این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقد فیلم نیمه شب اتفاق افتاد ساخته تینا پاکروان
نیره رحمانی / مد و مه
نیمه شب اتفاق افتاد تازه ترین ساخته تینا پاکروان نمونه بارز فیلمهایی ست که مهمترین ضربه را از عدم یکدستی خورده است. فیلمی که در یک نوسان دائمی میان لحظات گرم و تاثیر گذار و لحظات کلیشه ای و گل درشت سرگردان است. در آوردن رابطه عاشقانه میان زنی که حداقل بیست سال از مرد داستان پیرتر است، حتی اگر زنی با زیبایی و چشمان نافذ رویا نونهالی باشد برای قابل قبول شدن نیاز به ظرافت ها ریزه کاری های زیادی دارد که در این فیلم غایبند. نخست از آن جهت که زن بیشتر از جذابیت و زنانگی یک حس راحتی و سادگی شهرستانی دارد که برای گرفتار کردن دل جوانی مثل حامد بهداد که صدای گرمی هم دارد، حتی به فرض غشی بودن، کفایت نمی کند.
مگر اینکه فیلمساز او را برخاسته از موقعیتی با خلاء های عاطفی نشان می داد که حمایت زیبا (رویا نونهالی) از او می توانست باعث جذب شذت و شکل گیری یک رابطه منتهی به علاقه و یا حتی عشقی تا این اندازه شدید شود. اما با توجه توجهاتی که خواهر های این مرد جوان نسبت به او دارند و البته مقبولیتش نزد دیگران خیلی این مسئله احساس نمی شود.
به نظرم انتخاب حامد بهداد برای این نقش چندان مناسب نبوده با وجود همه تلاشی که برای کنترل انرژی که معمولا در ایفای نقش هایش آزاد می کند. از خود نشان داده و همچنین ارائه یک بازی درونی که می خواهد منطبق با شخصیت این فیلم پر احساس اما با خلق و خویی آرام باشد.
با این حال فیلم به لحاظ بصری جذاب و خوش رنگ و لعاب است، تک صحنه های زیبا و متناسب با حال و هوای فیلم نیز در آن دیده می شود. اما همه با همه اینها رقم خوردن پایانی تا این اندازه ناگهانی و اتفاقی نقطه ضعفی برای فیلمی است که در مجموع تماشای آن سرگرم کننده است. تینا کراوان فیلمسازی آشنا با مدیوم و مسلط نشان می دهد که نیاز به فیلمنامه های محکم دارد. همانند بسیاری فیلمسازان ایرانی. هیچ به این دقت کرده اید که تا چه اندازه در فیلمهای ایرانی یک جر و بحث و هل دادن ساده باعث مرک زذف مقابل می شود. انگار فیلمسازان راهی بهتر از این سراغ ندارند.
*****
نیمهشب اتفاق افتاد (تینا پاکروان)
بحران بیپشتوانه
مهرزاد دانش / فیلم
مشکل اصلی نیمهشب اتفاق افتاد همان است که در فیلم قبلی سازندهاش هم مشهود است: احساساتی شدن خود فیلمساز در قبال اثرش. فیلم بافت کلی داستانی کموبیش خوبی دارد و از آن مهمتر، تمرکزش بر شخصیتهایی است که تا به حال سابقهای در سینمای ایران نداشتهاند: گروهی که کارشان برگزاری مراسم جشن و یا سوگواری در زمینههای برپایی مجلس، پذیرایی، خوانندگی، و… است. همین که مخاطب با شمایلی نوین در این سینما مواجه میشود که اغلبشان در محیطهای باز و در لوکیشنهایی با افق و پسزمینهی گسترده حضور دارند، خوب است. اما ای کاش این امتیاز با سانتیمانتال بازیهایی که بهویژه در بعد موسیقی متن جریان دارد مخدوش نمیشد. اینکه مثلاً در سکانسی زنی آشپز دارد از محل کارش با اتوبوس به خانه برمیگردد، چرا باید از آوای همهخوانی پرسروصدایی به عنوان موسیقی متن آن فصل استفاده شود؟ چرا صحنهای که شخصیت اصلی مرد با پیشهی خوانندگی در حال اجرای یک آواز است، باید موسیقیای رویش سوار شود که هیچ ربطی به موقعیت آن آواز و خوانندهاش ندارد؟
مشکل دوم فیلم، انحراف از موتیف اصلی درام در میانهی کار است. فیلم دربارهی دلدادگی پسری جوان به زنی میانسال است و مشکلات پیش رو هم بابت همین اختلاف سنی نامتعارف با عرف جامعه شکل میگیرد. اما یکدفعه وسط درگیریهای ناشی از این موقعیت، نکتهی دیگری هم به فیلم اضافه میشود و آن اینکه شوهر سابق زن، قاتل بوده و حالا احتمال میرود که این ویژگی به فرزندش هم به ارث رسیده باشد و… این ایدهی دوم، عملاً فیلم را به فازهای دیگری میکشاند که نافی انسجام دراماتیک و موقعیتی اثر است. اینکه ناگهان بر بحران اصلی درام، بحران دیگری که فاقد عنصر سببیت است اضافه شود، نوعی روند تحمیلی است و حتی اگر پایان فیلم را هم بر مبنای همان بحران دوم پیریزی کنیم، باز مشکل حل نمیشود. ای کاش داستان عشق خوانندهی جوان و آشپز میانسال، با همان بحران نخست، صیقل پیدا میکرد و به فرجام میرسید.