این مقاله را به اشتراک بگذارید
دو چهرِگیِ «آبیتر از گناه»
روح الله کاملی
آبی تر از گناه رمانی است در ۱۲۵ صفحه با راوی اول شخص کنشگر یا فعال، او متهم به قتل است و به امید رفع اتهام ماجرا را برای بازجویان شرح می دهد. روایت اول شخص نقال، روایت جا افتادهای است در ادبیات ما، روایتی که به نظر میرسد در آن موفق بودهایم و به بلوغ رسیدهایم. شاهنامه خوانی، روضهها و تغزیههای ما، غالباً شرح ماجرایی سوزناک است رو به مخاطبین. بوف کور، همنوایی شبانه ارکستر چوبها و آبیتر از گناه شرح دردهایی هستند رو به مخاطبی نادیدنی.
آبی تر از گناه جوهرهای دارد ناب و عمیقاً بومی(ایرانی). جوهره[۱] داستان، تلاش متهم به قتلی است برای رد این اتهام. ابژه و سوژه در سرتاسر متن همین جوان متهم به قتل است. او (ابژه) راوی تراوشات ذهنی(سوژه) خویش است.
ساختار روایتی این نوع داستانها (اول شخص کنشگر) اغلب به این شکل است.
انگیزه(محرک، علت) کنش(پاسخ، انعکاس) اثر(نتیجه، انفجار، بازخورد)
مقدمه بدنه اوج[۲]
عمل یا محرک «الف» باعث تحریک درونی یا بیرونی شخصیت میشود و او را وادار به نشان دادن عکس العمل یا کنش «ب» میکند که از تلفیق محرک الف و کنش ب، شخصیت یا جهان شخصیت دگرگون میشود (نتیجه، طوفان یا «س») و این شاید همان تعریف داستان از منظر چخوف باشد. مرگ پسر(الف) علت اندوه پدرِ درشکهران است و او را وادار میکند آن را با کسی در میان بگذارد(ب)، اما بی رغبتی دیگران به شنیدن اندوهش، او را وادار به درد دل با اسب میکند(س).
اما در داستانهایی که با راویای دروغگو یا خیالپرداز سر و کار داریم، نظام دو پاره(زوجی) و گاه چند پاره(قتل در قطار سریع السیر شرق[۳]) می شود: در آبیتر از گناه ما با نظام زوجی مواجه میشویم.
نظامها |
انگیزاننده |
کنش |
اثر یا بازخورد |
نظام نخست |
مانده بودم در تنهایی، فقر و بیکس و کاری[۴] |
ناچار بودم، باید میرفتم و شعر میخواندم برایشان (همان، ص۶) |
…همدمت دنبال گنج نداشتهات میگردد و تصمیم دارد بعد از پیدا کردنش سرت را زیر آب کند. (همان، ص۳۵) |
نظام دوم |
به زادگان ذکور این خاندان، نسل در نسل تا به انجام رسیدن این وصیت واجب است انتقام از زاده و… (همان، ص ۱۱۵) |
برای من با زجر کشتن آن شازده دیوانه و مرگ جفت هرزه و قماربازش کافی بود. (همان، ص ۱۱۶) |
کشته شدن شازده و عصمت و انجام شدن وصیت نامه |
هر دو نظام، نقاط اشتراک و افتراقی دارند، در مناطقی هم پوشانی دارند و در مناطقی گسستگی. در هر دو مرگ(همان واژه آشنا و نهادینه ادبیات ما) جولان میدهد. موتیف تکرار شونده در رمانهای مطرح ایرانی که بر هر چیزی میچربد، بر عشق، زندگی، تولد، وهم و …. روایت آبیتر از گناه بر مرگ پذیری(مرگ خواهی) و مرگ دهی(قتل) بنا شده. حتی در مدلولهای جملات و واژگان هم مرگ…
«از اجل بخوان» همان ص ۱۷
اجل، واژهای با دو مدلول مشخص و واضح نیست؟ یکی به شیخ سعدی و دیگری به مرگ.
کلیت رمان بر مرگ استوار شده، بازجویان از مرگ میپرسند، پدر و مادر راوی و حتی مهتاب(نمادگر عشق) هم مرعوب بازی خنجرها و وصیت نامهها( مرگ) میشوند. اوج رمان هم به مرگ ختم میشود.
اگر به صداقت راوی ایمان داشته باشیم میشود گفت بهانه روایت، بازجوها هستند، اما با پیش روی رمان متوجه میشویم راوی نه تنها صادق نیست بلکه قصه پرداز و دروغ گوی قهاری است. در این صورت میتوان گفت راوی در عذاب وجدان کشتن عصمت و شازده هذیان میگوید؟ یا حتی برای قانع کردن وجدان دردمندش خودش را به محکمه و مسلخ برده و هیچ بازجویی نیست؟ که بازجو خود راوی است؟
در کلیت رمان؛ هر دو نظام، نظمی فراخور و استثنایی دارند با ادله و شواهد کافی و قطعی. چنان در هم تنیدهاند که هر دو هم درست هستند و هم در عین حال نادرست. ادبیات رب گریه، لبریز از این نوع تناقضهاست. در داستان ساحل وقتی سه بچهای را که در ساحل هستند یا حتی وقتی از دریا صحبت میکند، جمله دوم همیشه مکمل جمله نخست نیست، بلکه بر عکسِ ساختار مجاورتیِ جملات رمان سنتی و حتی مدرن، جمله دوم توصیف قبلی را نقض میکند. هنر رب گریه در پیش بردن و ساختن رمانی است که خواننده را با وجود این تناقضها متقاعد میکند. در آبیتر از گناه این خواننده است که با توجه به انگیزههای درونی و شخصیاش، با پیش انگارهها و تجربیات شخصی و با روحیاتش میتواند یکی از دو نظام را بر دیگری ترجیح بدهد یا حتی ندهد، هر دو نظام را درست بگیرد. تفاوت در واقعیت و حقیقت است. کدام واقعیت است و کدام حقیقت؟ جوانی محجوب و ساده دل که بیگناه متهم شده یا قاتلی باهوش و قصه ساز که واقعیت را میدزدد و وهم میسازد؟
به هر حال هر دو نظام جدای از تمایزها، تشکیل یک کلیت را میدهند که یک شخصیت واقعی را میسازند، راویای شهرستانی که داستانی را با زبانی موجز و تراش خورده بازگو میکند.
نظام نخست؛ با طمأنینه، آرامش و با اطمینان روایت میشود، همه جزییات از پیش ساخته و پرداخته شده تا در نظر بازجوها(بخوانید خوانندگان) قابل باور به نظر برسد.
«… درست حدس زدهاید، حکیم مسایفی در کار نیست. او را با مشارکت مهتاب ساختم و با چه لذتی…» همان، ص۱۲۰
ساختار در این نظام؛ انکاری، خودآگاهانه و البته با انگیزاننده بیرونی(بازجوها) است. ضرب آهنگ متن کند و ویولون گونه است. بیشترین حجم روایت را این نظام به خود اختصاص داده اما با حجم اطلاع رسانی کمتر(در مقایسه با نظام دوم). این نظام حشو و زواید اطلاعاتی زیادی را داراست، راوی دلیل باف و خود تبرئه کن، مدام برای کنشهایش برهان و شواهد میسازد، با تایید و تاکید و اصرار بر کنشهایش میخواهد صداقت و روراستیاش را اثبات کند. اعترافات راوی در این بخش شبیه بستری است با پهنهای بزرگ که اینجا و آنجا اطلاعاتی(ناخودآگاهانه) مثل بذرپخش شده و خواننده در مشارکتی فعالانه(لذت خوانش) آنها را بر میچیند(سفید خوانی). نظام نخست از لحاظ حجم و روایت سنگینتر است اما نظام دوم از لحاظ نشانه شناسی و قطعیت و اثبات پذیری سنگینتر.
نظام دوم؛ توفنده، مبارزه جو و آتشفشانی است با انگیزاننده درونی(خلاص شدن از فشار مرگ پدر و مادر و مهتاب و هم چنین دلتنگی و خستگی)
«… اما دیگر کار از کار گذشته است. باور کنید یا نه، عصمت(چه نامی! عصمت مدلولهای پاکی و بیگناهی را به دوش نمیکشد؟) را من کشتم… تمامش کنید. طاقت ندارم… اول ببریدم تا خاک آن سه عزیز و…» همان، ص ۱۲۳
ساختار ناخودآگاهانه است(شبیه فریادهای خشم از سر ناچاری و بیاختیاری) با همان ریتم تند سازهای کوبهای و ضربی و با کمترین حجم (چیزی در حدود ۱۳ صفحه، ده درصد). اما بیشترین بار اطلاعاتی در این نظام است. فوران اطلاع رسانی در این بخش با خستگی و بی پناه شدن راوی و وادادنش در برابر برهانها و ادله بازجویان ناگزیر به نظر میرسد. اینجاست که آن مجسمه تصور خواننده(جوانی بیگناه و فقیر و زحمتکش) فرو میپاشد و نظم نوینی ساخته میشود. انگیزهها، کنشها و حتی روانشناسی باز تعریف میشوند. چیدمان مهرهها به هم ریخته میشود و قصه دیگری ساخته میشود که در عین جدا بودن از قصه نخست، مکمل و تمام کننده آن نیز به حساب میآید.
در نظام دوم برای نظام نخست دلیل و برهانی نمییابیم یعنی در خوانش نظام دوم یقین پیدا میکنیم این نظام واقعی است و آنچه قبلا خواندهایم تماماً دروغ بوده. اما در نظام نخست رگههایی به حقیقت مندی نظام دوم زده میشود؛ وجود خنجر، مرگ عصمت و شازده و روابط عجیب بین راوی و مهتاب و رفتارهای متناقض راوی. اینها علاوه بر ساختن نظام نخست، نقاط مطمئنهای هستند که کفه را به سمت حقیقت نمایی نظام دوم سنگین میکنند. وجود اشیایی نشانه گون و نمادگون(خنجر و قهوه و شکلاتهای پروانهای، وصیت نامه و…) علاوه بر این که پنجرهای به خوانش تاریخی یا نشانه شناسانه باز میکنند راه را به سمت خوانشهای روان شناسانه و جامعه شناسانه نیز می گشایند. جسی متس در مقاله ماهیت پسامدرنیزم یکی از خصوصیات رمان پسامدرن را گشوده بودنش به هر نوع نقدی میداند. این خصوصیت ادبیات مدرن و پست مدرن است که چند وجهی و منشوری باشند.
هنر حسینی در تلفیق این دو نظام و بر ساختن نظامی جدید است، بر آمده از آن دو. نظامها بر خلاف بوف کور گسیخته و بر مدار و زمانی جدا نیستند. هر دو در هم تنیدهاند و شبیه سمبل یین و یانگ، خواننده در چرخشی مسرت بخش و سکرآور(خواندن متن) میتواند و محق است که یانگ را انتخاب کند یا یین را.
آبیتر از گناه یکی از داستانهای دو سویه یا دو چهره(ژانوس رومی) ادبیات فارسی است که عدم قطعیتی را بر میسازد که از زبان راویای اغواگر و به لحاظ روانی از هم گسیخته، به شیوایی روایت میشود و چونان دکتر جکیل و مستر هاید، دو روی یک شخصیت را در یک متن نمایش میدهد و این انتخاب من خواننده است که راوی «آبیتر از گناه» را بچه شهرستانیای فقیر و ساده فرض کنم یا قاتلی دد منش. گناه، حقیقت است یا آبیِ بیگناهی حقیقت؟
[۱] – واژهِ جوهره، پیشنهادی است جایگزین سوژه. سوژه در نقد ادبی امروز در مجاورت و گاه در تقابل با ابژه، اغلب اشاره به ذهنیت دارد، نگاه به رولان بارت در لذت متن.
[۲] – یکی از شاخصههای داستان مدرن حذف فرود از پیکره یا ساختار داستان است. داستان مدرن و پسامدرن بدون فرود یا نتیجه گیری هستند. پایان باز، داستانهای کارور و سلینجر و گاه چخوف
[۳] – ن.ک به قتل در قطار سریع السیر شرق، آگاتا کریستی، ترجمه محمد گذرآبادی، نشر هرمس.
[۴] – بریده متنها از «آبی تر از گناه»، نوشته محمد حسینی، نشر ققنوس، تهران،۱۳۸۳
6 نظر
فرزین سوری
والا چی بگم… فقط همینقدر میتونم بگم که اجل مدلول مرگ نیست… مترادف مرگه… معنی مدلول فرق داره واقعاً.
و خب جوهره هم هیچ ربطی به سوژه نداره. جوهره در اشراق یعنی ذات و سوژه یعنی امر ذهنی… خیلی نقد بدی بود. این که به زور سعی بشه بگیم خب با توجه به حقایق کاتورهای و بیربطی که من برای شما از جسی متس و روب گریه آوردم پس بدونید این پست مدرنه… نه خب نکنیم از این کارا :)) پست مدرنیسم پاسخ غایی و سرالاسرار نیست به خدا که میخوایم به صورت کیمیا و سیمیا بپاشونیمش به همه چیز بعد بگیم: ما خوبیم ما ماهیم فدامون بشن الهی… پست مدرنیسم هم یه مکتبه و اونقدرم مرزهاش دودآلود نیست که نشه مشخصاً گفت یه چیزی پستمدرن هست و یا نیست.
سنت ادبی ما هنوز مدرنیسم قرن ۱۸ رو به زور به خودش دیده. قصد من البته تحقیر سنت ادبی ما یا نویسندههای ما نیست. ولی ذهنی که هنوز دورهی شکاکیت رو نگذرونده و هنوز ارجاع فرامتنی به اون صورت نداره و هنوز حتا در فرهنگ و انگارههای فرهنگیش جای ژانر و خردهفرهنگای هواداری خالیه چجوری پست مدرنیسم داره؟
خلاصه این اسمش پست مدرنیسم نیست واقعاً. پروانه و شکلات و اینا متن رو پست مدرن نمیکنه.
فرزین سوری
آقا من یه چیز دیگه هم بگم. به نظرم کل دوستانی که نقد مینویسن توی مجلات و سایتها باید یه بررسی بکنن پیش خودشون که آیا واقعاً میدونن پست مدرنیسم یعنی چی؟ و چه نیازی هست که کل ماحصل ادبی یک مملکت رو وصل کنیم به پشت وانت عمو پست مدرن.
به نظرم چون یه سری نقصهای بسیار عظیم در نویسندگی و ادبیات جدیدمون داریم که لابد تصور میکنیم زیر پرچم پستمدرنیسم میشه این مشکلات رو پنهان کنیم.
یه دوست
آقای سوری عزیز، سپاس از شما و البته بیشتر از یک سپاس. واقعا نمی دونم چطور سر صحبت رو باز کنم و این کار واقعا درسته یا نه. اما بنا بر گفتگو می زارم. مدلول معنای گسترده ای داره. حتی گاهی البته از طریق پیچیده ای می شه گفت مدلول گاهی مترادفها رو هم در بر می گیره. مدلول تصویر ذهنی، مصداق، معنا و … تعریف شده. اما به گمانم اینجا در رابطه با این واژه «اجل» مدلول، بهتر از مترادف باشه. مترادف یعنی واژه هایی که بشه از طریق جانشینی توی یه جمله قرار داد و معنای جمله چندان عوض نشه. مثل کلمات «مثل و شبیه و مانند». اینها مترادفند. اما اجل یه واژه است با یه دایره معنایی وسیع. با چند معنی، با استعاره و مجاز. اجل به شیخ سعدی اشاره داره. اجل به یه شخص اشاره داره. به مرگ اشاره داره و همینطور گاهی به معنای بزرگ و پخته و نهایت یه چیزی هم استفاده می شه. با این دایره معنایی شاید اصطلاح مدلول براش درست تر باشه. هم معنی یا مترادف تقریبا می شه کلماتی که دارای بار معنایی یکسان باشن و نشه از اون معنا تخطی کرد. یعنی معنا ثابت شده و غیر قابل انکار یا غیر قابل تعویض توسط نویسنده یا کاربر باشه. اما مدلول اینطور نیست. مدلول مضمون و مفهومیه که نویسنده می تونه به واژه بده. البته این یکی از تعاریف مدلوله. تصویری که شنونده یا خواننده می تونه از شنیدن یا یه واژه برای خودش بسازه.
در ضمن، واژه جوهره رو فقط یه پیشنهاد نوشته مولف این نقد. نه حکم اجباری. یه پیشنهاده که توی پانویس هم اشاره کرده. خوب جوهره هم می تونه به نوعی تعریف ذات داستان باشه. منافاتی هم نداره. فکر کنم مولف این نقد، بیشتر روی دو چهره بودن یا دو منظوره بودن آبی تر از گناه مانور داده و قصدش اثبات مدرن یا پست مدرن بودن کار نبوده. گرچه من هم چندان متوجه این موضوع نشدم. اگر اون دو تا جمله که به این موضوع اشاره شده از متن حذف بشه فکر نکنم اتفاقی بیفته. نقد خیلی بدی(اونطور که شما گفتید) به نظر من نبود. اما این که من چوب تکفیر بردارم و همه موضوع رو باهاش کنار بزنم گمون نکنم شیوه خوبی باشه.
فرزین سوری
من در نظرم نبود چوب تکفیر رو. ولی خوب کردید یادآوری کردید. خواستم اولش بگم خب یاابلفضل چوب تکفیر کجا بود و یادم افتاد که از قضا بله همهی نوشتههایی که این روزا داره از زیر دست غالب نقدنویسان عزیز و شریف در میاد همینه. یه تیکش خلاصه اینه که وای چقدر پستمدرن که لابد شده مدلولِ مرادفِ عنتلکت. بنده خودمم مقاله مینویسم و با سازوکار اتفاقه آشنام دیگه از قضا. میدونم کجای قضیه چسبونکیه کجای قضیه واقعیه. کجای قضیه اسم روبگریه برای خالی نبودن عریضست و کجای قضیه شما اگر اسم سورعریان رو بیاری براساس یه واقعیت خارجی بوده.
خب وقتی سواد علمی نداشته باشیم لاجرم البته تهش به این هم میرسیم که با همه چیز برخورد اشراقی و اینتوییشن داشته باشیم و با روند واقعی اتفاقات بیگانه بشیم. حالا من نمیخوام بگم ایشون که نقد رو نوشته کتاب رو درست نخونده یا مثن سوادش رو نداشته. یحتمل خونده و حتا داره نظرات نویسنده رو در این باره و در بارهی چیزای دیگه منعکس میکنه. اگر به قول شما بنده lash out کردم و شلاق به منتقدین بستم توی یه پست چند کلمهای که به گوش کسی هم نمیرسه، از سر اینه که دیگه حالا شما هر نوشتهی مامان قمری رو باز بکنید پست مدرنه. توی کشوری که یک هزارم تولیدش ادبیات ژانری نیست و خردهفرهنگاش اصن وجود خارجی ندارن شما چطوری متن پست مدرن داری آخه برادر من؟ خب یه جوری بگو بگنجه! خب شما هی الکی بگی این پست مدرنه که خب فایدهای نداره دردی رو دوا نمیکنه!
حالا شما موضوع درصدی بودن رو مطرح کردید. که خب دو جملست برادرم. اتفاقی نیفتاده خونت رو کثیف نکن! ولی وقتی شما هر طرفی که رو برمیگردونی داری میبینی پرچم پست مدرن زدن روی خاطرهنویسیهای احمد غلامی و رمان کلانتر دولتآبادی، خب یکم به این قضیه شک میکنی. نکنه رفقا دارن به شعور من مخاطب توهین میکنن؟ خب وقتی ایشون یه اشاره به متس کرده که هیچ معنی لیترال یا متافوریکالی نداره، بعدم تو این مایههاست که خب من بندازمش زمین شاید یکی ورشداشت شایدم نه… خب شما بهت توهین نمیشه؟ حس نمیکنی نوشته داره رسماً تو رو احمق فرض میکنه؟
و موضوع فرار از واقعیت عینی ادبیات مملکت هم هست که لباس پست مدرن بکنیم تن بیسوادی ادبی نویسندههامون و این حقیقت که یه کتاب درست و حسابی به صورت نسلی تولید نکردن طی سالیان سالی که زندگی کردیم ماها.
کاملی
فرزین عزیز، حرفات برام آموزنده و مفید بود. ممنون میشم و البته اگه امکان داشته باشه بهم یه ایمیل بزن تا ایمیلت رو داشته باشم و بیشتر و مفصل تر گپ بزنیم با هم. سپاس
roh.kameli@gmail.com
کاملی
فرزین عزیز، حرفات برام آموزنده و مفید بود. ممنون میشم و البته اگه امکان داشته باشه بهم یه ایمیل بزن تا ایمیلت رو داشته باشم و بیشتر و مفصل تر گپ بزنیم با هم. سپاس
roh.kameli@gmail.com