این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
بیست و هشتم بهمن روزی که صادق هدایت آمد و بزرگ علوی رفت
آرین آرون- داستان نویس
موضوع نخستین داستان کوتاه مدرن فارسی همیشه دوگانه گی را با خود داشته، به باور خیلی ها محمد علی جمال زاده بود که نخستین داستان کوتاه فارسی را نوشت و اما این ایده چون ایده نخستین داستان نویس کوتاه فارسی که صادق هدایت باشد هم مخالفین خود را دارد. اما نام صادق هدایت با ادبیات مدرن به ویژه ادبیات داستانی چنان گره خورده، که اگر بخواهیم هم نمی توانیم جمال زاده را با کتاب "یکی بود و یکی نبود" و یا به خصوص با "فارسی شکر است" نخستین داستان کوتاه نویس زبان فارسی به حساب بیاوریم.
با نگاهی به تاریخ داستان کوتاه فارسی و چه گونه گی شکل گیری این قالب، معیارهایی که برای این قالب در نظر گرفته شده، با ساختار و عناصر تشکیل دهنده و ساختار و موولفه هایی که مختصاش باشد نتیجهای که به دست ما می دهد، این است که باید از صادق هدایت نام بگیریم. چون جمالزاده در این قالب بیشتر روی موضوع زبان توجه دارد اما هدایت در کنار زبان، روی پی رنگ، حادثه شخصیت و پردازش آن ها دقت خاصی دارد.
جمال میرصادقی در کتاب قصه، داستان کوتاه، رمان در مورد صادق هدایت می نویسد: صادق هدایت با داستان های کوتاهش بنیاد داستان کوتاه نویسی را در ایران گذاشت. داستان های کوتاه هدایت، چون با خصوصیات ملی ما بیشتر توافق و هماهنگی داشت و در ضمن از ساختار و جنبه فنی (تکنیک) و محتوای قوی تر و عمیق تری برخوردار بود.
میرصادقی در این کتاب در مورد داستان های جمال زاده می نویسد که: داستان های "یکی بود و یکی نبود" اگر چه در زمان انتشار خود و سال ها بعد، اعتبار و شهرت بسیاری برای خود فراهم آورد و خوانندگان بسیاری یافت اما حال که با گذشت "پنجاه سال" (در سال نشر کتاب قصه، داستان کوتاه، رمان) از انتشار آن، دوباره به آن نگاه می کنیم، می بینیم از شش داستان این مجموعه تنها یکی از آن ها یعنی داستان "درد دل ملا قربان علی" داستانی واقعی است و چهارتای آن ها، داستان های لطیفه وار است و داستان آخرین مجموعه یعنی "ویلان الدوله" طرحی بیش نیست.
با آن که میرصادقی در مورد یکی از داستان های جمال زاده می گوید که داستان واقعی است اما هیچ گاهی روی ساختار این داستان و مکمل بودن آن چیزی نمی گوید. چون امروز هم با خوانش این داستان پی می بریم که این داستان تمام عناصر لازمه یک داستان کوتاه به معنای واقعی کلمه را ندارد.
این تنها میرصادقی نیست که در مورد هدایت و جمال زاده نوشته می دانیم که در سرتاسر تاریخ داستان کوتاه فارسی همواره این بحث وجود داشته و همین موضوع هم باعث شده تا افراد زیادی زمانی که خواسته اند این مسیر را مرور کنند یا در مورد آن بنویسند، هدایت و جمال زاده را در ترازوی ادبیات گذاشته اند.
یان ریپکا در کتاب تاریخ ادبیات ایران با اشاره روی زبان کاربردی نوشته های جمالزاده می گوید: رویداد ادبی سال ۱۲۹۰ خورشیدی که می بایست در بالش نثر نو از اهمیت تاریخی برخوردار شود چاپ کتابی از داستان های کوتاه بود زیر عنوان یکی بود و یکی نبود جمال زاده.
اما تاکید ریپکا بیشتر روی نثر و زبان این کتاب است، همان گونه که می گوید در "بالش نثر نو" که این موضوع تنها لازمه ای یک داستان کوتاه نیست. چون این قالب با تمام موولفه ها و عناصر آن این نام را می گیرد، نه تنها با کاربرد زبان. با آن که یان ریپکا نام قالب داستان کوتاه را بر کارهای جمالزاده می گذارد اما تاکید او بیشتر روی نثر این داستان واره ها است. به باور ریپکا واکنش های منفی به این کتاب و محکوم کردن نویسنده به خاطر انتقاد از هم میهن هایش می تواند گواه این نظریه باشد که این داستان ها تنها نقشی در پیشبرد نثر در این قالب دارند.
همان گونه که او اشاره دوباره روی موضوع زبان کار های جمال زاده دارد و کار های او را تنها برای پیشرفت نثر کارآمد می داند در بخش دیگر این کتاب زمانی که از نمایندگان اصلی داستان کوتاه یاد می کند، نام صادق هدایت را می نویسد. ریپکا می نویسد: "در میان نویسنده گان داستان کوتاه پایگاه نخست را باید به صادق هدایت داد که امروزه می توان او را در شمار چهره های بزرگ ادبیات جهان دانست."
داریوش آشوری هم در جستاری که در مورد داستان های جمال زاده دارد بیشتر اشاره روی زبان فارسی شکر است جمال زاده دارد. آشوری کاربرد زبان را به گونه استعاره این قالب نوشتاری جمالزاده دانسته و آن را به اجتماع پیوند می زند و شخصیت آخوند و فرنگی ماب را به گونه طنز آمیز نماینده مردمی می داند که یا درگیر گویش زبان عربی با همان فصاحت کتابی است و یا هم فرنگی مابی که در هرجمله واژه های فرانسوی را جایگزین ساده ترین واژه های کاربردی زبان گفتار می سازد. هرچند آشوری در مورد چه گونه گی نخستین داستان کوتاه بودن یا نبودن یکی بود یکی نبود چیزی نمی گوید اما تاکید وی تنها روی مسله زبان این نوشتارها است.
داکتر فدوی الشکری در کتاب "واقع گرایی در ادبیات داستانی معاصر" هم زمانی که اشاره به کتاب "ادبیات امروز ایران" نوشته "حقوقی" می کند، در این کتاب از قول جمال زاده می گوید: جمالزاده نیز اقرار کرده بود که پیش از موضوع داستان به سبک انشای آن توجه داشته است.
با در نظر گرفتن موضوع زبان در داستان هایی جمال زاده و آن چه که جمال میرصادقی و یان ریپکا به آن اشاره می کنند، در حقیقت جمال زاده را با "یکی بود و یکی نبود" نمی توان نخستین داستان کوتاه نویس مدرن نامید. چون قالبی که با ساختار تعریف شده و مشخص شده ای خود نام داستان کوتاه را دارد، چیزی است که آثار جمال زاده نتوانسته آن را در خود بگنجاند.
برای همین هم وقتی از داستان کوتاه مدرن فارسی یاد می کنیم. صادق هدایت با تمام آثارش حضور می یابد. هدایتی که گذشته از داستان نویسی روی اندیشه چند نسل پس از خود نیز سایه گسترانید.
روزی که هدایت آمد و بزرگ علوی رفت
اما از بحث نخستین داستان نویسان که بگذریم، کسانی دیگری هم آمدند که در گسترش این قالب نقش زیادی داشتند که از آن جمله بزرگ علوی و صادق چوبک را نمی توان به هیچ وجه دست کم گرفت دو تنی که در کنار صادق هدایت، در افغانستان از نویسنده های شناخته شده و تاثیر گذار هستند. کمتر کسی پیدا می شود که با ادبیات سر و کار داشته باشد و "بوف کور" و "چشم هایش" را نخوانده باشد. هرچند هدایت در داستان نویسی افغانستان سایه خود را بیشتر گسترانیده و تاثیر گذار تر بوده اما بزرگ علوی هم ناشناخته نیست و در یک برهه ای از زمان تاثیر خود را گذاشت. کتاب ورق پاره های زندان او در یک مدت در جریان حکومت کمونیستی در افغانستان خوانده می شد و حتا گفته می شود که مانند یک جزوه ای درسی دست به دست می گشت. هرچند این تاثیر ها کوتاه مدت بوده اما هنوز هم "چشم هایش" خواننده های خود را دارد.
جدا از موضوع داستان نویسی. موضوع دیگر رابطه این دو نویسنده و گرد آمدن شان در کنار هم به خاطر گروه ربعه یک اتفاق دیگری است که هدایت و علوی را به گونه تصادف عجیبی با هم پیوند می زند؛ آن هم بیست و هشتم بهمن ماه است، روزی که هدایت پا به هستی می گذارد و بزرگ علوی سال ها پس پا از هستی بیرون می کشد. این نوع مرگ بزرگ علوی در زادروز هدایت هم گاهی ناخود آگاه ما را به یاد شوخی های این دو نویسنده در بین گروه ربعه می اندازد.
صادق هدایت در بهمن ماه ۱۲۸۱ خورشیدی بود که به دنیا آمد. بزرگ علوی هم که گویا در همین جا هم نمی خواست از هدایت عقب بماند، سال بعد در همان ماه اما چند روز زودتر یعنی در ۱۳ بهمن ماه ۱۲۸۲ بود که به دنیا آمد. اما کاری کرد که تا ۲۸ بهمن ـ روز تولد صادق هدایت ـ و تا سال ۱۳۷۵ دوام بیاورد.
از آن جا که هدایت در پا به هستی گذاشتن پیشی گرفته بود، در آغاز داستان نویسی هم از بزرگ علوی دو سال پیشتر کارش را به پخته گی رسانده بود، سال ۱۳۰۹، سالی که مجموعه داستان های زنده به گور به نشر رسید، سالی که آن را باید یک جرقه بزرگ در دنیای داستان نویسی زبان فارسی به حساب آورد. هرچند بزرگ علوی هم دو سال پس از آن یعنی در سال ۱۳۱۱ بود که چمدان را نشر کرد اما آن جایگاهی را که هدایت به دست آورده بود نتوانست به دست بیاورد و آن گونه که جمال میرصادقی می نویسد اوج کارهای داستان بزرگ علوی را باید بعد از سال ۱۳۲۰ شمرد، چیزی که خود بزرگ علوی هم منکر آن نیست.
بزرگ علوی در کتاب خاطرات خود زمانی که از صادق هدایت یاد می کند، با احترام به او و به کارهایش نگاه می کند و هدایت را هسته این گروه ـ ربعه ـ می داند که دیگران را تشویق به کار های ادبی می کند، همه کسانی که در پیرامون صادق هدایت بودند به او احترام می گذاشتند، حتا خود جمال زاده هم به هدایت و کارهایش ارزش زیادی قایل بود، چنانچه زمانی که سر میرزا اسمعیل شیرازی وزیر مهاراجه میسور از جمالزاده دعوت به میهمانی میکند او آن را را رد میکند و صادق هدایت را به عنوان نویسندهای جوان و آگاه به او معرفی میکند.
از سوی دیگر تلاش صادق هدایت برای کارهای ادبی تنها به خود او خلاصه نمی شد، همیشه دوستانش را وادار به نوشتن می کرد چنانچه خود بزرگ علوی هم می گوید ترجمه حماسه ملی ایران نوشته "نولدکه" را با تشویق هدایت آغاز و به انجام رساند. صادق چوبک هم در خاطرات خود از تشویق هدایت و پیشتبانیاش بار ها یاد نموده، به نحوی بهتر شدن کارهایش را مدیون هدایت می داند.
بزرگ علوی در مورد گروه ربعه و هدایت و مقایسه خود با آنان می گوید: "بخت یار من شد که به این گروه پیوستم، جوجه ای بودم که تازه سر از تخم بیرون آورده بودم".
در جای دیگری از خاطراتش می گوید: "من داخل آدم نبودم، اما صادق هدایت مجموعه ای از داستان ها نوشته بود."
او داستان نخستین آشنایی با نام هدایت را این گونه روایت می کند: "بار نخست که پروین دختر ساسان را برداشتم و خواندم، دیدم و تشخیص دادم که این کتاب با آن چه در آن زمان در مطبوعات و در کتاب خانه ها رواج داشت، فرق دارد و این آدم دیگریست."
پس از آشنایی با همین اثر هدایت است که علوی را به سمت او می کشاند و همینجاست که بزرگ علوی هم با هدایت و مسعود فرزاد و مجتبا مینوی یک جا می شوند و گروه ربعه را تشکیل می دهند. با آن که در مورد تشکیل گروه ربعه و این نام همیشه دو دسته گی و جود داشته کسانی چنین نامی را بالای این گروه نمی پذیرند و گاهی هم حتا به نقل از خود علوی موجودیت این گروه را رد می کنند. اما هرچی بوده این گروه و این نام واقعن و جود داشته چناچنه خود بزرگ علوی در خاطرات خود و هم چنان در سخنرانی که در سال ۱۳۷۱ در سویدن دارد بار ها از گروه ربعه یاد می کند.
جهان این دو نویسنده
اگر به موضوع پردازش داستانی این دو نویسنده نگاه کنیم، هرچند صادق هدایت در داستان نویسی جای گاه والاتری نسبت به بزرگ علوی دارد و کار هایش از ارزش بیشتری برخوردار اند، نمونه آن نوشته ها و پژوهش های صادق هدایت و کتاب هایی است که از آغاز داستان نویسی هدایت تا به امروز در مورد او و کارهایش توسط نویسنده های چون سیروس شمیسا، رضابراهنی، احسان طبری، م یوسف قطبی، همایون کاتوزیان و … نوشته شده است. و سایه داستان های هدایت همچنان روی داستان نویسی امروز نیز مشاهده می شود، از شخصیت داستان های صادق هدایت در داستان ها استفاده شده، زندگی خود این نویسنده محور بحث ادبیات بوده و حتا از شخصیت خودش در داستان ها استفاده زیاد شده که بزرگ علوی به ندرت این شانس را داشته.
اما اگر اشاره به دنیای داستان نویسی هردو داشته باشیم نکته ی که بیشتر جلب توجه می کند این است که هر دو تا اندازه ای در خطوط معکوس و برخلاف هم حرکت می کنند، یکی صادق هدایت است که با شخصیت های درونگرا و افسرده به آخر خط می رسند و دست از زندگی بر می دارند یا هم اگر هدایت با نگاه تجدد خواهی به جامعه نگاه می کند نگاهی است سوا از نگاه علوی که به سمت یک خط سیاسی خاص قرار دارد. هدایت با همه تجدد خواهی خود هیچ امیدی برای بهبود جامعه ای خود نمی بیند، نویسنده ای که همه چیز را به مسخره گرفته فقط به گذشته نگاه افسوس باری دارد و با پردازش به گذشتهی تاریخی کوشش می کند آن چه که گذشته را برگرداند و برای همین هم است که هرازگاهی به گذشته هایی که مورد علاقه اش است بر می گردد یا ساده تر بگوییم به آن بخشی از تاریخی که در آن نامی از اعراب نباشد. او بهترین دوره فرهنگی و هنری ایران را دوره پیش از اسلام و یا هم دوره ساسانیان می دانست و تمام حواسش را به آن نقطه تاریخی دوخته بود، برای همین هم بود که هیچ گاه دست از کنایه گویی و بدگویی اعراب نکشید، چون بدبختی های روزگار خود را حاصل آن فرهنگ بزرگ گمشده می دانست که به دست آن قوم های صحرا نشین نابود شده بودند.
بزرگ علوی را اما باید درست نقطه مقابل آن باید قرار داد. نه به اندازه هدایت بد بین بود و نه هم خیلی به گذشته های دور نگاه می کرد. او هر آن چی را می دید در پیش رو می دید و با هم گام شدن با جهان روز. چون علوی با پویستن به حزب توده از دریچه جهان داستان هایش می خواهد آینده ای دگرگونه را ببیند و ترسیم کند.
صادق هدایت گذشته از رم کردن از همه چیز در فکر پایان کار خود بود و برای همین هم نخواست دیر بپاید. از سوی دیگر بزرگ علوی خوش حال از زنده بودن و سرشار از نوشتن بود و هیچ گاهی چون هدایت از بودن خود رنج نمی برد و شادمان از این بود که به گفته خودش بزرگ مردی چون محمد جعفر محجوب به او لقب پیر داستان سرایان را داده است و هرگز هم این خوشحالی اش را پنهان نمی کند. علوی حتا می نویسد: "من ممنونم و سر بلند که محمد جعفر محجوب مرا پیر داستان سرایان خوانده است. سالمند هستم و هنوز شور جوانی در من زبانه می کشد. و آرزو بر جوانان عیب نیست."
هرچی بود کارکرد های این دو نویسنده بزرگ و دو دوست دیگرشان در ادبیات زبان فارسی همواره باقی ماند و تاثیر کارکردشان به این زودی ها به فراموشی سپرده نمی شود و سال های بیشمار دیگر، هم چنان قصه ها و خاطرات و شوخی های این گروه "ربعه" بخشی از ادبیات زبان فارسی خواهد بود.
اما باری مسعود فرزاد در مورد گروه شان گفته بود: هدایت مُرد و فرزاد مُردار شد/ علوی به کوچه چپ زد و گرفتار شد/ مینوی به راه راست رفت و پول دار شد.
‘
2 نظر
پاییز
سپاس از این که به هدایت و یاران اش با مسوولیت پرداختی. از نویسنده های که نام بُردی و نمونه های که آوردی خوشم آمد. در عصرِ که ما هستیم، انگشت شمار اند؛ کسانی که جدی به ادبیات می پردازند.
آرش آذيش
همباور با پاییز گرامى ، نشانى گرفتن کار و جهانبینى ِ این دو نویسنده ى بزرگ با نگاه و شیوه اى تازه برنگى ارزنده ازاین دست ، سخت ستودنى ست…