این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
مروری بر کتابِ هنری میلر درباره رمبو، «عصر آدمکشها»
فصلی در جهنم
نخستینبار که هنری میلر، نویسنده مطرح آمریکایی، نام رمبو شاعر مطرح فرانسوی را شنید، به سال ١٩٢٧ در زیرزمین یکی از خانههای کبرهبسته بروکلین بود. «در سیوشش سالگی، هنوز زندانی فصل پایانناپذیر جهنم خویش بودم. کتابی گیرا درباره رمبو در خانه افتاده بود، اما من حتی کرم ننموده بودم که نگاهی بر آن بیفکنم. تنها به این علت که از زنی که آن روزها با ما میزیست و صاحب این کتاب بود، نفرت داشتم.» هنری میلر در کتاب خود، «عصر آدمکشها» که شاید تنها کتابی باشد که در این حجم و اعتبار درباره آرتور رمبو نوشته شده است، اعتراف میکند در دورانی که رمبو را بهواسطه همان «کتاب گیرا» شناخت، این شاعر برایش مظهر دیوی مینمود که ندانسته، باعث شکنجهها و همه بدبختیهایش شده بود. و همه چیز دست به دست هم داد تا میلر نام شاعر را، نفوذ او را، و حتی هستی او را نفی کند.
خودش مینویسد که در آن روزها در پستترین مرحله زندگیاش بوده است، روزهایی که تمام همتاش رو به تباهی میرفت. «خویشتن را میبینم که در زیرزمین مرطوب و یخزده نشستهام و کوشش دارم که در پرتو لرزان شمع، با مداد چیزهایی بنویسم. درصدد نوشتن قطعه شعری برمیآمدم که وصف فاجعه خودم باشد و هرگز نمیتوانستم به اتمام چیزی جز نخستین پرده فاجعه توفیق بیابم…» و بعد در همین حالتِ «نومیدی، نازایی» درباره نبوغ شاعرِ هفدهساله (رمبو) به شبهه افتاده بود. هنری میلر مینویسد «رمبو ادبیات را به زندگی بازآورد. من جهد کردم تا زندگی را در ادبیات جای دهم. هر دومان تمایلی شدید به اعتراف داریم و عوالم معنوی و روحانی را ترجیح میدهیم.
استعداد زبان، استعداد موسیقی - بیشتر از استعداد ادبیات- یکی دیگر از نقطههای التقای ماست. من در وجود او به فطرتی راه بردهام که آغشته روح ابتدایی و آراسته به نقشونگار ابتدایی است و قدرت تظاهرها و تجلیهای شگرف دارد. کلودل رمبو را عارف وحشیصفت میگفت. چیزی نمیتواند وی را نیکوتر از این توصیف و تعریف کند.» به اعتقاد میلر وجوه اشتراک آنها با هم بیشمار بود. از اینرو در کتابش میکوشد تا این مشابهتها را از میان نامهها و زندگینامهها بیرون بکشد و نشان دهد که «در این دنیا انبوهی رمبو هست که روز بهروز شمارشان بیشتر خواهد شد. گمان میبرم که نمونههایی چون رمبو در آینده جانشین نمونههایی چون هاملت و نمونههایی چون فاوست خواهند شد.» بعد از «قیاسها، مناسبتها، رابطهها و نتیجهها»، میلر به منظومه کلیدی رمبو، «فصلی در جهنم» میپردازد و بند موسوم به «غیرممکنِ» آن. که در میلر «کلید آن تراژدی جگرخراش را که توصیف زندگی رمبو است، به دست میدهد.» خود همین قضیه که «فصلی در جهنم»، واپسین اثر رمبو - در هجدهسالگی- بوده است، در نظر میلر اهمیت بسزایی دارد. «از اینجا زندگیش به دو بخش همسان قسمت میشود، یا بهتعبیر دیگر کمال میپذیرد. رمبو، از همان آغاز کار، سربهسر سرنوشت گذاشت و با آن درافتاد.» آنطور که میلر هم نوشته است، زندگی آرتور رمبو، با تمام چیزهایی که دربارهاش میدانیم، به اندازه نبوغش مرموز مانده است.
میلر معتقد است زبانِ شاعر در دومین بخش زندگیاش، مفهومی چنان محسوس و ملموس به دست میآورد که لرزه بر تن میاندازد. و همان چیزی میشود که پیشگویی کرده بود، همان چیزی میشود که برایش موجب وحشت بود، همان چیزی که دیوانهوار به خشمش میآورد. «خشونتی که برای رهایی خود از چنگ زنجیرهایی که به دست انسان ساخته شده بود، برای زیر پا نهادن سنن، قوانین، قراردادها، و خرافهها به کار میبرد، وی را به هیچجا نمیرساند. برده جنونها و هوسهای خود میشود، بازیچهای چون بازیچههای خیمهشببازی میشود که کاری نیکوتر از این ندارد که در سفرنامه ملعنت خود، چند فقره مقاطعه بیرنگ و بیفروغ دیگر به حساب بستانکاریش بنگارد.» میلر که معتقد بود «من یکی دیگر است»، در سرآغاز شغل نویسندگیاش به تأکید گفته بود که «باید غیببین بود، غیببین شد.» و آنگاه، بهناگهان نویسندگی از میان رفت و آنچه ماند، نفرت از شعر و ادب و از جمله آثار خودش بود. و بعد یکباره از پسِ ملال و خشم دیوانهوار و برهوت و درد و شکست و تنهایی «در این بیابان تأثرهای ضدونقیض، در این آوردگاهی که از تن فناپذیر خود ساخته بود، اکنون در دم واپسین گل ایمان میشکفت… ایمان یکی از نومیدترین روحهایی که تا دنیا دنیا بوده است، عطش زندگی داشتهاند.» شاعری که باایمان سرود «هر بار که خروس سرزمین گل بانگ بردارد/ درود بر او باد/ آه! من دیگر حسرتی نخواهم داشت:/ زیرا که او کفیل زندگی من شده است.» هنری میلر معتقد است که رمبو در اقدام به درهمکوفتن دیو خود – آن فرشتهای که به کسوت دیگر درآمده بود- زندگیای در پیش گرفت که هر آینه بدترین دشمنش ممکن بود بهعنوان کیفر اقدام به فرار بر گرده او بگذارد. «در آن واحد، جوهر و عرض زندگی خیالیش بود که در پاکی و بیگناهی پاگرفته بود. فطرت پاک روحش بود که ناسازگارش کرده بود و به طریقه ممیزه، وی را به شکل تازهای از جنون سوق داد: و آن، هوس تطابق کامل، همبستگی و هماهنگی کامل بود.»
آنطور که در مقدمه کتاب آمده است، اگر رمبو زنده میماند، در اکتبر گذشته (١٩۵۵) درست صد سال داشت. اما تا هنوز، هر کجا که هنوز انسان مفتونِ شعر و حادثه آسمانی باشد، نام وی در حکم تعویذ است. روایتِ هنری میلر از شاعرِی که «پدر بسیاری از مکتبهاست اما با هیچیک قرابت ندارد» در کتاب «عصر آدمکشها» با ترجمه عبدالله توکل سالها پیش در نشر زمان منتشر شد و اینک پس از مدتها در نشر دوستان بازنشر شده است.
شرق
‘