این مقاله را به اشتراک بگذارید
کاترین منسفیلد و امپرسیونیسم ادبی
نرگس انتخابی*
یکم: سالهای آغازین سده بیستم، از دورههای طلایی ادبیات انگلیسی است؛ دورهای که رماننویسان و شاعران نامداری پا به عرصه ادبی گذاشتند. بااینهمه، در این سنت ادبی داستان کوتاه از محبوبیت چندانی برخوردار نبود، و کاترین منسفیلد تنها نویسندهای است که فقط با نوشتن داستان کوتاه نام خود را در کنار بزرگان ادبیات انگلیسی جاودانه ساخت. فعالیت ادبی منسفیلد به زمانهایی بازمیگردد که صرف قلم روی کاغذ آوردن برای یک زن عملی نامتعارف و جسورانه تلقی میشد. بااینحال، داستانهای او بیانگر افکار و احساساتی هستند که هر کس در هر زمان ممکن است تجربه کند، و شاید راز ماندگاری این داستانها هم همین باشد. داستانهای منسفیلد به موضوعاتی جهانشمول چون تنهایی، روابط انسانی، زندگی زنان و کودکان، تفاوتهای طبقاتی و زندگی سخت طبقات فرودست میپردازند و به خاطر شگردهای بدیع داستاننویسی و شوخطبعی و طنز بُرنده و پنهانشان شاخص هستند. منسفیلد با بهرهگیری از تجربیات رنگارنگ زندگی در نیوزلند، یکی از مستعمرات بریتانیا، داستانهای بحثبرانگیزی هم آفرید، داستانهایی چون «گاردنپارتی»، «پرلود» و «دخترهای سرهنگ مرحوم» که در جُنگهای ادبی جا خوش کردهاند و از بهترین نمونههای داستان کوتاه انگلیسی به حساب میآیند.
دوم: منسفیلد فرزند زمانه خود بود، زمانهایی که امپرسیونیسم به عنوان نخستین جنبش هنری مدرن، ابتدا در نقاشی، قد برافراشت و سپس به دیگر هنرها، از جمله ادبیات، راه یافت. نقاشان امپرسیونیست بر این باور بودند که هدف هنر ثبت پارههایی از زندگی یا طبیعت فارغ از احساسات شخصی است. این نقاشان میخواستند دریافت بصری آنی از یک صحنه را به تصویر بکشند. از اینرو به نقاشی در هوای باز روی آوردند تا بازی نور را در گذرایی لحظهها ثبت کنند. از تکنیکهای شاخص آنان حذف خطوط مرزی و پرهیز از سایههای تیره بود که باعث میشد خصلت بارز اشیا از میان برود. در نقاشیهای امپرسیونیستی شکل و فضا درهم تنیده شدهاند و مرز مشخصی بین اشیا دیده نمیشود. این نقاشان به کمک ضربههای پیاپی قلممو و بازی رنگ تصویر موردنظر خود را میکشیدند. منسفیلد با بهرهگیری از ایدههای نقاشان امپرسیونیست، شگردهای بدیعی در داستاننویسی ابداع کرد و برای ارائه «برشی از زندگی» و ثبت لحظات گذرا به تکنیک شروع ناگهانی و پایان باز داستان روی آورد. داستانهای او گاه با یک حرف ربط یا عطف آغاز میشوند و خواننده را در وسط ماجرا وارد گود میکنند که بهترین نمونه آن شروع داستان «گاردنپارتی» است. تلاش منسفیلد بر این است که تصویری واقعی از زندگی ارائه دهد. از اینرو، از طرح داستانی شستهرفته سنتی که مبتنی بر مقدمهچینی، طرح مساله، تعلیق، اوج، و حل مساله است پرهیز میکند. در نظر او زندگی واقعی متشکل از حوادث بیارتباط و تضادها و تعارضها و اختلافها و ناسازگاریهای حلنشده و بهت و شگفتی و هیجان است. منسفیلد هم در پایان داستانهایش گاه خواننده را با طنزی شیطنتآمیز بهتزده میکند و گاه پایان داستان را به عهده خواننده میگذارد تا از طریق ارتباط تنگاتنگ با متن داستان و به کمک نیروی جادویی خیال، پایان آن را خود بسازد و تفسیر کند.
سوم: منسفیلد سبک «داستان بدون طرح» را بسط و گسترش داد، داستانی که در آن تقریبا چیزی اتفاق نمیافتد، اما زندگی همچنان ادامه مییابد. بهترین نمونههای این سبک را میتوان در داستانهای «دخترهای سرهنگ مرحوم» و «پرلود» مشاهده کرد. در داستان «دخترهای سرهنگ مرحوم» دو پیردختر پس از مرگ پدر مستبد خود به زندگی در انزوا و ملال ادامه میدهند. سرهنگ مرحوم مستعمرهنشین مستبدی است که بر زندگی دخترهایش با نفوذ و اقتداری حکمرانی کرده که شایسته امپراتوری بریتانیا میدانسته است. کاریکاتوری که منسفیلد از سرهنگ مرحوم ترسیم میکند با مرگ او و احتمالا سرنگونی امپراتوری به پایان میرسد، ولی زخم ماندگاری بر پیکر بازماندگان به جای میگذارد. در این داستان هم منسفیلد با نثری موجز و فشرده و نمادهایی پرابهام و پایانی معماگونه بسیاری از چیزها را ناگفته میگذارد تا خواننده خود خلأهای اطلاعاتی را با حدس و گمان و قرینهسازی پر کند. داستانهای منسفیلد، مانند دیگر نوشتههای مدرنیستی، سرشتی گیجکننده و دشوار دارند. این داستانها طرحی نقطهبهنقطه ندارند، بلکه لایههای معنایی ورقهورقه روی هم قرار گرفتهاند و در ورای پوسته لطیف و شفاف داستان، در لایههای زیرین ضد داستانی قرار دارد پرتضاد و تناقض. در بلندترین داستان منسفیلد یعنی «پرلود» با یکی دو روز از زندگی خانوادهای آشنا میشویم که به تازگی از شهر به خانهای بزرگتر در حومه نقلمکان کردهاند. در ظاهر با خانوادهای خوشبخت روبهرو هستیم، اما حضور درخت اسرارآمیز صبر زرد در خانه جدید سایهای از ابهام بر زندگی ظاهرا پاک و بیتشویش این خانواده میاندازد و در نهایت پاکی این زندگی با بریدن سر اُردکی که به جای سرش فواره خون دیده میشود به چالش کشیده میشود.
چهارم: داستان «گاردنپارتی»، که تنها چند ماه پیش از مرگ منسفیلد در مجموعهای به همین نام منتشر شد، معروفترین، محبوبترین و پرخوانندهترین داستان او به شمار میرود. این داستان، از یکسو، حکایت گذار از کودکی و ورود به جامعه بزرگسالان است، و از دیگرسو، بیانگر نظم و سامان زندگی طبقات مرفه و فقر و فلاکت فرودستان جامعه. داستان با تضاد و تعلیق کم و جزئیات زیاد آغاز میشود و درنهایت بهنوعی خودشناسی و شناخت جامعه میانجامد. زمان و مکان در این داستان نشان از دنیای درونی شخصیت داستان دارد. در آغاز داستان «گاردنپارتی» میخوانیم: «و تازه هوا هم عالی بود. حتی اگر سفارش هم میدادند، امکان نداشت روزی بهتر از این برای گاردنپارتی نصیبشان شود. باد نمیآمد، هوا گرم بود و آسمان صاف و بدون ابر. فقط مه طلایی کمرنگی آبی آسمان را پوشانده بود، مثل بعضی از روزهای اوایل تابستان. باغبان از صبح سحر بیدار بود و داشت چمنها را میزد و پاک میکرد.» بیان این جزئیات نشانگر تخیل معصومانه لورا، شخصیت داستان، نسبت به زندگی است. اما این فضای شاد و این روز زیبا و این روایت بچگانه از تدارک گاردنپارتی، با ورود لورا به دنیای ظلمانی طبقات فرودستی که در همسایگی خانه اشرافی آنها زندگی میکنند تغییر میکند.
چهارم: کاترین منسفیلد استاد تصویرکردن دنیای کودکان است و در بسیاری از داستانهای او با کودکانی روبهرو میشویم که معصومیت و پاکی خود را فدای تجربهاندوزی و ورود به اجتماع بزرگتر و دنیای بزرگسالان میکنند. از جمله این داستانها میتوان از «دختر کوچولو»، «سفر دریایی» و «برگی از آلبوم» و «گاردن پارتی» نام برد. زندگی پرتلاطم، پرتناقض و جسورانه کاترین منسفیلد نشاندهنده تلاش بیوقفه داستاننویسی است که همهچیز خود، حتی سلامتیاش را، وقف داستاننویسی کرد و در اوج شکوفایی در ۳۴ سالگی دیده از جهان فروبست.
* مترجم «گاردنپارتی»