این مقاله را به اشتراک بگذارید
تاریخ کوتاه لیبرالیسم
خسرو باقری
دومنیکو لوسوردو (١٩۴١-)، فیلسوف، مورخ و نظریهپرداز مارکسیست ایتالیایی، در کتاب «لیبرالیسم و قرن بیستم»، ضمن انگشتگذاشتن بر این حقیقت تاریخی که جو اجتماعی امروز نسبت به سالهای پس از جنگ جهانی دوم، چقدر تغییر کرده است، (ص٩) میکوشد علت این تغییر را پیدا کند.
او در آغاز، فضای سالهای پس از جنگ جهانی دوم را که در آن بشریت مترقی به بهای جان۶٠-٧٠ میلیون نفر بر دیو فاشیسم هیتلری، موسولینی و میلیتاریسم ژاپن پیروز شد، توصیف میکند. باید یادآوری کرد که ٢٧ میلیون نفر از این قربانیان هجوم سرمایهداری فاشیستی، به مردم اتحاد شوروی تعلق داشتند. «در آن سالها، موضوع روز جامعه، حسابکشی از مجریان استعمار و عاملان به اصطلاح راهحل نهایی یعنی از بینبردن یهودیان و دیگر نژادهای، به تعبیراستعمارگران، پست و مادون انسان در میان بود. حتی هانا آرنت نیز استعمارگران را متهم میکرد که دست به ریشهکنکردن بومیان زدهاند. مثلا جمعیت کنگو را که در سال ١٨٩٠، در حدود ٢٠ میلیون نفر بوده است، تا سال ١٩١١، به هشت میلیون نفر تقلیل دادهاند… نوربرتو بوبی نیز صرفنظر از استعمار اقتصادی و به خاکافکندن خلقها، از قلعوقمع بومیان در دوران ۴٠٠ساله استعمار سخن میگفت… فرانتس فانون از ۴۵ هزار قربانی شهر سطیف در الجزایر در سال ١٩۴۵، ٩٠ هزار قربانی در ماداگاسکار در سال ١٩۴٧ و ٢٠٠ هزار قربانی سرکوب در کنیا در سال ١٩۵٢ یاد میکرد و استعمارگران فرانسوی را متهم میکرد که گویا میخواستند مخوفترین سیاست نسلکشی را در الجزایر به اجرا درآورند. (ص ١٠)
سطح آگاهی مردم و روشنفکران پس از جنگ جهانی دوم چنان افزایش یافته بود که فاشیسم را سلطه استعمار بر کشورهای سنتی استعمارگر میدانستند. هانا آرنت که در کتاب توتالیتاریسم، اتحاد شوروی را پیش از جنگ جهانی دوم بدتر از فاشیسم میدانست، پس از جنگ، میگفت که نازیسم مخوفترین امپریالیستی است که جهان تاکنون به خود دیده است. به طور کلی در گذشته پژوهندگانی که میخواستند، پدیده فاشیسم را بشناسند، نقطه آغاز تحقیقشان، بررسی استعمار و پیامدهای آن بود. (ص١١) اما امروز اوضاع به کلی تغییر کرده است یا بهتر بگوییم اوضاع را تغییر دادهاند. امروز تنها زمانی از خوفناکی فاشیسم سخن به میان میآید که بخواهند از به اصطلاح جنایتهای کمونیستها سخن بگویند آن هم با این تأکید مضاعف که نازیسم در واقع چیزی نبود جز تقلیدی از کمونیسم. (ص١١) چرا نازیسم و کمونیسم یکسان تصور میشود یا حتی بدتر از آن کمونیسم مخوفتر از فاشیسم جلوه داده میشود؟ پاسخ لوسوردو تکاندهنده است: چون میخواهند از استعمار و پیامدهای هولناک آن برای بشریت و آن سیستمی که استعمار زائیده آن است، سخن به میان نیاید. (ص١١) سخن هوشمندانهای است.
نگاهی گذرا بیندازیم به تاریخ استعمار: در سال ١٨٨٣، نظریهپرداز استعمار، لودویگ گمپلوویتس، در چالش با نظریه نبرد طبقاتی کارل مارکس، نظریه نبرد نژادی را به میان کشید و مدعی شد که تحت شرایط ویژه و برحسب انتخاب طبیعی، از منظر افراد یک قوم، افراد قوم دیگر نه انسان بلکه جانورانی هستند که فقط برای این وجود دارند که در صورت نیاز، توسط قوم دیگر نابود شوند. (ص١٢) بویرهای مسیحی در آفریقای جنوبی، بوشمنها و هونتنوئنها را جانوران وحشیای میدانستند که باید نابودشان کرد. تئودور روزولت میگفت که وقتی انسان وظیفه دشواری چون متمدنکردن نژادهای پست و وحشی را برعهده گرفت، باید قاطع باشد و تحت تأثیر احساسات قرار نگیرد. او خودش درباره کشتار سرخپوستان به هیچوجه دچار احساسات نشد. میگفت من دچار این زیادهروی نمیشوم که بگویم سرخپوست خوب، همان سرخپوست مرده است، نه. من میگویم این تندروی است. به نظر من این حکم در مورد ٩٠ درصد سرخپوستان درست است نه صددرصد آنها.
کتاب لوسوردو اثری است دشوار که نیاز به مطالعه مکرر دارد. دشواری متن شاید به دو علت باشد؛ نخست آنکه موضوع کتاب، پیچیده، ظریف، چالشبرانگیز و بدیع است و دیگر آنکه نویسنده برای آنکه موضوع موردنظر را پیش ببرد به حوادث و رویدادهای گوناگونی از سراسر جهان و در طول زمانی بلند – تقریبا از پیدایش بورژوازی تا حال – استناد میکند که مطالعه کتاب را برای خواننده عادی دشوار میکند. در عینحال نویسنده در نوشتار خود از لحن جدی، کنایهآمیز و طنزآلود، به طور همزمان استفاده میکند. این زبان متن، کار را بر مترجمان اثر هم دشوار کرده است. مترجمان محترم کتاب، که زحمت زیادی را برای ترجمه این متن دشوار تحمل کردهاند، گاه نتوانستهاند تمایز این لحنها را به خوبی آشکار کنند؛ بنابراین خواننده اگر هوشیار نباشد ممکن است دچار کجفهمی شود. اگر ناشر محترم از ویراستاری قابل و کاردان استفاده میکرد، شاید این اثر ارزشمند باکیفیتی بهتر و روشنتر به دست خواننده میرسید. (به عنوان نمونه میتوان به صفحه ۴٠ خط ١٧، ص ۴٧ خط٢، ص ۶۵ خط١١ و ص ٧٩ خط ۴ اشاره کرد.) در عینحال سرچشمه نقلقولهای فراوان کتاب، در بسیاری از موارد ذکر نشده است که در کتابی با چنین اهمیت و با سطحی از چنین چالشبرانگیزی، نقصی جدی محسوب میشود. (به عنوان نمونه میتوان به صفحه ٩ خط ١، ص١۴ خط ٩، ص٣٠ خط ٩، ص ٧١ خط ٢٣ و ص٧٢ خط ١۵ اشاره کرد.) مترجمان محترم همچنین میتوانستند با نگارش مقدمهای روشنگر، با معرفی همهجانبهتر نویسنده و همچنین آوردن پانوشتهای ضروری، خواننده اثر را در درک بهتر متن، یاری کنند، بهویژه اینکه کتاب موردنظر، نخستین اثری است که از این نویسنده بزرگ به فارسی منتشر میشود. با وجود این، باید خاطرنشان کرد که این انتقادهای کوچک، به هیچوجه از اهمیت و اعتبار فراوان و ارزشهای رفیع کتاب و کار بسیار دشوار مترجمان ارجمند حتی اندکی نمیکاهد. نگارنده امیدوار است با مساعی ناشر دانشور، این کاستیها در چاپ بعدی اثر برطرف شوند. نگارنده، مطالعه دقیق این اثر را به فعالان اجتماعی و سیاسی، مورخان، اندیشهوران لیبرال و نولیبرال و منتقدان این نحله فکری بهویژه منتقدانی که از منظر مارکسیسم، منتقد لیبرالیسم و نولیبرالیسم هستند، پیشنهاد میکند.