این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
داستان شکارچیان دربرف نوشته توبیاس وولف
ترجمه آرزو مرادی
آیا افراد جامعه بیش از حد خودبین اند؟ در داستان "شکارچیان در برف" توبیاس وولف نمایی از خودخواهی و خودمحوری انسان ها را از طریق رفتار شخصیت ها به تصویر می کشد. داستان با برنامه ی شکار رفتن متداول سه دوست قدیمی ـ فرانک، کنی و تاب ـ شروع میشود. در اکثر لحظات روایت کشمکش میان شخصیت ها که حاصل خطاهای فردی هرکدامشان از جمله خودشیفتگی است وجود دارد. توبیاس وولف با نوشتن این داستان قصد داشته خود پرستی و عدم توجه به دیگران را آخرین مرتبه از گناهان انسان به تصویر بکشد.
در طول روایت داستان طی چندین رویداد بی احساسی و خودستایی افکار شخصیت های اثر رانشان میدهد. به عنوان مثال، کنی به اطرافیان خود اهمیتی نمیدهد و به شدت غرق در افکار خویش است در بخشی از داستان به شوخی اما، در عین حال جدی با اتوموبیلش سعی در زیرگرفتن تاب دارد که کنار جاده ایستاده. او با این کار بی دقتی اش را نشان میدهد که بیانگر این نکته است: او به آسیب زدن به دیگران و همچنین به خودش اهمیتی نمی دهد. اینکه به او حسابی خوش بگذرد بیش از هرچیز دیگری اهمیت دارد و به خاطر همین است که احتمال نداده بود شاید تاب آسیب جدی ببیند. علاوه بر این، او همچنین بیرحمانه تاب را بخاطر اضافه وزنش مسخره میکند، در حالی که میدانست با پیش کشیدن این موضوع حساس تاب را ناراحت می کند. فرانک هم بسیار خود پسند است از آن جهت که حاضر است همسرش را ترک کند؛ آن هم بخاطر پرستار بچه ای که تنها پانزده سال سن دارد و فقط نیمی از دوران دبیرستانش را پشت سر گذاشته. دیگر شخصیت اصلی داستان، تاب، فردی کاملا خودشیفته است زیرا زمانی که کنی او را بخاطر اضافه وزنش به سخره می گیرد حالتی دفاعی به خود گرفته و اجازه میدهد تمسخر کنی او را آزار دهد. از اینرو خودخواهانه نشان داده است که با این تصویری که کنی از او ساخته مشکلی ندارد.
همچنان که داستان به پیش می رود رفتار خودخواهانه شخصیت ها با توجه به عدم همدردی با کنی زمانی که به شدت زخمی می شود، بیشتر آشکار می شود. به عنوان مثال، تاب و فرانک هر دو آن گونه که بیشتر دوستان عمل میکنند و مبادی اخلاق و همدردی اند عمل نکرده و با کمال تعجب تاب را که در دفاع از خود به کنی شلیک کرد هنگامی که به همکار شکارچیش که غرق در درد بود نگاه میکرد اصلا در قبال کارش احساس گناه یا تاسف نمی کرد. و فرانک هم به اندوه کنی که با درد آزاردهنده ای که تمام وجودش را گرفته دراز کشیده بود توجهی نمی کند. در واقع، هیچ یک از آنان ذره ای از ندامت خود را نسبت به دردی که دوستشان متحمل بود نشان ندادند. به عنوان نمونه، هر دو هیچ عجله ای برای رساندن کنی به بیمارستان نداشتند و تصمیم گرفتند در میخانه ای توقف کنند و خود را کمی گرم کنند و کنی را که غرق در غم و اندوه و درد بود در ماشین تنها گذاشتند.
در اکثر مواقع مردم در کنار کسانی که نیازمند کمک اند می مانند و دست به اقدامی مفید می زنند میزنند؛ به عبارتی ساده تر یک فرد اصولا هیچگاه اجازه نمیدهد حال دوستش بدتر شود. چراکه چنین کاری خلاف فطرت انسان است و هم چنین این جنبه از اخلاق که مردم با احترام گذاشتن بزرگ شده اند می باشد. در نتبجه تاب و فرانک بیش از حد به فکر خود اند تا جایی که هیچ احساس همدلی و توجهی به افرادی که نیازمند کمک اند ندارند. آنان معتقدند اگر چیزی بر آنان تاثیر نمی گذارد و فایده ای برایشان ندارد لزومی ندارد خود را درگیر آن کنند.
بخش دیگری از داستان که نمایانگر خودخواهی انسان است، گفت و شنود تاب و فرانک است. مادامیکه در میخانه نشسته و قهوه می خورند تا گرم شوند شروع به گفتگو در مورد زندگی می کنند و همین موقع است که فرانک محرمانه به تاب در مورد تصمیمش برای ترک همسرش به خاطر علاقه اش به زن دیگری می گوید. اما، این زن که فرانک تصمیم به ترک همسرش بخاطر او دارد تنها پانزده سال سن دارد. با این حال نه سن و نه حتی آسیب زدن به خانواده او را نگران نمی کند. در عوض، او تنها به فکر یک چیز است و آن هم زندگی شاد و خرم با پرستار بچه ای نوجوان است به نام جولیت میلر. به عبارت ساده تر فرانک هیچ آگاهی از عواقبی که به موجب دست زدن به این کار پیش می آید ندارد. او با گفتن این حرف به فرانک که "موضوع بچه ها را هم باید در نظر داشته باشم" متوجه این امر است که بچه ها هم در این تصمیم نقش دارند. با این حال، او متوجه نیست که با این تصمیم تا چه حد به فرزندانش آسیب میزند. بنابراین؛ نیازها و خواسته های او نسبت به فرزندانش در اولویت است.
در پایان، وولف با نوشتن این داستان رفتار خودخواهانه جامعه اش را نشان میدهد و به خواننده می رساند که خودخواهی شخصیت های داستان تمثیلی است از جامعه اش است که مردم آن فقط و فقط به فکر خوداند و دیگران برایشان پشیزی ارزش ندارد. به نظر میرسد که در این دوره زمانه مردم جهان غرق در مفاهیم قدرت، ثروت و زیبایی شده اند. به عنوان مثال، کار به جایی رسیده که افراد خواهان چیزی در عوض کاری که برای دیگران انجام میدهند اند. به عبارت کلی تر، جامعه به شدت خود جو است و توبیاس وولف بااین داستان بر این موضوع تاکید کرده است. بخصوص با ذکر این نکته که کنی در انتهای داستان جان میدهد. در این اثر ادبی کنی خودخواهی کمتری نسبت به بقیه داشت ولی با این وجود در انتهای داستان می میرد. از اینرو، وولف بر وجود خودپسندی در جامعه تاکید میکند؛ نمونه اش هم زنده ماندن تاب و فرانک در انتهای اثر است.
******
نقد داستان کوتاه شکارچیان در برف
ترجمه آرزو مرادی
اکثر نوشته های توبیاس وولف درون مایه مشابهی دارند و حول محور شخصیت های اصلی که بر سر دوراهی های اخلاقی هستند می چرخد و نمونه ای از آن داستان کوتاه "شکارچیان در برف" است که به سال ۱۹۸۱ منتشر شد. با جستجو کردن در منابع مختلف آشکار می شود که این داستان برگرفته از تجربیات وولف و جامعه ای است که در آن زمان درآن زندگی می کرده.
داستان کوتاه "شکارچیان در برف" که نیمه دوم قرن بیستم نوشته شد شرایط آن دوره زمانی را به تصویر میکشد. این داستان در اسپوکان واشنگتن اتفاق می افتد و در مورد سه شخصیت اصلی است که هر یک دارای ویژگی های تیپی خاص خود هستند. در ماهیت این سه مرد اصول ذن بوداییسم۱ به تصویر کشیده شده است. این اصل در بخش غربی ایالات متحده در اواسط و اواخر قرن بیستم بسیار محبوب بود و چارلز گیلس هم در مقاله ای آن را مطرح کرد. در واقع، این فلسفه بیانگر این است که انسان هر کاری کند نتیجه عملش به خود او بازمی گردد. و همین اصل در اوج داستان، وقتی که تاب به کنی شلیک می کند و موجب مرگش می شود تصویر می شود. تا آن لحظه کنی که قدرت فیزیکی بهتری داشت به خواست خود از زور و بازویش برای اذیت کردن تاب استفاده می کرد. کنی هم با حرفهایش و هم با آزارهای جسمی تاب را اذیت میکند تا جایی که آن فاجعه برایش اتفاق می افتد و این موضوع دقیقا مشابه ایده کاراما است. ذن بوداییسم از این جا به بعد در داستان نقشی ندارد و پس از آن دیگر این تاب است که در قیاس با کنی قدرت برتر به حساب می آید. همچنین حضور فلسفه ی داروینسیم اجتماعی نیز در این داستان هویدا است. همانطورکه در سایت Dictionary.com بیان شده است، داروینیسم اجتماعی نظریه ایست که نظم اجتماعی را حاصل انتخاب طبیعی افرادی می بیند که بهترین گزینه برای شرایط زندگی موجوداندو به آن شایستگی برای زنده ماندن نیز می گویند. داروینیسم اجتماعی که در قرن نوزدهم و اواسط قرن بیستم محبوبیت داشت، به توضیح تفاوت های قابل توجه مابین تاب و کنی در آغاز و انتهای داستان کمک میکند. بی درنگ، کنی فرد قاطعی نشان داده شده که خواستار اذیت کردن تاب است. او هرچه دوست دارد می گوید و از هیچ چیز و هیچ کس هم نمی ترسد. برخلاف او، تاب قربانی آسیب پذیر، بی قدرت و متزلزل است. دقیقا از همان ابتدای داستان مشخص است که کنی قدرت برتر تاب به حساب می آید. با این حال نقطه اوج داستان وقتی است که همه چیز تغییر می کند. به محض اینکه تاب به کنی شلیک می کند و ادعا میکند که این کار را برای دفاع از خود کرده است ترتیب قدرت تغییر می کند؛ در آن لحظه کنی آسیب پذیر و اندوهگین در انتهای زنجیره قدرت قرار داشت و تاب در بالاترین نقطه ی زنجیره بود. کنی دیگر آن قدرت فیزیکی را علیه تاب نداشت و این دقیقا زمانی بود که زوال او آغاز شد. در مقابل، تاب تحت کنترل بود و نشان میداد که قادر به مبارزه مجدد است. او رهبر گروه شد و فرانک هم تبدیل به بهترین دوستش شد و دیگر کنی را فراموش کردند.
در این داستان تجربیات شخصی زندگی توبیاس وولف هم منعکس شده است. همانطور که دیانا راس در تحلیل خود از زندگی نامه وولف با عنوان "زندگی این پسر بچه" که خود آن را نوشته است توضیح داده است. آشکار است که دوران کودکی توبیاس وولف در داستان شکارچیان در برف منعکس شده است. به نظر می رسد که وولف نوجوانی خود در قالب شخصیت تاب مجسم کرده است. وولف سختی های زیادی را در زندگی اش متحمل شده بود. والدینش زمانی که او خردسال بود از هم جدا شدند و سال ها از دیدار برادرش محروم بود. او قربانی خشونت های خانوادگی ناپدری اش بود و گاهی برای فرار از این وضعیت اسف بار دروغ می گفت و همگی این ویژگی ها در شخصیت تاب به تصویر کشیده شده است. تاب اغلب از سوی کنی مورد آزار و اذیت قرار می گرفت و با دروغ های ساختگی مشکل اضافه وزنش را پنهان می کرد. بنظر میرسد تاب به سختی به زندگی اش ادامه میدهد. ممکن است شخصیت کنی در داستان بازتابی از شخصیت ناپدری وولف باشد که دلیل تنفر او از بدی و شرارت است. این امری است عادی برای نویسندگان که در مورد تجربه های دوران کودکی خود از طریق شخصیتی در آثارشان بنویسند. و توبیاس وولف هم این کار را در اکثر آثار خود از جمله در "ارتش فرعون، خاطرات جنگ ناموفق" و "زندگی این پسربچه" انجام داد. شاید قابل توجه ترین تجربه زندگی وولف دوران خدمت او در ارتش ایالات متحده در دوران جنگ ویتنام باشد. خدمت کردن در ارتش ایالات متحده در دوران جوانی اش به نظر میرسد که تجربه تاثیرگذاری در زندگی و نویسندگی وولف بوده است. در حالی که جزییات سال های خدمتش در ارتش ممکن است ناشناخته مانده باشد اما، هیچ کس نمی تواند رفاقت سربازان، صحنه های وحشتناکی را که میدیدند و موانعی را که با آن مواجه می شدند فراموش کنند. برادرش جفری درباره ی سال های مبارزه ی او عقیده دارد، "اکثر تجربه ها محدود به صحنه های خشونت آمیز و فجایع انسانی نمی شود. بلکه شرکت کردن در جنگ این قدرت را به او داد تا واکنش طیف عظیمی از مردم را در مقابل وسوسه، وحشت و بی اعتنایی به جهان اطرافشان را ببیند." این گفته به توضیح این نظریه کمک کرد که چنین رویداد مهمی که در زندگی وولف رخ داده است طبیعتا در آثارش نیز منعکس شده؛ همانطور که در داستان "شکارچیان در برف" نیز نشان داده شد. غفلت کنی نسبت به احساسات تاب رابطه غیرعادی بین تاب و فرانک و همچنین بی تفاوتی تاب و فرانک نسبت به سلامتی کنی در انتهای داستان، همگی از مشخصه های اجتماعی تجربه های وولف از جنگ است. و پس از آن یکی از گفتنی ترین تجربه های او از جنگ درخطوط انتهایی داستان در جایی نشان داده شده است که تاب و فرانک حیوانی بیش نیستند؛ چرا که تصمیمی برای بردن رساندن کنی رو به موت به بیمارستان نداشتند.
"شکارچیان در برف" داستان کوتاهی است در مورد به شکار رفتن سه مرد و همچنین کشمکش هایی که میان آنان رخ میدهد. این سه مرد به طور متفاوتی داستان را عجیب ، خاص و سرگرم کننده می کنند. با بارها خواندن و تامل کردن در کلمه کلمه این داستان چیزهای بسیار زیادی از دل آن خارج کردم. به عنوان نمونه متوجه شدم که این داستان تا حد زیادی متاثر از جامعه ای است که در آن زمان نوشته شده است و مهم تر از آن تجربیات شخصی نویسنده یعنی توبیاس وولف می باشد. بدون شک آرمان های اجتماعی محبوب اواسط قرن بیستم و دوران کودکی خصومت آمیز وولف به نوشتن این داستان کمک کرده است.
۱- ذن مکتبی در مذهب بودایی است که در چین پدیدار شده و تاکید فراوانی بر تفکر لحظه به لحظه و ژرف نگری به ماهیت اشیا جانداران و… به وسیله تجربه مستقیم دارد. این مکتب معمولاً تعالیم خود را به صورتهایی از مقایسهٔ تناقضات دو چیز میآموزد که این دقیقاً چیزی شبیه کاریست که در آیین یین و یانصورت میپذیرد.
تیم ترجمه مد و مه/ زیر نظر امیر حامد دولت آبادی فراهانی
‘