این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: درباره حسین سناپور و داستانهایش
تنها دود است که میماند
نادر شهریوری(صدقی)
«خیابان شلوغ است با آدمهای پرمشغله مثل من»١
بعضی از مهمترین شخصیتهای داستانی حسین سناپور را «آدمهای بیکار اما پرمشغله» تشکیل میدهند؛ مثل حسام راوی داستان «دود» که اگرچه بیکار اما بسیار پرمشغله است. آنقدر پرمشغله که نمیداند با اینهمه کار چه کند. «… من که نمیدانم سراغ لادن بروم یا رئیس، یا به محل کار مهتاب، یک خرده دیر کنم باید بروم دادگستری»٢ همین بیکاری اما پرمشغله بودن را در دیگر داستان سناپور، «لب بر تیغ»، میبینیم: آدمهای این داستان نیز بسیار پرمشغلهاند. آنها کار ثابتی ندارند، اگر هم دارند برای ردگمکردن است؛ چون مشغلهشان چیز دیگر است، مثل امیر و گروهش در همین رمان که اگرچه امیر صاحب نمایشگاه است اما این ظاهر قضیه است، مشغلهاش چیز دیگری است. همین مضمون بیکاری اما پرمشغلگی را سناپور از منظری دیگر در رمان «ویران میآیی» پی میگیرد. فردوس شخصیت اصلی رمان بهرغم داشتن اسمهای مختلف اسمی ندارد:
«اسم من روزبه است میتوانی تو هم اسمات را بگویی؟
خودت بگو
یعنی چه؟ اسم تو را من بگویم؟ یعنی حدس بزنم؟
نه بگو چی باشد؟»
٣
فردوس نمیخواهد روزبه اسمش را حدس بزند، اصلا اسمی ندارد که روزبه آن را حدس بزند بلکه میخواهد روزبه برایش اسمی انتخاب کند تا در پی آن هویت تازهای در شهر پیدا کند. شهر در داستانهای سناپور نه یکطرف بلکه طرف اصلی ماجراست. اگر شهر آن هم شهری با پیچیدگی تهران وجود نمیداشت سناپور چیزی برای نوشتن نداشت. شهر، فردوس را از انزوا خارج میکند و به خیابانها، میدانها، خانهها و محلههای خود میکشاند و نقشی تازه به او میدهد آنگاه او را با مشغلهای – خواسته یا نخواسته – به سمت خود میکشاند و در خود جذب میکند، بیآنکه آب از آب تکان بخورد. سناپور فرمالیسم شهر را دریافته، در شهر فرمالیسم بیداد میکند بدین معنا که «هویت» تعین پیدا نمیکند و در پس فرم و ظاهر ماجرا آدمی – ماهیت آدمی- به نقطهای ثابت فیکس نمیشود. تغییر در شهر – در سبک و فرم زندگی- شتابان است و در پی آن رابطهها و مناسبات نوبهنو در هم تنیده میشود و هویتهای متنوع شکل میگیرد، اما هیچ هویتی ثابت نمیماند. تنها کافی است روزبه برای فردوس اسمی انتخاب کند تا در پی آن هویت تازه پا بگیرد. عنوان این فصل از کتاب بسیار بامسمی است: «یک اسم برام پیدا کن».
«آدم بیکار اما پرمشغله» را شهر بهوجود میآورد. ظهور شهر را به یک معنا باید تحولی اساسی در جامعه بشری در نظر گرفت. تحولی که منجر به ظهور انسانی متفاوت میشود. انسانی که در بطن خیابانها و محلههای شهر زاده میشود و هویتش با هویت شهر که در کوران تخریب و سازندگی قرار دارد میزان میشود. اینگونه میشود که پروسه تخریب و سازندگی دیگر تنها به ساختمانها، محلهها و خانههای شهر محدود نمیشود بلکه این پروسه روح و روان انسان شهری را شخم میزند. سناپور در رمانهایش و بهخصوص در رمان «دود» به شکل کاملا رئالیستی پروسه کاملا ملموس «شخمزدن روح» را تا انتها پی میگیرد.
شباهتی آشکار میان داستانهای سناپور با فیلمهای مسعود کیمیایی وجود دارد، هم به لحاظ پرحادثهبودن صحنهها و هم به لحاظ آن که عمدتا مکانهای شهر محل وقوع اتفاقاتی است که خواننده و بیننده را تا آخر با خود همراه میکند. این شباهت بهخصوص در رمانهای اخیر سناپور مثل «لب بر تیغ» و «دود» بیشتر به چشم میآید، اما این ظاهر قضیه است. به نظر میرسد در عین شباهت ظاهری که در وهله اول به چشم میخورد تفاوتی اساسی میان این دو هنرمند وجود داشته باشد. این تفاوت به مقوله شهر پیوند میخورد بنابراین باید در مقوله شهر تأملی جدیتر کرد. مسئله پاسخ به این سؤال مهم است که آن مهمترین چیزی که شهر را شهر میکند چیست؟ آیا شخصیتهاییاند که در آنجا زندگی میکنند؟ و یا آن فضاهاییاند که شهر به واسطه آن فضاها بهوجود میآید و خود به تولید همان فضاها و انسانهای برآمده از آن فضاها کمک میکند؟
کیمیایی در مهمترین و تأثیرگذارترین فیلمهای خود «چهرهای تیپیک» وارد سینما میکند. ویژگی این چهره تیپیک آن است که برای خود و شأن خود حرمت قائل است و علیه حقارتی که به او روا میشود موضع میگیرد و طغیان میکند؛ این طغیان و نپذیرفتن درنهایت متکی به اصول و معیارهایی ثابت میشود که عدول از آن مرز میان رفیق و نارفیق را معین میکند. شخصیتهای کیمیایی این معیارها را در پس ظواهر مییابند و به آن وفادار میمانند. اگرچه به نظر کیمیایی بخش مهمی از این معیارها به واسطه مناسبات و روابط گسترده شهری کمرنگ و یا حتی نابود شدهاند اما این هیچ از اهمیت آنها نمیکاهد. کیمیایی در پس ظواهر به نقطهها و پایههای ثابت و مسلم میرسد که آنها از نظرش درهرحال اصولی خدشهناپذیرند. اینها همان ماهیتهاییاند که در پس فرم شهر و یا در پس فرمالیست فضاهای شهری وجود دارند. معیارهایی کموبیش اخلاقی مانند: غیرت، وفاداری به ریشههای خود، عصبیت قبیلهای (فیلم بلوچ) خاک، رفاقت و یا اعاده رفاقت ازدسترفته و … ازجمله این معیارهایند. این معیارها البته صرفا به شهر ارتباط ندارند و میتوان آنها را در هر اجتماع، حتی اجتماعاتی به مراتب سادهتر از شهر، پیدا کرد کمااینکه کیمیایی پیدا میکند: فیلمهای «خاک» و «سفر سنگ» با همان مضامین اما در اجتماعاتی بهمراتب سادهتر رخ میدهند. بهبیانیدیگر اگرچه بعضی محلهها و مکانهای شهری تنها با فیلمهای کیمیایی ماندگار شدهاند بااینحال به نظر میرسد که بود و نبود شهر چندان تأثیری در ماهیت فیلمهای کیمیایی نداشته باشد. قهرمانان صفات مشترکی دارند. وجود قهرمانانی وفادار و نابهنگام در شهر تنها بر جذابیت فیلمهای کیمیایی افزوده است. بدینسان اگرچه شهر در فیلمهای کیمیایی محل وقوع حادثه و رخداد است اما برخلاف داستانهای سناپور شهر و فضاهای آن نقشی تعیینکننده در متن فیلم ایفا نمیکنند، بلکه قهرمانان کیمیایی همواره نقشی پراهمیتتر از مکانها و شهر دارند. این آدمها درهرحال محیط پیرامونشان را تحت تأثیر حضور خود قرار میدهند. این موضوع به تصور کیمیایی باز میگردد: انسان؛ انسانها و روابط میان آنها همواره جایگاهی والاتر از دیگر چیزها دارند.
اکنون لازم است تعریفی ولو کلی از شهر ارائه شود تا تمایزی دقیقتر میان ادبیاتی که در شهر اتفاق میافتد با ادبیاتی که در آن شهر یکطرف ماجراست بهوجود آید. آنچه شهر را از یک مکان صرفا بزرگتر با اتوبانها، خیابانها، میدانها و محلههای گوناگون متمایز میکند آن است که در شهر نوعی تقدم و برتری امر اقتصادی و همینطور تقدم امر سیاسی بر سایر امور وجود دارد. این موضوع شهر را دستخوش تغییرات و تأثیرات متناوب و دائم میکند و آنجا را نسبت به سایر جاها، سیالتر، پیچیدهتر و پیشبینیناپذیرتر میکند. هنگامی که از سیالبودن شهر صحبت میکنیم درواقع بر تغییرات مداوم و عدم تعین شهر تأکید میکنیم. اما این هنوز همه ماجرا نیست. تقدم امر سیاسی و امر اقتصادی در شهر به تولید اجتماعی فضاهای شهری منتهی میشود. لازمه تقدم امر اقتصادی و امر سیاسی تولید مدام است. این تولید در پی تطابق کامل این دو امر بر یکدیگر منتهی به تولید اجتماعی فضاهای شهری میشود. «مکان» در این رابطه اهمیت پیدا میکند و بر سایر چیزها و مؤلفهها تقدم پیدا میکند. این مکانها شامل خیابانها، میدانها، مجتمعها، برجها، پاساژها، نمایشگاهها و لابیهای سیالی است که در بطن شهر واقعاند. تولید مداوم و بیوقفه فضاهای شهری تولیدات دیگری نیز دارد و آن تولید آدمهای سرگشته و معلق است. نمایشی را فرض کنید که آدمها مشغول تماشای آن هستند. بهتدریج با آن مأنوس میشوند، کمکم فکر میکنند حتی میتوانند بر صحنه نمایش تأثیر بگذارند اما بهناگاه صحنه عوض میشود و این روند تغییر، بیوقفه ادامه مییابد. اولویت امر سیاسی و امر اقتصادی بر سایر امور، چنین ایجاب میکند که صحنه پیدرپی تغییر کند. با تغییر مداوم صحنه و بهعبارتی با تغییر فضاهای اجتماعی آنچه بر تماشاگر صحنه میگذرد چیزی نیست جز سرگیجه و پریشانی که در پی این تغییرات پیاپی حاصل میآید. آدمی خود را گرفتار این موقعیتهای ناخواسته میبیند، بهتدریج حتی «خود» در نمییابد که کدام پرده از نمایش برایش اهمیت دارد و کدام واقعیتر است. نمونه بارز این سرگشتگی و تغییر مدام و به یک تعبیر، پرمشغلگی را در حسام رمان دود مشاهده میکنیم. سناپور در این رمان حسام را در قالب یک روانپریش به نمایش میگذارد. او این روانپریشی را محصول تنشهای شهر و همینطور نشئتگرفته از تغییرات پیدرپی فضاهای اجتماعی در نظر میگیرد: حسام از همسرش، مهتاب، جدا شده، یک دختر دارد و تنها میتواند هفتهای یکبار او را ببیند، بیکار است، پول ندارد و حتی جایی مناسب برای زندگیکردن. دوست سابقش، لادن، خودکشی کرده. با زری آشنایی دارد اما نمیداند با او چه کند؟ آیا ازدواج کند؟ او مستأصل است. از فرط استیصال بهتصادف چاقویی میخرد اما ممکن هم بود که آن را نمیخرید. برخلاف قهرمانهای کیمیایی حسام قصدی قبلی برای عملکردن ندارد: «پیداشدن این بساط همینجا همینحالا سر راهم نشانه است؟ تصادف است؟ نشانه هم میتوانست باشد اعتقاد اگر پشتش بود، بعدش است که آدم دنبال نشانه است بداند چه کار میخواهد بکند و نشانه بخواهد بعدش میرود بهاش عمل میکند من که… میخواهم کاری بکنم فقط.»۴ حسام «میخواهد کاری بکند فقط» اما خودش هم نمیداند چه کاری میخواهد بکند. ممکن است کاری بکند و یا نکند. تصادف تصمیمگیرنده است. انتقامی هم که در آخر میگیرد – باز هم برخلاف انتقامی که آدمهای کیمیایی میگیرند -کاریکاتوری از انتقام است. واقعیت آن است که شهر او را ناکار کرده است. به نظر سناپور شهر به مثابه ساختاری است که تأثیرگذارتر از آدمها عمل میکند.*
«دود» اسمی است که سناپور برای یکی از مهمترین رمانهایش انتخاب کرده. در این رمان حسام بهخوبی متوجه اعتبار و کارکرد خدشهناپذیر پول در زندگیاش میشود. او موقعی که دمودستگاه شرکت مظفر را میبیند یاد جمله مارکس میافتد. آن را آنطور که میخواهد تعبیر میکند. «… پول هر کلفتی را نازک و هر سختیای را نرم، سختترین و استوارترینها را هم دود میکند. مارکس باید حرفش را این طور درست میکرد با دود اما کاری نمیتواند بکند.»۵ حاشیهای که حسام بر جمله مارکس میآورد مضمون رمانهای شهری سناپور است: «با دود نمیشود کاری کرد.» منظور حسام آن است که دیگر چیزی تعین ندارد. صحنهای نیست که بشود به آن دل بست. همه چیز حتی سختترین و استوارترین چیزها نیز به طرفهالعینی دود میشوند و به آسمان میروند. تنها دود است که میماند، با آن اما کاری نمیتوان کرد.
پینوشتها:
*خیابانها، میدانها، محلهها و مکانهایی که سناپور از آنها در رمانهای خود نام میبرد واقعیاند، وجود داشتهاند و گاه تاریخی در پشت سر آنها نهفته شده، اما سناپور در توصیف آنها صرفا نشانی نمیدهد. با توصیفی که او از آن جاها میکند فیالواقع روح و فضای آن جاها را تشریح میکند. ساختمانها، آدمها، روابط میان آنها و همینطور ترکیب آنها؛ مثل موقعی که از خیابان سعدی و لالهزار میگوید و از خیابان بهار، محله ارمنینشین پشت امجدیه … و یا توصیف دقیقی که از ایستگاه مترو میکند. او به مکانها روح میدهد.
١، ٢، ۴، ۵) دود، حسین سناپور
٣) ویران میآیی، حسین سناپور
شرق