این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادداشتی بر فیلم «دختر» رضا میرکریمی
دختر، قلیه ماهی و چند داستان دیگر
علی فرهمند
١. مهمترین ویژگی فیلم «دختر»، شخصیتپردازی است. کاملا پیداست که کاراکترها ابتدا در فیلمنامه پرداخت شدهاند و منطبق بر اهداف کارگردان، به تصویر درآمدهاند و درست شخصیتپردازی شدهاند. «پدر» دقیقا مطابق با هدف و جهان ِ جعلی فیلمساز شخصیتپردازی شده و از پس نقش یک شخصیت – و نه «تیپ»- «هیولاوار» برآمده است. «پدر»، بار سنت را یکجا به دوش میکشد و برای همین هم در آخر فیلم، برایش گران تمام میشود. «مادر» هم که روزگاری «دختر» بوده، شخصیتِ قلابیاش، کمالیافته دخترش است. اگر تا قبل از این با «آرکیتایپ»های یکسانی از نقش «مادر» طرف بودیم، اینبار با شخصیتی منفعل، ترسو و بیچاره روبهرو هستیم که حتی نمیتواند با شوهرش کلمهای صحبت کند چون بههرحال «پدر» در این فیلم، نشانهای از «هالک شگفتانگیز» است و وای بر روزی که عصبانی شود؛ و اما شخصیت «دختر»؛ «دختر» هم بهخوبی از پس نقشش برآمده. یک مبارزِ بیهمتا که از خانه و خانواده و پدری با آن شمایل و مادری که آینده خود اوست، دل میکند و برای چندساعت راهی تهران میشود. احتمالا هم این اقدام را باید یک مبارزه مدنی- سیاسی در نظر گرفت!
٢. «حادثه محرک» فیلم «دختر»، چندساعتی دلکندن از خانه است به قصد شرکت در یک میهمانی. اما این «حادثه محرک» پیشپاافتاده در فیلم چنان جلوه میکند که تمام فیلم حول این معضل (!) میگردد. باید گفت که ایده فیلم، در سال ١٣٩۴ دیگر کارکرد خود را از دست داده است و شرکت در یک میهمانی دخترانه، زندگی هیچ دختری را از تعادل خارج نمیکند. اما فیلمساز قصد داشته تا از ایده به مضمونِ «رنج زنان» برسد که چنین تفکری به بار که نمینشیند هیچ، فیلم را به سمت کمدی نیز نزدیک میکند. فارغ از بحث رئالیسمِ دروغین فیلم و عدم وجود مابازای شخصیتها، قصهای طرح شده که تا نیمه نخست، تقریبا بدون لکنت پیش میرود. «دختر» از خانه فرار میکند، پرواز لغو میشود، «پدر» خبردار میشود و به سمت تهران حرکت میکند، «دختر» را کتک میزند و دوباره با فرار دخترش مواجه میشود. این رخدادها، حدود یک ساعت از فیلم را شامل میشود اما نیمه دوم فیلم چگونه میگذرد؟ در نیمه دوم، فیلم از ریتم میافتد، رخدادها به پایان میرسد و شخصیتها به هر طریقی که شده، سعی دارند تا فیلم را کش دهند. اینجاست که قضیه شوهر خواهر و چکهای برگشتی به فیلم اضافه میشود تا تنشی قلابی را به تماشاچی القا کند. صحنههای بیربط هم کم نیستند؛ ناگهان وسط چنین کشمکشی، پدر درصدد قلیهماهی درستکردن برمیآید، خانم همسایه برای آقای «عزیزی» عشوهگری میکند و خاطرات زمان کودکی پدر برای تماشاگر بازگو میشود؛ اما پس از این صحنهها، نوبت به صحنههای قابلتأویل میرسد. باران میبارد، پدر بهدنبال جانماز میگردد، برف میبارد و پدر در پشتبام با دودکش به رستگاری میرسد. چنین نگارش فیلمنامهای تنها از یک بیسواد برمیآید که نیمی از فیلم، کلاسیک روایت میشود و باقی به درام مدرن پهلو میزند. فیلمنامه از کدام تئوری و کدام استاندارد پیروی میکند؟
٣. اولین بحثی که ایجاد میشود این است که این پدر، چرا فاقد شعور است؟ آیا اصلا پدر است؟ دقیقا محبت پدرانهاش در کدام صحنه از فیلم دیده میشود؟ وقتی دخترش نمیتواند با او درباره یک میهمانی دخترانه صحبت کند چطور باید بفهمیم که او پدر است؟ بیشتر به یک ناپدری شبیه است و یادآور نامادری سیندرلاست. دومین سؤال، آیا فیلمنامهنویس و کارگردان درکی از شخصیت یک پدر نداشتهاند؟ قطعا چنین نیست و حتما در شخصیتپردازی این پدر، قصدی وجود داشته است. پدر، فردی سنتی است با شمایلی دیومانند که حتی با لبخند بیگانه است و کاریکاتوری است از جامعه مردسالارِ ایران. مادر احمقانه رفتار میکند، از شوهرش میترسد و ناتوان از دفاع دخترانش است. او حتی برای اینکه همسرش به دخترشان آسیبی نرساند، به التماس روی میآورد. مادر نیز کاریکاتوری از «زن» در جامعه ایرانی است که این روزها سوژهای جذاب برای خارجیهاست. این دو شخصیت -که نمایندگان اصلی یک خانواده ایرانیاند – فاقد درک و شعور و توانایی هستند و فقط پول دارند. پدر سرپرست پالایشگاه آبادان است. چقدر این خانواده به کاریکاتوری از جامعه «ایران» پهلو میزند! و چقدر این ایده برای فستیوالهای غیرایرانی جذاب است. پس نباید به نوع شخصیتپردازیهای فیلم خرده گرفت. این شخصیتپردازیها از جهانِ کارگردان به دنیای سینما راه یافته و دقیقا مطابق با اهدافی خاص به تصویر کشیده شدهاند. فقط اگر فیلمنامهنویس محترم کمی دستور زبان فیلمنامهنویسی کلاسیک را بهتر بلد بود و پیاده میکرد، با فیلمی ایدئولوژیک و تمیز مواجه بودیم که جوایز متعددی را از آنِ خود میکرد هرچند تاریخ ثابت کرده که جوایز بیش از جنبه کیفی، به سمت جنبه محتوایی آثار میل میکنند.
۴. مضمون فیلم «آزادی و رهایی» است. دختر ابتدا از خانه و خانواده خود دل میکند و اگر پس از این صحنهها دیگر اثری از نمادهای ارتجاعی نبود میتوانستیم از خیر بدبینی با توجیه ناشیگری فیلمنامهنویس و کارگردان بگذریم؛ اما ظاهرا چنین نیست. در صحنه آخر که پیرنگ به پایان رسیده و باید مضمون نمایان شود، دختران دور هم جمعند و یکنفر درباره رفتن و دلکندن از کشور میپرسد. هرکس جوابی میدهد و نوبت به پاسخ ِ «دختر» میرسد و او پاسخی نمیدهد؛ یعنی همانطور که گفته شد، قصد فیلمساز از ایده «دلکندن از خانه»، رسیدن به مضمونی در این راستا بوده که این تفکر را با محتوای «رنج زنان» درآمیخته و در آخر ظاهرا قصد داشته تا از طریق یک پایان باز، مسئله «مهاجرت برای آزادی» را به تماشاگر اخطار بدهد. اولا پایان فیلم ابدا باز نیست و داستان فیلم، حدود یکساعت زودتر از فیلم به پایان رسیده است. دوما این اخطار دروغین را هیچکس نمیپذیرد. در برخی جوامع جهانسوم، تعصب، خرافات و سطحینگری بیداد میکند و در این شکی نیست؛ اما در این جوامع در کنار تمام مشکلات و معضلات، شعور، درک و احساس نیز وجود دارد؛ مخصوصا برای یک «پدر» نسبت به دخترش. ارائه چنین کاریکاتوری از یک جامعه، عینِ «شارلاتانیسم» است که فیلمساز فقط سودای تحسین فستیوالها و جوایز خارجی را در سر داشته؛ حتی به قیمت کثیف نشاندادن مردم کشورش.
۵. فیلم «دختر» مسئله و دغدغه ندارد؛ زیرا برای طرح یک مسئله ابتدا باید با دقت نگریست، جزئیات را دید، خوب را از بد تفکیک کرد و به طرح مسئله پرداخت. بیشتر به شایعاتِ یکخطی روزنامههای زرد میماند که براساس آنها، فیلمی دوساعته ساخته شده است. هیچ شخصیتی در فیلم ابتکارعمل را به دست ندارد. «پدر» توانایی تصمیم ندارد و فقط با بدخلقی و کتکزدن اموراتش را میگذراند. «مادر» هم بودونبودش فرقی نمیکند. «دختر» هم پس از فرار منفعل میشود و در آخر نمیفهمیم بالأخره از کرده خود سربلند است یا پشیمان. «خواهر» و شوهرش هم بیچارهتر از بقیه کاراکترها هستند.
شرق