این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
شاهکارهای سینمای ایران (۱)
دندان مار ساخته مسعود کیمیایی
***
یک:
چقدر دره من سرسبز بود
نیره رحمانی / مد و مه
یکی از آن فیلمها که مرگ ندارد، بهترین ساخته مسعود کیمیایی با فاصله نسبت به دیگر فیلمهای این دوره اش به جز سرب، فیلمیست برای بارها دیدن. یکی از تاثیرگذارترین تصویرهای اجتماعیگرایانه سینمای ایران در دهه شصت که به بهترین شکلی عناصر سبکی سینمای کیمیایی را متاثر از دوران خود باز آفرینی کرده است. تقریبا همه آنهایی که در این فیلم حضور داشتند هیچگاه نتوانستند حضوری قدرتمندانه تر از این فیلم را در سینما تجربه کنند. از فرامرز صدیقی و احمد نجفی بگیر تا گلچهره سجادیه و فریبا کوثری و حتی جلال مقدم. فیلم حاصل دوره ای بود که کیمیایی هنوز حوصله وسواس نشان دادن حین ساخت آثارش را داشت. روایت است که ابتدا قرار بود فریما فرجامی نقش خواهر رضا را برعهده بگیرد، بخشهایی از فیلم را هم بازی کرد اما کیمیایی برای بهتر شدن نتیجه کار گلچهره سجادیه را برای این نقش مورد استفاده قرار داد. انتخاب منوچهر نوذری به عنوان دوبلور نقشی که جلال مقدم ایفا می کرد نیز حاصل همین وسواسها برای رسیدن به نتایجی مبتنی بر تاثیرگذاری بیشتر بود که در این فیلم کارکردی موفق داشته اند.
همزمان شدن حضور دندان مار با فیلم هامون در جشنواره فیلم فجر باعث کم توجهی به این فیلم شد، جوایز اصلی نصیب هامون شد که اثر جلوه فروشانه تر بود (البته این جلوه فروشی را منفب در نظر نگیرید) با این همه هر دو فیلم فارغ از این جوایز از جمله آثار ماندگار سینما ایران شدند. فیلمهای که به خوبی زمانه خود را بازتاب داده اند . یکی از دغدغه های طبقه متوسط به به بالا و دیگر دغدغه های مردم لایه های پایین جامعه سخن گفته است.
همین مایه های اجتماعی و به خصوص توجه به قشر جنگ زده و مصائبی که با آن رو به رو هستند، مشکلات زیادی برای اکران فیلم به وجود آورد. به روایتی بیست و پنج دقیقه از فیلم برای اکران عمومی کوتاه شد. دندان مار در جشنواره برلین به نمایش در آمد و سخت مورد توجه فرانسیس فورد کاپولا که در آن جشنواره حضور داشت قرار گرفت.
فیلم لحظه های درخشان فراوان دارد اما در میان خیل این لحظه های درخشان که در سراسر فیلم پراکنده اند؛ جادارد اشاره ای شود به تیتراژ فیلم که بی اغراق خود فیلمی کوتاه است که به زیبایی بر پیشانی فیلمی بلند نشسته است.
*****
«دندان مار» ساخته مسعود کیمیایی
دندان مار
مسعود کیمیایی / 1368
بازیگران: فرامرز صدیقی، گلچهره سجادیه، احمد نجفی، فریبا کوثری، حسن رفیعی، نرسی، سعید پیردوست، رضا خندان و …
داستان فیلم:
رضا، کارگر چاپ خانه، پس از فوت مادرش یادگاری های مادر و پلاک برادر گمشده اش را بر می دارد و در مسافرخانه ای ساکن می شود. هم اتاق او جوان جنوبی جنگ زده ای است به نام احمد. بین آن دو روابط صمیمانه ای برقرار می شود. روز بعد رضا در ساک دستی خود یادگاری های مادر را نمی بیند. به احمد مشکوک می شود، اما احمد او را متقاعد می سازد که ممکن است…
****
دو
نگاهی به دندان مارِ کیمیایی
محمد بیات/ اعتماد
«دندان مار» مسعود کیمیایی یک سال پس از جنگ و یک دهه پس از پیروزی انقلاب ساخته شده است در سال ۱۳۶۸. همان سالی که ناصر تقوایی «ای ایران» را ساخت، علی حاتمی «مادر» را، عباس کیارستمی «کلوزآپ» و داریوش مهرجویی «هامون» را.
در این بین فیلمی که در فضای سینمایی داخلی خوش درخشید، «هامون» هم مورد تایید مدیریت سینمایی آن سال ها قرار گرفت که پس از اداره امور سینمایی کشور نه تنها به ثبات کمی در تولید فیلم های سینمایی رسیده بودند بلکه بر بستر ثبات کمی شان به ارتقای کیفی می اندیشیدند.
امروز که به فهرست فیلم های تولیدشده در سال ۶۸ نظر می اندازیم شاهد به ثمر نشستن رویکرد مدیریتی «هدایت، نظارت و حمایت» مدیریت سینمایی آن سال ها هستیم.
فهرست ۵۹ فیلم سال ۶۸ ترکیبی است نسبتا متنوع از سینمای کم تنوع و محافظه کار ایران، یک سر این فهرست، «شب بیست و نهم» ساخته حمید رخشانی از معدود فیلم های ژانر وحشت سینمای ایران قرار دارد یک سر فهرست هم ملودرام کمدی های مرسومی همچون «خواستگاری» مهدی فخیم زاده و «زیر بامهای شهر» اصغر هاشمی قرار دارد. در تولیدات این سال همچنین «مهاجر» ابراهیم حاتمی کیا در ژانر جنگ و سینمای دفاع مقدس آن سال ها و «ریحانه» علیرضا رئیسیان هم وجود دارد که قرار است به مضامین اجتماعی نگاه متفاوتی داشته باشد و دست کم به این دلیل که یک زن شخصیت اصلی فیلم است.
آنچه از روش مدیریتی آن سال ها نشات می گیرد این است که در این سینمای نوپا در حکومتی انقلابی نورس، همه سینماگران از مسعود کیمیایی همواره معترض پیش از انقلاب که به هر روی پس از انقلاب جزو فاتحان قرار می گرفت، تا ابراهیم حاتمی کیا فیلمسازی برآمده از انقلابی اسلامی و جنگی ایثارگرانه و فیلمسازانی که در بدنه اصلی تولید سینمای ایران فیلم می ساختند همگی باید روی یک خط قرار می گرفتند.
دیگر مهم نبود که در کارنامه فیلمسازی کارگردانی «قیصر» وجود دارد، «گاو» یا «آرامش در حضور دیگران». می باید در این دوران جدید در کنار دیگر فیلمسازان نوآمده قرار می گرفتی و فیلم می ساختی و در معرض قضاوت سینمای دوران جدید، مخاطبان و منتقدانش قرار می گرفتی.
در چنین شرایطی بود که در سال ۱۳۶۸ مسعود کیمیایی «دندان مار» را ساخت و برای اولین بار فیلمش را بر اساس قصه احمد طالبی نژاد جوان استوار کرد که در کودکی و نوجوانی قهرمان های زندگی اش قهرمان های فیلم های کیمیایی بودند و «فردین».
«دندان مار» قصه کارگر چاپخانه بود و به زعم کیمیایی چون «چاپچی» بود «اهل سواد» هم بود، اما به دلیل عارضه یی در چشمش از کار بیکار شده است و مادرش به تازگی فوت کرده است و حالا باید با بیکاری و بی مادری روزگار بگذراند، در جامعه یی جنگ زده که حال و روزش بهتر از حال و روز «رضا چاپچی» نیست. از پدر رضا در تمام فیلم هیچ چیز نمی شنویم و تنها خواهرش زن شوهرداری است که به جرم نازایی قسمتش از زندگی کبودی صورت است و نصیبش در تمام زندگی اش یک وانت بار است.
خانه خلوت مادری رضا با مرگ مادر خلوت تر می شود و رضا در شب های پایتخت دست به گریبان جنگ در مسافرخانه یی پایین شهری پیش رویش مردی جنوبی به نام «احمد آقا» را می بیند که با همه تقیدش به قاموسی اخلاقی، راه معیشتش از بازار سیاه است اما برای احمد نیز همچون امور مشترک و مشخصی عزیز است همچون ناموس.
در «دندان مار» بین پیش زمینه قصه که شخصیت رضا چاپچی چیست و پس زمینه که محیط و شخصیت های پیرامونی او هستند رابطه یی ارگانیک برقرار است و اتفاقا او نه یک قهرمان تیپیکال قصه است نه اینکه ضد قهرمان همیشگی فیلم های کیمیایی که هم محبوب طرفداران کیمیایی و بالطبع محبوب کیمیایی.
رضا چاپچی کارگری است که دست بالا در دورانی آرمان های دور و درازی داشته است اما همچون بسیارانی زندگی مطابق میل و خواست و در جهت آرمان های او پیش نرفته است و حالا مرد تنها، بیکار و بیماری است که حتی استطاعت کافی برای اداره امور زندگی شخصی خودش ندارد، چه برسد به اینکه بتواند خواهرش را از نوازش های کبودکننده شوهرخواهر مافنگی اش رهایی دهد.
تمام دارایی رضا نه حاصل دسترنجش از کار کردن در چاپخانه که حاصل پس انداز ناچیز مادرش در یک عمر است. به عبارت ساده او برخلاف اغلب ضد قهرمان های آرمانگرای فیلم های کیمیایی، یک بازنده (looser) است که نه تنها به آرمان هایش دست نیافته که در تدبیر امور هر روزه زندگی نیز ناتوان است. هرچند که چون رضا چاپچی حیاتش وابسته به جهان سینمایی فیلمی کیمیایی است لاجرم نمی تواند تا انتها بازنده بماند و با نگاه یک بازنده به جهان بنگرد با این حال رضا چاپچی نیز همچون دیگر اعضای جامعه اش گرفتار جامعه یی جنگ زده است و در همان فضایی نفس می کشد که در حیات تاریخی ایران معاصر مشهور شد به دهه ۶۰ که با همه عام و عادی بودن این صفت، برای دوران مشخصی از تاریخ ایران، جامع می نماید.
دهه یی مبتنی بر کمبودهای کشوری انقلابی که درگیر جنگی ناخواسته نیز هست. ارگانیک بودن نسبی فیلم تنها به متن خلاصه نمی شود بلکه این ارتباط ارگانیک بین جهان فیلم و جامعه یی که فیلم در آن ساخته شده است قابل تشخیص است.
روزگاری که برق می رفت فیلم های سیلوستر استالون با سه عنوان «رامبو، راکی و استالونه» کالاهای اساسی زندگی توده از طریق دفترچه بسیج و کوپن تامین می شد، خانواده های بسیاری بودند که یا شهید داشتند یا جانباز یا گرفتار سرنوشت نامعلوم عزیزشان بودند و بلاتکلیف از اینکه برادر رفته به جبهه اسیر است، شهید است یا مفقودالاثر.
روزهایی که ترانه های کوچه و بازار تنها به خواننده های لس آنجلسی خلاصه نمی شد و بلندگوهای رسمی کشور فقط سرود پخش می کردند و حتی «کجایید ای شهیدان خدایی» کامکار تصنیفی نبود در دستگاه ماهور که سرودی بود در میان بی شمار سرودهای حماسی مرسوم آن روزها، اما در کنار همه نواهای وطنی، ترانه های ترکی استامبولی هم در فضای عمومی زیاد شنیده می شد و «ماوی، ماوی» ابراهیم تاتلیس جزو ترانه های «mega hit» فضای عمومی و غیررسمی بود. روزهایی که «پیتزا» و «مرغ سوخاری» فست نبودند بلکه نهایت تفریح بودند و تفرج و در فیلم «دندان مار» با صدای سینی سیلرز همراه می شود
. این نشانه های نه چندان دوست داشتنی آن سال ها که تمی بندری را می نوازد و به طرز غریبی نوستالژیک این روزها هم در زمان ساخت و اکران فیلم قابل شناسایی و بازشناسی بودند و هستند.
وضعیتی که چه در کلیات و چه در جزییات برای مخاطبان ایرانی آشنا بود و کیمیایی در «دندان مار» نه با نگاهی صرفا آرمانگرایانه که در فیلم های پیش از انقلابش دیده می شد و با نگاهی ذهنی و برساخته استنباط های شخصی اش که در فیلم های دهه ۷۰ و ۸۰ او می بینیم، با وضعیت پیش روی شخصیت اصلی و جامعه اش روبه رو می شود و پوست انداختن یک جامعه را در حد بضاعت به تصویر می کشد.
پوست انداختنی که چه قایل به محاسنش باشیم، چه قایل به معایبش، بیش از هر چیز آغاز یک دوران جدید است که هر فرد باید جایگاهش را در آن بیابد، اما از آنجایی که «دندان مار» ساخته مسعود کیمیایی است با ذایقه و سابقه یی مشخص در فیلمسازی ترجیحش این است که به از دست رفتن برخی ارزش ها در بزنگاه های اجتماعی تاریخی بپردازد و پایان غیرمنتظره فیلم که به شکل افراطی حماسی و استعاری است از همین نگاه فیلمساز ناشی می شود تا فرآیند طبیعی سیر شخصیت در جهان داستان.
طرفه اینکه همین رویکرد ناسازگار و آمیخته با چاشنی اعتراض که در پایان فیلم شیبی تند می یابد در سال ۶۸ از هامون واخورده با همه آن بن بست های معرفتی و شخصی اش عقب بماند، فیلمی که هم محبوب منتقدان شد و مورد تایید مدیران.
*****
سه
چرک و جراحت
نگاهی به «دندان مار» ساختهی مسعود کیمیایی
شاهپور عظیمی / ماهنامه فیلم
دندان مار حکایت آدمهای جاهای دور و نزدیک است که در تهران زمان جنگ هر کدام دنبال کاشانهای میگردند تا مگر در آن آرامشی پیدا کنند. یکی هم رضا (فرامرز صدیقی) است که درد نبودن مادرش تنها دردش نیست. از یک سو خواهرش زیور (گلچهره سجادیه) و حکایت غصههایش با شوهری را دارد که زیر سرش بلنده شده و از سوی دیگر برادری که خانواده را گذاشته وسط «اسیری و مفقودی و شهیدی». احمد (احمد نجفی) با او رفاقت میکند اما چون در دنیای امروز رفاقت مفت و مجانی مشکوک است، رضا میپندارد گردنبند یادگاریاش را احمد برداشته است، غافل از اینکه گردنبند به گردن عبدل (نرسی گرگیا) است؛ کسی که تنها همزبان احمد است اما با او همدل نیست.
در واقع کیمیایی شاید پس از خط قرمز بود که ترجیح داد استراتژی قصهگویی رک و راست را رها کند و به سینما و آدمهای خاص خودش بپردازد. داستان خط قرمز مؤلفههای آثار و شخصیتهای او را در خود داشت. امانی (سعید راد) را بهراحتی میتوان یکی از همان قهرمانان تاریخمصرفگذشتهی آثار کیمیایی دانست که باور ندارند دورهشان تمام شده است و همچنان اصرار دارند حرف اول را بزنند. کیمیایی در دندان مار همچنان به چنین قهرمانی پرداخته است. چشم رضا خوب نمیبیند. باید توی چشمش «دوا» بریزد یا برایش بریزند. او ناتوان است از اینکه با آدمهای اطرافش کنار بیاید. اگر با احمد بُر میخورد، تنها به این دلیل است که احمد یکجورهایی از جنس خود اوست. او تضاد چشمگیری با همخونش زیور دارد. زیور برای خودش یک پا مرد است. اگر از شوهرش کتک میخورد، در نهایت یکجورهایی از عهدهی او برمیآید. اما احمد لازم دارد خودش را اثبات کند. چه باید بکند؟ شوهر زیور را ادب میکند. این کارش دل زیور را خنک میکند. اما این برای رضا کفایت میکند؟ دست تقدیر یا جامعه یا هرچه دلمان بخواهد بنامیم، بر سر راه رضا زنی را قرار میدهد. فاطمه (فریبا کوثری) باید دستبهدست شود اما گذرش به رضا میافتد. مثل خیل قهرمانهای کیمیایی، مثل نوری (هادی اسلامی) در سرب، مثل رضا (فرامرز قریبیان) در ردپای گرگ، مثل سید (بهروز وثوقی) در گوزنها، مثل امیر (پولاد کیمیایی) در محاکمه در خیابان که مرجان (شبنم درویش) را دوست دارد، اما باید از میان آتش این دوست داشتن بگذرد تا مگر عشقش تطهیر شود.
رضا در دندان مار نیز باید از فاطمه بگذرد تا مگر روزگار از او بگذرد. روزگار همواره بر سر راه قهرمانان آثار کیمیایی سبز میشود و نمیگذارد طعم خوشی را بیآنکه از آزمون مبارزهی خیر و شرّ بیرون بیایند، بچشند. اما پیش از آزمون نهایی، قهرمان فرصتی پیدا میکند که گشتی در گذشتهاش بزند. انگار اصلاً پیش از رسیدن به خانهی آخر لازم است قهرمان به گذشته سر بزند. رضا سراغ دوست قدیمیاش جلال (جلال مقدم) میرود؛ کسی که قلبش با باتری کار میکند، قلبی که مشخص نیست دوام بیاورد. جلال برای رضا نماد تمام قدی از دوران گذشته است. او از طوبی خانم، مادر رضا یاد میکند. موسیقی قدیمی گوش میدهد و یقین دارد که در غروب چهل و پنجاه سالگی و توی شب نمیشود زن گرفت. وقتی از رضا تشکر میکند که همراه فاطمه به خانهاش آمده چون سالها است که این خانه رنگ زن به خودش ندیده، تقریباً یقین پیدا میکنیم که جلال آدمی است که در گذشته زندگی کرده و زمان حال برایش وجود ندارد. او میمیرد و تاب زمان حال را نمیآورد.
مانند دیگر آثار کیمیایی در اینجا نیز تنها راهی که برای قهرمان اثر باقی مانده، انتقام فردی است. رضا و احمد به دل اصل ماجرا میزنند که از نظر آنها عبدل است. آنها کاری ندارند که عبدل به کجاها وصل است. از نظر آنها تفاوتی میان علت و معلول وجود ندارد. عبدل همان قدر در استثمار بچههای جنگزده مقصر است که شرایط زمانه. چرک و جراحتی که عبدل به نوعی هم محصول آن است و هم مسبب آن، ناگهان مانند دملی سر باز میکند و زخم را التیام میدهد. اکنون که سالها از زمان ماجراهای فیلم گذشته است و تقریباً دیگر کسی کوپن و جیرهبندی و دفترچهی سهمیهبندی را به خاطر ندارد، دندان مار در ذهن ما چونان سندی از گذشتههای نهچندان دور عمل میکند و از روزگاری سخن میگوید که شرایط اجتماعی و جنگ فضایی دیگرگونه خلق کرده بودند؛ فضایی که احمدها و رضاها، زیورها و فاطمهها سعی میکردند در آن تنفس کنند و زنده بمانند.
نمای پایانی دندان مار که فاطمه، رضا، زیور و احمد را در قابی با زاویهی سربالا نشان میدهد، از مهمترین قابهای فیلم است. آیا این نما دارد به ما اعلام میکند که زیور اکنون سایهی سری یافته است؟ آیا رضا سرپناه فاطمه شده است؟ آیا ماجرای عبدل تمام شده است؟ آیا آدمهایش به سراغ رضا و احمد نخواهند آمد؟ فیلم چیز زیادی در این باره به ما نمیگوید و تنها به این اکتفا میکند که قهرمانانش را به شکل نمایشی و ایستاده در درگاهی احتمالاً رو به آینده نشان دهد. آنها به نقطهای در بیرون قاب خیره شدهاند؛ جایی که ما در مقام تماشاگر آن را نمیبینیم و هیچ تعبیری از آن نداریم. نمیدانیم از این به بعد سرنوشت برای این آدمهای خسته چه پیش خواهد آورد.
این را به خاطر داشته باشیم که سینمای کیمیایی بر خلاف ظاهر غلطاندازش کمترین نسبت را با سینمای اجتماعی دارد. دندان مار و آدمهایش نیز از این قاعده مستثنا نیستند. کیمیایی همواره به بهانهی رویکردی اجتماعی به آدمهای خودش میپردازد و داستان کسانی را بازگو میکند که اگرچه در لابهلای چرخ زندگی گیر کردهاند اما چیزی که برایشان از همه چیز مهمتر است، لقمهای نان برای زیستن نیست. برای آدمهایی از جنس احمد و رضا شاید دوستی و همدلی بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشته باشد. دلیلش را باید در دیدگاهشان نسبت به واقعیت جاری زندگی دانست. رضا همه چیزش را از دست داده و دیگر چیزی ندارد که ببازد. جنگ زندگی احمد را نیز زیر و زبر کرده است. او نیز چیزی بیشتر از این ندارد که از دست بدهد. در چنین ورطههایی شاید تنها چیزی که قدر و قیمت داشته باشد، حضور دوستی و رفاقت است. جایی از فیلم که رضا دستمالش را از دست داده و به احمد معترض است، پاسخ میشنود: «دارویی که توی چشمت ریختم، قیمت نداشت.»
‘
1 Comment
صاحب نظر
و فراموش نشود موسیقی استثنایی فریبرز لاچینی که ذهن را لبریز می کند