این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به فیلم مکس دیوانه؛ جاده خشم
دیوانه دنیای پساهسته ای
کامل حسینی
صدای مکس دیوانه در دل تاریکی، از کدامین جهان سخن میگوید؟ کدامین جنبه از فرم و محتوای جادوی سینمایی است که تازهترین کار جرج میلر را به اثری جذاب بدل کرده است تا مخاطب با همذات پنداری سینماگونه به تماشای خشونت جنگ آب بنشیند؟ به جرأت میتوان گفت که سکانسهای اولیه فیلم به گونهای تصویر شدهاند که اهمیت حادثه پیش رو را بر دیدگان تماشاگر میگشایند. در سکانس اولیه میگوید«اسم من مکسه، دنیای من خون و آتشه»در همین سکانسهای آغازین از زبان افرادی ناشناس دیالوگهایی از گلوی تاریکی بیرون میآیند که شرح دنیای دیوانه مکس هستند. «به خاطر نفت و گازوییله که آدم میکشیم احمق. جنگ آبه توی دنیا قحطی میآید.» مکس پلیسی بوده است که اصلاح و هدف انساندوستانهای در ذهنش میپرورانده است. مکس، اکنون از جنگی هستهای جان سالم به در برده که تودههای انسانی را به کام مرگ فرستاده است. زمان بیان این جمله که جهان بر اثر جنگ هستهای تخریب شده، درست زمانی است که درختانی درمیان توفان و دود به نمایش
در میآیند و در این نماست که درختان ارزش برابر با انسان مییابند و بسیار تاثیرگذار در حکم تمثیل جهانی هستند که در آن مرگ درختانش مرگ انسانهاست. تصویر و کلام در کمترین زمان در هم میآمیزند تا یک دنیای دیوانه را توصیف کنند که بشر با سلاح هستهای آفریده است. در دنیای پساجنگ هستهای، گوشت و استخوانها ضعیف و متلاشی شدهاند. اینها همان کلامهایی بودند که همراه تصویر تا حدودی توانستند جهان پسا هستهای و جنگ نفت و آب رو توصیف کنند. سکانسی را به یاد بیاوریم که از طریق سه نما آثار دهشتناک دنیای دیوانه پساهستهای را به تصویر میکشد. نمای اول، جایی است که در آن بعد از دیالوگهای بیان شده درباره نابودگری درگیریهای هستهای، مکس رو به افقی گسترده مینگرد و سپس دوربین آرام جرج میلر مارمولک دوسری را نمایش میدهد که حاصل اختلالات ژنتیکی ناشی از آسیبهای مزمن جنگ هستهای است و دیگری نمایی است که در آن مکس در این دنیای هستهای حالتی وحشی صفت پیدا کرده است که به خوردن مارمولک آن هم به طرزی وحشیانه مشغول میشود و دگرگونی روانی وتغییر ذائقههای سالم انسانی در همان آغاز فیلم و از راه سوسمار خوردن مکس به شیوه هنرمندانهای تصویر شده است یا شاید خوردن سوسمار هم دلالتی روشن دارد بر وجود قحطی شدید غذایی ناشی از مرگ دامداری و سرزمینهای زراعی. البته این نما هم خود نمای دیگری را به دنبال میآورد که مکمل آن است و آن هم نمایش صورت مکس از حالتی زاویهدار نزدیک به نیمرخ صورت مکس است که چشمانی کاملا خشمگین و گرسنه با عدم تعادل روحی و روانی نمایان است. فرسودگی روان و دیوانگی هم مثل طاعون دامنگیر بشر شده است، اما این دیوانگی به پدیدهای مبهم تبدیل شده است و به گونهای مضحک حتی خودش (مکس) نمیداند چه کسی به این دیوانگی مبتلا است؛ او که مدافع هدف و حقیقت است یا دیگرانی که خون و آتش برپا میکنند؟ البته سکانس به زبان آوردن این کلمات و خوردن مارمولک و یاریطلبان ارواح مردگان برای نجات از بحران، همگی نشانههای زیبا و معناداری هستند که بلافاصله با سکانس بعدی خیلی سریع متصل میشود. سکانسی که با همان شتاب سریع دوربین جورج میلر معلوم میشود که مکس خیلی سریع تصمیم خود را برای امری مهم گرفته است. این سکانس تعلیق مهمی بر ادامه روایت و پیرنگ فیلم است. فیلم مملو از جلوههای ویژه صوتی و بصری است و روایتش بر تضاد و کشمکش دو نیروی سیاه و سفید در این جهان پسا هستهای میچرخد که نیروی اصلی شر در برابر آن قرار گرفته است. جرج میلر از یک تکنیک ناخودآگاهانه بهره برده است تا نوعی تسلای روانی تماشاگران از طریق ارایه یک شمائل تنفرآور از نیروی اصلی شر را فراهم سازد؛ یعنی معمولا ما در عالم تخیل، دیکتاتورها را آدمهایی با چهرههایی زشت تصور میکنیم و حتی در صورت وجود جذابیت ظاهری در چهره یک شرور، ما همچنان آگاهانه یا به طور ناخودآگاه نمیپذیریم که او را در چهره واقعی جذاب خودش مشاهده کنیم، بلکه اشتیاق شدید داریم که او را با چهره شیطانی مشاهده کنیم. «جو»هم که سر منشأ نیروی شر است با چنین هیاتی در فیلم، چهرهآرایی میشود و افعال شرش هم یادآور دجال در مفاهیم و آموزههای دینی است. مردی که مردم را برده خود ساخته است. او سخنان خود را این گونه آغاز میکند: «من ناجی مردم هستم و به مردم کمک میکنم تا خود را دوباره از خاکستر از نو بسازند.» چنین غروری کاذب را هم در سکانسی میبینیم که در جهان پسا هستهای ثروت اصلی که همان آب است در اختیار دارد و با منتی
دو چندان مردم قحطی زده را هم برای لحظههای کوتاه سیراب میکند و پس از مدتی در یک حالت غیبگویی کاذب، آب جاری را به بهانه عدم اعتیاد و وابستگی به آن را هم قطع میکند. چنین است در جهانی که سلاح هستهای آن را نابود کرده است، دیکتاتورها به قول یک فیلسوف زمانی که در قالب یک مصلح دروغین ظاهر میشوند و جدی میشوند تا چه اندازه، شکلی کمدی هم به خود میگیرند. گاهی پیام فیلم از طریق تصاویری بر دیدگان مخاطب گشوده میشود که نشانههای بارزی در بطن خود دارد که این دنیای دیوانه پسا هستهای را نمایان میسازد، به ویژه نمایی که در آن، گلخانهای سرسبز در دل آن همه خشکی با ثروت آب انحصاری قد علم میکند و نماد قدرتی هرچند موقت یک سیستم سرمایهدار غربی در همان جهان پساهستهای است که در آن حاصلخیزی زمینها رو به زوال است. مردم به سیر قهقرایی فقر افتادهاند، اما دربار دیکتاتور پر از سرسبزی و نعمات فراوان است. ناگهان یکی از زیردستان جو با خروج از مسیر که حامل یک تانکر آب است و به قصد تامین بنزین عازم منطقه دیگر شده است، مسیر روایت را به گونهای دیگر رقم میزند. او خود از زیر دستان دیکتاتور بوده که اکنون به ضد وضعیت خودش تبدیل شده است. وضعیت حاکم به سمتی در حرکت است که ضد خود را به شیوه هگلی پرورش میدهد. در قسمتی از سخنان مرد کریهالمنظر که به گونهای خداگونه رفتار میکند، آمده بود که من شما را یاری میدهم که از خاکستر دوباره خودتان را بازیابید. او شیر مادران را هم غصب میکند تا زندگی و رشد انسانهای دیگری را در دستان خود داشته باشد. دراینجا به طرز ناخواسته با دیکتاتوری خودش زمینهای فراهم کرده است تا گروهی از افرادی که زیر ستم او خاکستر شدهاند دوباره خود را بازیابند و به زندگی غیر انسانی و سخیف خود زیر سایه جو پی ببرند و سپس وجود حقیقی خود را از طریق مبارزه بازیابند. دنیایی که در آن خون انسانها به اندازه قیمت سوخت ماشینها ارزش دارد و نه بیشتر. در اینجا سخن یکی از سربازان را به یاد بیاوریم که گفت برای حرکت در آوردن ماشین خودم را به ماشین وصل میکنم. به علت موفقیت در فرار از دست یورش بران اکنون مدتی از جنگ گذشته و وقفهای ایجاد شده است. اما در این مدت هم تانکر آب به گونهای نماد منابع پرآبی مثل رودخانهها یا دریاهایی است که درگیریهای داخلی را هم گاهی به دنبال میآورد. مکس دیوانه هم با کسانی که در یک جبهه بودند به خاطر آب آشامیدنی در آن برهوت درگیر میشود اما بعدها با بیداری از تهدید وضع موجود دوباره علیه دشمن مشترک یکی میشوند. در میان آنها، زنی باردار وجود دارد و هر چند یکبار با نمایش موجودیت زن باردار قصد اشاره به انسانهایی دارد که از هنگام حضور در رحم مادرشان تا مرگ، در جنگ و ناامنی به سر میبرند. البته وجه غمانگیزتر ماجرا هلاک شدن زن بارداراست و یادآور این حقیقت است که جنگ سبب شده است تا زندگی در رحم مادر آغاز و پایان راه گروهی از انسانهایی باشد که جنگ برایشان رقم زده است. در عصر جنگ، ممکن است انسانها به طور فیزیکی همچنان در عرصه حیات نمایان باشند، اما فرصت برخورداری از وجود تن و روانی سالم و حتی محیط زیست پایدار را از آنان میگیرد که این حقیقت در سمبلهای فیلم جرج میلر به روش فوقالعاده تاثیرگذاری میدرخشد و بخشی از پیامهای فلسفی و محیط زیستی مربوط به جهان جنگ پساهستهای را بازگو میکند. نمایش درختان در حال خم شدن میان دود و باد و نمایش مارمولک دو سر، همچنین زنی مبارز که یکی از دستهایش در ناحیه مچ ناقص است که شاید ایهامی به ناقصالخلقه شدن بر اثر اختلالات ژنتیکی ناشی از جنگ هستهای یا قطع شدن بر جراحت جنگی باشد. ایماژ هنرمندانه دیگر، رفتوآمد موجودات عجیب و غولپیکر در محیطزیستی بیحاصل است که تنها چند درخت خشک و معدودی کلاغ در آن زندگی میکنند. این موجودات عجیب الخلقه (شاید نماد همان بدن انسان پساهستهای باشد) با دست و پای چوبین در سرزمینی راه میروند که اشارهای به همان نتایج جنگهای هستهای دارد که در آن، انسانها اگرچه زنده به دنیا میآیند اما با دست و پای ناقص. در چنین مکانی جنگ این گروه که در برابر سیستم حاکمه قدعلم کرده است، رفتن به سرزمین سبزی است که تنها جایگاه مناسب زندگی انسان امروز است. در این کار جرج میلر، مکس و همقطارانش با وجود اینکه میدانند در این دنیای پساهستهای که حیات با بدنی ناقص و روانی کاملا پژمرده و محیط زیستی تخریب شده زندگی ارزش واقعی خود را از دست داده اما همچنان ناامید نیستند و در تلاش هستند از راه سرکشی در برابر اشرار بتوانند تا حدودی زندگی را بازیابند. در اوقاتی که جنگ خوابیده است در بیابانی که سرگردانند گروهی از سرخپوستان را میبینیم که به جای سوار بر اسب مجهز به موتوسیکلتهای پیشرفته هستند و با وجود اینکه سرخ پوستان هم از تکنولوژی منتفع میشوند اما شوربختانه بر اثر آسیبهای تجهیزات جنگ هستهای از صلح و آرامش و محیط زیست و کشاورزی بهرهمند نیستند و از راه دیالوگهایشان در بیابان معلوم است که حس عمیق نوستالوژیک برای گذشتهای دارند که آن زمینها حاصلخیز بودند و کشاورزی و باغداری وآرامش زندگی رونق گستردهای داشت. اما نمایش تابش قرص خورشید در آن بیابان جلوهای هنری است که تجدید امید در دل زنی مبارزاست که با مکس هدایت شورش را برعهده دارد. زنی رنجور که در زمان محاصره دشمن دعا میخواند و مخاطب آن کسی است که میشنود و قدرتی فراتر از تجهیزات نظامی دارد که انسانهای طاغی به آن مغرورند. خط داستان جرج میلر با هلاک شدن جو تبهکار و نابودی دار و دستهاش به پایان میرسد و بار دیگر مردم قحطیزده از محرومیت دنیای آب رهایی مییابند. کارگران و مادرانی که تحت فرماندهی و خودکامگی جو جاودان بودند اکنون زوال او را جشن میگیرند و احساس همین رهایی را در جاری شدن سیل خروشان ثروت آب میبینیم. اما حضور کودکان با موهای تراشیده به جای سربازان بزرگسال شاید علامتی زیبا باشد مبنی بر از بین رفتن سربازان گوش به فرمان و جایگزین شدن آنها با نسلی نونهال که با مرگ جو تازه میآیند تا در آینده سرباز تحت فرماندهی سیستم عادلانهای نو در جهان پساهستهای باشند.