمال امامی از نزدیکان اشرف و رییس فراکسیون دربار در مجلس، این پیشنهاد را مطرح کرد و پذیرفته شد.
بعد از نخست وزیری دکتر مصدق هم اشرف پهلوی یک بار در خانه منوچهر تیمورتاش و یک بار در خانه تیمسار فولادوند با دکتر مصدق ملاقات کرد و کوشید که وی را با خانواده مهربان کند، اما به گفته حسین مکی در پایان ملاقات دوم به این اعتقاد رسید که این شخص میخواهد سلطنت قاجار را برگرداند. او پادشاه و علیرضا برادر دیگرش را هم قانع کرد که باید با مصدق مبارزه کرد. گفته شده ملاقاتهایی هم با سفیر شوروی در تهران انجام داد.
در اثر همین تحرکات دکتر مصدق سرانجام در دومین سال دولت خود از شاه خواست مادر و خواهرش را که علیه دولت توطئهچینی میکنند اخراج کند و فشار آورد و به نتیجه رسید. اما کاری که ممکن نبود رخ داد و اشرف پهلوی در مونت کارلو با قوام السلطنه دشمن پیشین خود ملاقات کرد، کدورتها به کنار رفت و به او پیشنهاد نخست وزیری داد و از همین راه بود که دولت مصدق سقوط کرد و قوام به دولت رسید و در جریان سیام تیر نزدیک بود انقلابی رخ دهد که پادشاه عقب نشینی کرد و مصدق دوباره دولت تشکیل داد.
اما اشرف پهلوی باز از حرکت نایستاد و با هر کس که ممکن بود در لندن و پاریس و سوییس و مونت کارلو ملاقت کرد، ویلایی که برای خود در ٰژوان لو پن خریده بود مرکز سیاست سازی شد و حاصل تفاهمی با حضور نماینده سیا را با خود برداشت و علیرغم دستور دکتر مصدق نخست وزیر با گذرنامه جعلی به تهران برگشت و بعد از دو ملاقات با برادر تاجدار و دیدارهایی با مصطفی مقدم و رشیدیان و محمدعلی مسعودی چون حضورش در تهران لو رفته بود با تهدید دکتر مصدق به استعفا، تحت نظر به فرودگاه برده شد و به تبعید رفت.
نوشته و ادعا شده که تحرکات اشرف یکی از مهمترین عوامل در موفقیت کودتای ۲۸ مرداد بود. بعد از سقوط دولت مصدق دیگر هیچ عاملی نمیتوانست جلو اوج گیری اشرف پهلوی را بگیرد. فقر پادشاه و خانوادهاش که در همان تبعید کوتاه مدت تابستان ۳۲ خود را نشان داده بود باعث گشت که همه خانواده سلطنت در سالهای بعد شوق بسیاری به ثروت اندوزی از خود نشان دادند که هیچ کدام هم به اندازه اشرف پهلوی موفق نبودند.
روحانیت به ولیعهدی یک زن – شهناز پهلوی تنها دختر پادشاه – رغبت نداشت و گفته شده همین درباریان و از جمله اشرف را که به شدت با ثریا ملکه ایران مخالفت داشت به اصرار بر جدایی پادشاه از دومین همسرش انداخت. به سبب دور شدن ثریا اسفندیاری از دربار ایران و طلاق وی به جهت آن که پادشاه در ۳۵ سالگی هنوز پسری نداشت، در فاصله کوتاهی اشرف پهلوی را نفر دوم پادشاهی کرد تا زمانی که فرح دیبا به همسری پادشاه درآمد و در سال ۱۳۳۹ پسری به دنیا آورد که هم ولیعهد شد و هم مادرش نایب السلطنه ایران.
اشرف پهلوی با هیچ یک از سه همسر وی سر سازگاری نداشت و کسی را نزدیکتر و خیرخواهتر از خود به پادشاه نمیپذیرفت و نمیدید. اما در سالهای آخر سلطنت به همراهی امیرعباس هویدا که به هر دو نزدیک بود، مخاصمه جدی بین ملکه فرح و اشرف پهلوی ثبت نشده است. تا زمانی که باز وی در تبعید بود و انقلاب به نتیجه رسید و برادرش تخت را وانهاد و از کشور خارج شد.
در این دوران تبعید پادشاه و اشرف در ۵۹ سالگی ثروتمند بودند و باتجربه. شاه خود نیز در جاهای مختلف ثبت است که تندرویها و بیپرواییهای خواهر توامان را یکی از دلایل برگشت مردم از خود میدانست، حتی در یادداشتهای روزانه وزیر دربار اسدالله علم ثبت است که پادشاه به فغان آمده از فعالیتهای خواهرتوامان از اسدالله علم میخواهد که وی به اشرف تذکر دهد که نمیتوان هم قهرمان فعالیتهای زنان و در فعالیت برای کسب دبیرکلی سازمان ملل بود و هم شهره به بدکاری. اما در نزدیکترین مشاور شاه هم جرات طرح این سخن با اشرف پهلوی نبود.
همزمان با انقلاب ایران وقتی که مردم و سیاستپیشگان چپ در خیابانهای تهران شعار میدادند بعد از شاه نوبت آمریکاست، و عدهای از دانشجویان با اشغال سفارت آمریکا در تهران بزرگترین بحران بعد از جنگ سرد را ساختند، اشرف پهلوی از هامیلتون جردن، فرستاده ویژه رییس جمهور کارتر رو برگرداند و حاضر نشد با وی دست بدهد و گفت با هیچ دولتمرد آمریکایی دست نخواهد داد.
شاهزاده اشرف درست در زمانی که برادر توامان در بستر بیماری بود یک بار دیگر کوشید به او خدمتی انجام دهد و نشان دهد که خیرخواهترین است اما حضور جراحی که او فراخوانده بود نه که به نجات آخرین پادشاه کمکی نکرد که مشکلات جدی بر سر راه معالجه برادر توامانش به وجود آورد. در این زمان پسر دومش شهریار شفیق، افسر برجسته نیروی دریایی هم در اثر سوءقصدی در پاریس جان داده بود.
در سالهای پایانی عمر، اشرف پهلوی یک نام دیگر هم از خود یادگار گذاشت، همچنان در مقام مدافع از ارثیه پدر. او به مقامات بلندپایهای که جانشان در خطر بود و از مقابل امواج انقلاب اسلامی گریخته بودند، در تبعید یاریها رساند. و باز مشهور شد که یگانه فرزند رضاشاه است که قدرشناسی میداند.
روز هفدهم دی ماه زمانی که لولهها قطع شد و به عنوان زمان مرگ اشرف پهلوی ثبت شد، مدتها بود که چیزی حس نمیکرد اما تا آخرین لحظهای که حسی بود و حرفی بود، بر این تحلیل پا میفشرد که انگلیسیها پدرم و آمریکاییها برادرم را بردند. در این تحلیل چندان پافشاری داشت که به خبرنگاری گفته بود "مرگ برآمریکاهایی که در ایران میگویند جواب خیانت دولتهای آمریکا به ماست."
ثروت وی افسانهای خوانده شده وگاه رقمهای درشت از آن نقل میشود که میتوان ناشی از دو چیز باشد. همواره گروههای درس خوانده و مطلعی داشت که به سرمایهگذاریهای درست رهنمونش میشدند و همین باعث شد تا از سرنوشت ثروت از دست رفته پدرش پند گیرد و ثروت خود را در بانکهای خارجی نگذارد، بلکه با خرید املاک و سهام سودآور گرد گرداند، و عامل دیگر گشاده دستی و اسراف وی در زندگیش بود.
همین مکنت و دعواها بر سر ارث و مالیات وی را در پایان عمر از ملک مورد علاقهاش در خیابان بیکمن منهتن دور کرد و از ایالات متحده برد، تنها جای مناسب حتی ملکش در سه شل و جنوب فرانسه نبود و به مونت کارلو رفت و همان جا درگذشت بیآنکه جلسات حقوقی مربوط به داراییهاییهایش تمام شده باشد. از وی پسری (شهرام قوام پهلوی نیا) از همسر اول مانده است و بعد از وی تنها غلامرضا پهلوی از میان فرزندان رضاشاه زنده است.
بی بی سی
4 نظر
ناشناس
ثریا اسفندیاری همسر دوم محمدرضا در کتاب خاطراتش که بارها تجدید چاپ شده است، پیرامون رویدادهایی که در کاخ سعدآباد شخصاً شاهد و ناظر بوده است می نویسد:
من از خدمه قدیمی و با سابقه سعدآباد داستان های شگفت انگیزی در مورد رویدادهای زشت و ناپسند سعدآباد شنیده ام.
زهرا مشهدی که از زمان رضا شاه سرپرست خدمتکاران زن سعدآباد بود تعریف می کرد:
اشرف سوابق بدی نزد رضاشاه داشت و یکبار پدرش او را داخل اصطبل کاخ در وضعیت ناپسندی به اتفاق یکی از مربیان سوارکاری غافلگیر کرده بود.
كلنل اسكورتسني
عفریته پلید نفرت انگیزترین چهره تاریخ ایران بود .
رهگذر
چقدر بد که اسم آدم در تاریخ همراه با فساد و فحشا ثبت بشه.
مجی
ایران مدیونشه.
لعنت به شما دروغگوها