این مقاله را به اشتراک بگذارید
فاشیسم شرقی
فرید درفشی
با ظهور گروه موسوم به «داعش»، به قدرترسیدن آن و بازتاب گسترده فعالیتهایش در رسانهها، بار دیگر بحثهای بسیاری پیرامون پدیده فاشیسم، تروریسم و بنیادگرایی شکل گرفته است. پرسشهای مختلفی راجع به این موضوع در گفتارهای سیاسی و اجتماعی مطرح شد: آیا این نوع از فاشیسم و خشونت عریان آن، پدیدهای منحصربهفرد یا رویدادی نادر است که از بد روزگار هر از گاهی در بخشی از جهان ظاهر میشود، ولی سرانجام، خود در بین ویرانیهایی که به بار آورده از میان میرود؟ یا اینکه داعش صرفا وجه آشکار ظهور نیروهای مخوفی است که در ورای زندگی روزمره ما پنهان شده و آن را محاصره کرده است؟ ایدئولوژیهایی که محرک شکلگیری این نوع از فاشیسم است، از کجا سر برمیآورد که بهناگاه آرامش ظاهری زندگی ما را برهم میزند؟ آیا با مبارزه مسلحانه میتوان از شرّ آن خلاص شد یا به تغییری ساختاری نیاز است، یعنی تلاش برای دگرگونی ساختارهایی که منجر به ظهور فاشیسم میشود؟ و بسیاری پرسشهای دیگر که یافتن پاسخ برای آنها، بهویژه در دورههایی مانند دوره ما حیاتی است؛ دورهای که بحران فاشیسم بهقدری حاد است که نمیتوانیم به پاسخهای آماده و دمدستی راضی شویم. از اینرو، نیاز به مطالعه و پژوهش دقیق در این دوره بیشتر از هر زمانی احساس میشود و همچنین نیاز به اطلاعات موثق، روشی برای تحلیل آن و نیز درک و فهم علل و عوامل ظهور این پدیده موحش برای یافتن راهکارهای مقابله با آن. تا به امروز کتابها و مقالات زیادی از متفکران و نظریهپردازان غربی در رابطه با داعش به چاپ رسیده است. برخی از این متفکران با بهرهبردن از مفاهیم و نظریههای فلسفی و سیاسی، میکوشند علل و عوامل شکلگیری این پدیده را بیابند و آن را در زمینه تاریخی و اجتماعی آن مورد بررسی قرار دهند. اگرچه تاکنون متفکران برجسته در مقالات خود و سمینارهای مختلفی که برگزار کردهاند، تحلیلهای بسیار دقیق و درخشانی از فاشیسم و پدیدههای مرتبط با آن ارائه دادهاند؛ درک آن نوع از فاشیسم که در شرق و بهویژه در خاورمیانه وجود دارد، نیاز به آشنایی بیشتر با زمینههای فرهنگی و تاریخی شکلگیری آن و بررسی انضمامی ریشهها و علل ناحیهای آن دارد. به این علت، هرچند متفکران و نویسندههای بومی به نظریهها و ابزارهای مفهومی سنت نظری غربی مجهز نیستند، امتیاز آنها زندگی در دل وضعیت تاریخی و فرهنگیای است که سودای تحلیل و تغییر آن را دارند. همچنین گستره اثرگذاری آنها روی مردمی که در همسایگیشان زندگی میکنند، فزونتر و توانایی آگاهیبخشی آنها به این مردم بیشتر است. بااینحال، آثار این نویسندگان در خارج از محدودههای بومی و محلی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. اخیرا کتابی با عنوان «داعش، خشونت شرقی و نقد فاشیستی» به چاپ رسیده که مجموعه مقالات بختیار علی، نویسنده کردزبان، است. در این مقالات، او با رویکردی نظری و با استفاده از نظریات و مفاهیم متفکران غربی (ازجمله لاکان، ژیژک، هگل، آگامبن و دلوز) به مسئله ظهور فاشیسم در شرق میپردازد و شیوههای مبارزه با آن را بررسی میکند. به این مجموعه دو مقاله از نویسنده کردزبان دیگر، مریوان قانع نیز اضافه شده است که نگاهی انتقادی به رویکرد بختیار علی دارد.
در این مقالات، بختیار علی با نقد رویکرد روشنفکران شرقی که داعش را طرحی ازپیش برنامهریزیشده میدانند، میکوشد فرایندهایی را آشکار سازد که «در نهان، ساختارهای سیاسی و اجتماعی را به پیش میبرند»؛ فرایندهایی که این روشنفکران از آن غافلاند. او معتقد است شباهتی ساختاری بین تمامی اشکال و مظاهر فاشیسم در شرق وجود دارد. ایدئولوژیهایی که سعی در تمایزگذاری بین هویتها و جداسازی آنها دارند، این شباهت را انکار میکنند، ولی مرزی که آنها بین هویتهای مختلف در شرق میکشند، صرفا زاده توهم آنها است؛ توهمی که کارکردش پنهانکردن روابط و مناسبات واقعی اجتماعی و سرپوشگذاشتن روی «قوانین کلی و عمومی در ساختارهای شرقی» است؛ ساختارهایی که منجر به ظهور فاشیسم در شکلهای مختلف آن میشوند. هر جا که گروهی خود را چنان به قلاب هویت میآویزند که در برابر هرگونه تغییری مقاومت و هر هویت دیگری را انکار میکنند، «ماشین فاشیسم» به کار میافتد. «مدرنیسم در شرق منتج به یک طاعون خطرناک شده است و آن آرزوی جدایی است»؛ آرزویی که در فروغلتیدن دیوانهوار به قالب هویت نمایان میشود. این «هویت مطلق» میخواهد «تصویر ایدهآل گذشته» را بازسازی کند، بنابراین در برابر هرگونه «نفی دیالکتیکی» مقاومت میکند، زیرا «دیالکتیک به معنای نفی کامل دیگری نیست، بلکه نفیکردن خود است». آنچه مانع این فرایند میشود کاپیتالیسم است. «کاپیتالیسم شرقی» برخلاف گونه غربی آن، متکی به بازار و کارخانه نیست؛ ابزار تکنولوژیک و صنعتی مخصوص به خود ندارد و از دل یک «عقلانیت علمی» سر برنیاورده است. این کاپیتالیسم ریشه در هویت (قومی، قبیلهای و دینی) دارد؛ هویتی که ابزاری ایدئولوژیک برای بازتولید آن فراهم میکند. از دل همین فرایند است که فاشیسم سر برمیآورد. داعش صورتی از فاشیسم است که در ساختار تفاوتی با گونههای پیشین خود ندارد، فقط از آنها درندهخوتر و مخربتر است: «داعش تنها برجستهسازی و شکل بنیادینتر همان قالب ایدئولوژیکی است که پیشتر در سیمای بعثیها، القاعده، آتاتورکیسم و دیگر گروههای افراطی ظاهر شده بود». کاپیتالیسم شرقی با تأکید افراطی بر هویت، منجر به ظهور این پدیده میشود. منظور از هویت چیست؟ از نظر نویسنده، هویت یک تصویر خیالی است، تصویری «که گروهی اجتماعی درباره خود دارد». هویت با ایدهآل جاودانگی پیوند دارد، هدف آن حفظ و بقای خود است. محرک این ایدهآل ترس از مرگ است، ترس از زوال و نابودی. در اینجا با یک «هویت ابدی» مواجهیم که میخواهد مرگ را با قیام علیه آن شکست دهد. فاشیسم آن نیرویی است که افراد را وامیدارد حتی به قیمت نابودی خود، هویتشان را حفظ کنند. فاشیسم چگونه این کار را انجام میدهد؟ با جداسازی و مرزکشی بین هویتها تا هیچ جایی برای شباهت و مشارکت بینشان باقی نماند. فاشیسم «هویتی است که رابطه پارانویایی با جهان دارد». از نظرگاه یک فاشیست، «دیگری» آنقدر فاصله دارد که هیچ همدلیای با او ممکن نیست؛ او پست و حقیر است و ارزش زندگیکردن ندارد. دیگری بهمثابه یک تهدید برای هویت فرد ظاهر میشود؛ تهدیدی که باید آن را از میان برداشت. فاشیسم میخواهد تا نهایت ویرانگری و حذف دیگری پیش برود، تا آنجاکه هیچ هویتی جز هویت او باقی نماند. ولی این امر امکانپذیر نیست، بنابراین «فاشیسم خشونتی است که هرگز به هدف خود نخواهد رسید». از اینرو، شاهد نبردی همیشگی بین نیروهای مختلف هستیم. چگونه میتوانیم این ستیز دائمی و خشونت ناشی از آن را از میان برداریم، بیآنکه خود درگیر این نبرد شویم؟
به عبارت دیگر، چگونه میتوانیم در برابر فاشیسم مقابله کنیم، «بدون آنکه خود تبدیل به ماشین فاشیستی شویم»؟ نبرد بر ضد فاشیسم باید آگاهانه و همراه با شناخت کافی از نیروهای سازنده آن باشد. از نظر نویسنده، فاشیسم در شرق، برخلاف مورد غربی آن، از یک ایده یا نگرش نظری و سیاسی به وجود نمیآید. «بخش بزرگی از نیروهای شرقی، نیروهایی هستند که بنیاد تئوریک ندارند»، بلکه «مجموعهای از نگرشهای اجرائی و تاکتیکی است». آگاهی از این استراتژیها منوط به بازگرداندن تفکر سیاسی به عرصه حیات سیاسی است. ایدئولوژیها سوژه را خطاب میکنند تا او را به بند یک هویت درآورند. مقابله با فاشیسم یعنی ایستادن در برابر این ایدئولوژیها، «نبرد با لحظات ساختن سوژه انسانی تحت فراخوانهای ایدئولوژیک» و ساختن هویتی دیگر برای خود. نویسنده در مقالهای درباره مقاومت کوبانی، به نقد ایدئولوژیهایی پرداخته که به کوبانی مانند یک قربانی مینگرند، زیرا نقش قربانی «نقش قدیمی و تاریخی» کردهاست؛ انسانهایی که مانند مسیح باید خود را قربانی کنند تا بشریت زنده بماند. نویسنده با استفاده از «معادله ارباب و بنده» هگل سعی در تشریح این فرایند دارد؛ با این تفاوت که «ارباب شرقی» برخلاف ارباب هگلی، برای تصدیق خود به تسلیم و سرفرودآوردن بنده راضی نمیشود، او باید بنده را از میان بردارد تا هویت خود را تضمین کند. در اینجا نیروی سومی ظاهر میشود که میخواهد این رابطه را کنترل کند و نیروهای نابودگری را که خود آزاد کرده، مهار کند. این نیروی سوم ناجی بنده نیست، بلکه میخواهد چهره واقعی نظامی را پنهان کند که در سیمای ارباب جلوهگر شده است. نویسنده کوبانی را با آشویتس مقایسه میکند و به تأسی از آگامبن آن را جایی میداند که «در آن حقیقت نظام، جایگاه انسان و شیوههای واقعی نگرش نسبت به انسان بهوضوح دیده میشود». مدافعان کوبانی نماینده نبرد با تروریسم نیستند، «آنها نبرد واقعی انسانی طبیعی را به پیش میبرند». دفاع کوبانی مقدم بر هر ایدئولوژیای، دفاع از «حیات برهنه» است. «نبرد در اینجا برای تغییر جهان نیست، بلکه برای حفظ خود است». تنها فریادرس کوبانی خود اوست، نظام از او حمایت نمیکند، زیرا نمیخواهد اثری از این نوع مقاومت باقی بماند. مقاله مریوان قانع واکنشی است به این نوع نگرش. او در تقابل با بختیار علی، دفاع کوبانی را «پروژه ساختن یک آرمانشهر» میداند: در کوبانی موضوع نه حفظ حیات برهنه و نه نبرد «پیشاایدئولوژیک» است، دفاع کوبانی «نبردی در ساحت آرمانی نیرومند درون ناسیونالیسم است که بهشدت با ایدههای آزادی و برابری گره خورده است». مصداق بارز تحقق این ایدهها در کوبانی، ازبینرفتن تفاوت جنسیتی و نبرد زنان در کنار مردان است؛ زنانی که نقش کلیدی در ساختن این آرمانشهر دارند. «کوبانی هم پروژه و رؤیای آرمانشهر و هم واقعیت آرمانی در محاصره ویرانشهر است». بختیار علی در مقالهای دیگر به نقد مریوان قانع پاسخ داده و نگاه آرمانشهری به کوبانی را نقد کرده است. از نظر او، چنین رویکردی از دل ایدئولوژیای سر برمیآورد که ویژگیاش بیارزشکردن زندگی است. از نگاه این ایدئولوژی «ارزشهای دینی، فلسفی و ایدئولوژیک»ی وجود دارد که فراتر و بالاتر از ارزش زندگی است. ولی «مبارزه کوبانی اینک مبارزه برای حل مشکلاتی نیست که بشریت در طول تاریخ خود نتوانسته است آنها را حل کند»، بلکه ایستادن در مقابل ماشین فاشیستی است که کمر به نابودکردن حیات انسانی بسته است.
مبارزان کوبانی به دنبال برقراری آرمانشهر نیستند، بلکه هدفشان «حفظ شهر و نجات جان ساکنان باقیمانده در شهر است». اگر روحیه مقاومت در کوبانی خصیصه آرمانشهری دارد، چرا این روحیه در نواحی دیگر کردستان مشاهده نمیشود؟ زیرا ناسیونالیسم کردی همواره «واکنشی» بوده و همیشه شکست خورده است. کوبانی زاده همین شکست است. کوبانی «زاده تنهاماندن یک شهر است» و مولود پارهپارهشدن و دورافتادگی سرزمینی است که ناسیونالیسم کردی نتوانسته آن را یکپارچه کند. کوبانی در تقابل با هر ایدئولوژیای، «مظهر نیروهای انفجاری» است که از دل زندگی برمیخیزند. کوبانی نماد دفاع در برابر هر چیزی است که زندگی را به بند میکشد. در اینجا «انسان خود را بهعنوان تنها فریادرس خود کشف میکند».
شرق