این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
خاطرات محمدعلی سپانلو
گزارشِ یک حافظه کمنظیر
مانی سپهری
«محمدعلی سپانلو»، تازهترین کتاب از مجموعه «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران» است که از طرف نشر ثالث منتشر شده. این کتاب، حاصل گفتوگوی محسن فرجی و اردوان امیرینژاد با محمدعلی سپانلو است. «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران»، مجموعهای است که چندسالی است به دبیری محمدهاشم اکبریانی منتشر میشود و اختصاص دارد به شرح خاطرات و زندگی نویسندگان، شاعران و مترجمان ادبی به قصد پرتوافکندن بر جریانها و رویدادهای مرتبط با ادبیات معاصر ایران و زمینههای اجتماعی و فرهنگی و تاریخی این رویدادها، از خلال نقل شفاهی کسانی که هریک به نحوی در این رویدادها دخیل بوده یا شاهد و ناظر آنها بودهاند و اگر هم برخی از آنها خودشان حضور مستقیم در آن رویدادها نداشتهاند، در زمانهای زیستهاند که آن رویدادها در آن رخ داده است. چند کتاب اول این مجموعه سالها پیش از طرف نشر روزنگار منتشر شده بود و از جایی به بعد نشر ثالث انتشار این مجموعه را به عهده گرفت. سیمین بهبهانی، م.آزاد، لیلی گلستان، ضیاء موحد، جواد مجابی، علی باباچاهی، شمسلنگرودی و مهدی غبرایی ازجمله نویسندگان، شاعران و مترجمانی هستند که تاکنون خاطراتشان در مجموعه تاریخ شفاهی به چاپ رسیده است.
اگر تاریخ شفاهی ادبیات معاصر را چنانکه گفته شد، نقل خاطرات به قصد پرتوافکندن بر جریانهای مهم تاریخی، اجتماعی و فرهنگی در نقطههایی که این جریانها به ادبیات متصل شدهاند بدانیم، از میان شاعران و نویسندگان معاصر، محمدعلی سپانلو از آندسته است که در بسیاری از این رویدادها حضوری مستقیم داشته است و ارتباطاتی گسترده با آدمهای شاخص روزگار خود و همچنین حافظهای نیرومند برای ثبت هرآنچه در جریان این رویدادها و ارتباطها دیده و شنیده و گفته بوده است، چنانکه در مقدمه محمدهاشم اکبریانی بر گفتوگو با محمدعلی سپانلو درباره این گفتوگو میخوانیم: «درباره این جلد از مجموعه تاریخ شفاهی که به زندگی زندهیاد محمدعلی سپانلو مربوط میشود باید گفت که حافظه کمنظیر ایشان در حفظ خاطرات و ماجراها و اتفاقات گوناگون باعث شد تا گزارشی وسیع از تاریخ ادبیات معاصر ایران تدوین شود».
گفتوگو با محمدعلی سپانلو در تاریخ شفاهی، با شرح دوران کودکی او شروع میشود و با دوران نوجوانی، دانشگاه، سربازی و ازدواج و کار ادامه مییابد و میرسد به زندگی هنری او در دهه چهل و بعد رویدادهای مربوط به کانون نویسندگان که سپانلو یکی از فعالان آن بوده و یکی از شاهدان مستقیم آنچه از بدو تأسیس کانون در آن اتفاق افتاده بوده است. بعد از کانون نویسندگان، به خاطرات سپانلو از دهههای پنجاه و شصت میرسیم و این ادامه مییابد تا دهههای هفتاد و هشتاد. «سفرها، جشنوارهها و دیدارها» بخش بعدی کتاب است و بعد از آن چند گفتوگو و یادداشت از سپانلو به چاپ رسیده است. آنچه در پی میآید قسمتی است از خاطرات سپانلو از زندگی هنریاش در دهه چهل، آنجا که سپانلو از ناشران مهم و تأثیرگذار دهه چهل سخن میگوید و همچنین از جرقه اول تدوین کتاب «بازآفرینی واقعیت» به دست او: «مهمترین انتشارات آغاز این دهه، «نیل» است. نیل را آلرسول و عظیمی و نجفی درست کرده بودند. آنها در آغاز کار، ده رمان بزرگ باباگوریو و سرخ و سیاه و دنکیشوت و امثال آن را ترجمه کردند. البته به ده تا نرسید، ولی بههرحال بهترین مترجمان آن دوره را جمع کردند. آن طور که در خاطرات بهآذین آمده است، میگوید که خرج خانهام را نداشتم و در فکر خودکشی بودم، آلرسول مرا در خیابان دید، گفت بیا این کتاب باباگوریو را ترجمه کن. ٢۵٠ تومان هم به عنوان پیشپرداخت به من پول داد. یعنی او را به عنوان مترجم کشف کردند. یا مثلا محمد قاضی و عبدالله توکل. اولین کتاب شیک از نیما را هم آنها چاپ کردند که افسانه نام داشت و جنتی عطایی درآورد. برای من هم خیلی شگفتآور بود. کتابهای زمین سایه و چشمها و دستهای نادرپور و یکلیا و تنهایی او را از تقی مدرسی درآوردند که وقایعی اثرگذار بود. میتوان گفت مؤثرترین ناشر پیشگام، نیل بود. برای اینکه ادبیات جدید را میفهمید و کشف هم میکرد. فکر میکنم خشم و هیاهو با ترجمه شعلهور را هم آنها درآوردند. چند سال بعد انتشارات «مروارید» راه افتاد که روی همان خط حرکت میکرد. اواخر دهه هم که متوجه شدند ادبیات جدید پولساز است، امیرکبیر فعالیتش را در این حوزه آغاز کرد. امیرکبیر تا آن موقع دیکسیونر درمیآورد یا رمانهایی مثل بربادرفته منتشر میکرد، اما وقتی پسر مدیر امیرکبیر، یعنی محمدرضا جعفری مسئول قسمت جوانترهای این انتشارات شد، شروع کرد به رمان و شعر نو چاپکردن. حتی قراردادی با ما داشت که ناتمام ماند و قرار بود ما کلکسیونی از کتابهای نقاشی فرنگ ترجمه کنیم تا تمامرنگی چاپ شود. ولی به هرحال، باید گفت که فخرِ پیشگامی با نیل است. بعد که نیل به هم خورد، در سال ۴۴ آلرسول آمد و انتشارات «زمان» را راه انداخت که کتابهای آلاحمد و بهرام صادقی را چاپ کرد. بازآفرینی واقعیت را هم آنها چاپ کردند. چون آدمهایی بودند که استعدادها را میشناختند و اصلا سفارش میدادند. یادم است که یک روز در دفتر زمان گفتم آنتولوژی نباید به این شکل باشد، بلکه باید دارای فلان ویژگیها باشد. آلرسول هم درجا گفت خودت انجام بده. برای من غیرمنتظره بود. چون آن زمان ٢٧-٢٨ سالم بود، وقتی او گفت داستانها را تو انتخاب کن که من بازآفرینی واقعیت را در چاپ اول با یازده داستان درآوردم. بعد اینقدر خوششان آمد که هر چاپ، تعداد داستانها را زیاد کردیم تا چاپ سوم پانزده داستان شد و من در چاپ هشتم آن را به مجموعهای از بیستوهفت داستان تبدیل کردم. چون چاپ اول فقط متعلق به دهه چهل بود، اما چاپ هشتم با یک تنظیم تاریخی شروع از صادق هدایت است تا آخر دهه شصت. علیالاصول میشود گفت نیل، مروارید، زمان و بعد هم امیرکبیر انتشاراتی بودند که کار متجدد میکردند. البته ناشرانی هم بودند که کار نو میکردند، اما ادبیات را نمیشناختند. مثل «اشرفی» که در مُد این کارها میرفت. شما کتابهای مهم آن دوره را که ببینید، متوجه میشوید که یکی از این چهار ناشر چاپ کردهاند».
از بخشهای خواندنی کتاب، بیشک خاطراتی است که سپانلو از چهرههای مطرح و معاصر ادبی روایت کرده است. از مرگ بهرام صادقی در سال ۶٣ که چند روزی سپانلو را به بیمارستان انداخت تا جلسات خانه براهنی و مراسم تدفین غزاله علیزاده. و زمان سربازیاش که در اصفهان که پنجشنبه، جمعهها میرفتند خانه حقوقی که بچههای اصفهانی آنجا جمع میشدند. «حقوقی بود، گلشیری بود، نجفی بود، جلیلی بود، کلباسی بود، میرعلایی بود، افراسیابی بود… از آنجا با گلشیری رفیق شدیم. بعد که آمدیم تهران وقتی شازده احتجاب را درآورد من مقالهای راجع به آن نوشتم و از آن ستایش کردم. ازجمله اولین کاشفهای شازده احتجاب بودم. او هم یک نوع خاصی شعرهای مرا خیلی دوست داشت.» و شاملو. آخرین دیدارها با شاملو. «یادم هست این اواخر که شاملو مریض بود دولتآبادی گفت بیا بریم خیلی حالش بد است.» آن اواخر به گفته سپانلو حال شاملو به قدری بد بود که در عکسها کسِ دیگری به نظر میآمد. «وقتی میخواستند پوستر مرگ شاملو را چاپ کنند خواستند از عکسهای او (در اواخر) استفاده کنند. من گفتم آن عکسهای پرشکوه قدیمی بهتر است تا این چهره پژمرده و لاغر آدمی که پشتش هم زخم شده و نمیتواند بنشیند». سپانلو، خوشمحضر و اهلِ گپوگفت بود. این را همه نزدیکان و آشنایانش میدانستند و بیدلیل نیست که بخش «سفرها، جشنوارهها، دیدارها»ی کتاب اینقدر خواندنی است. دیدارها، تصویری است از شاعر ما نزد دیگران و دیگران نزد شاعری که بهگواه آثارش دیدی عمیق و ظریف به پیرامون داشت. آرتور میلر، «نمایشنامهنویس معروف»، آگاتا کریستی یا بهقولِ سپانلو «ملکه جنایت» لویی آراگون «شاعر معروف فرانسوی» از شمارِ این دیگران بودند. اما کتابِ «محمدعلی سپانلو» از سری تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، با «آن آخرین دیدار»، با شاملو به آخر میرسد: «و آن آخرین دیدار، یک ماه قبل از مرگش، که مثل مداد شکستهای در لیوان به صندلی تکیه داده بود، سرش به زیر افتاده در حال نیمهخواب و انگار پای غایباش را جستجو میکرد و آن روز دوردست که از خانه ابراهیم پاشا، نزدیک پل چوبی، بیرون آمدیم و تازه پادرد شاملو شروع شده بود، لنگلنگان کوچه باریک را میپیمود و من دنباله بحث خانه را به کوچه آورده بودم و به آنجا رسید که گفتم خوشحالم که آن ناامیدی سالهای اخیر از شعر تو رخت بربسته است. همان شب نوشتهام شاعر موسفید ما لنگلنگان میرفت که گفت: من هرگز ناامید نبودهام.»
‘