این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به فیلم پل جاسوس ها
دنیای رازآلود هنرمند جاسوس
درام تاریخی «پل جاسوسها» به کارگردانی استیون اسپیلبرگ است که فیلمنامه آن را جوئل و ایتان کوئن به همراه مت چارمن نوشتهاند. تام هنکس، مارک رایلنس، ایمی رایان و آلن آلدا در این فیلم ایفای نقش میکنند. فیلم براساس داستان زندگی جیمز داناوان است. داستان فیلم در دهه ١٩۵٠ و در بروکلین نیویورک آغاز میشود و مقامات دولتی امریکا رودلف ایبل (با بازی مارک رایلنس) را که مظنون به جاسوسی برای دولت شوروی است دستگیر کردهاند. دولت امریکا قصد دارد بهترین وکیل را برای این شخص استخدام کنند بنابراین از داناوان (تام هنکس) میخواهند وکیل او شود. ابتدا داناوان تمایلی به دفاع از ایبل ندارد اما پس از ملاقات با او تصمیمش عوض میشود… مارک رایلنس برای بازی در این فیلم برنده جایزه بهترین بازیگر مکمل مرد از آکادمی اسکار شد. در ادامه نقدی بر این فیلم نوشته «کامل حسینی» را میخوانید.
چهره سهگانه تکثیرشدهای که در آغاز فیلم از چهره شخصیت هنرمند فیلم میبینیم، کدامین ماهیت و خصلت همسو با داستان «اسپیلبرگ» را به ذهن متبادر میکند؟ در واقع نگاه یک چهره هنرمند نخستین ماهیت و خصلت او را برایمان تداعی میکند. اما تو گویی کشف ماهیت چهرههای دیگرش انگیزه مهمی برای مخاطب است تا اینکه داستانی طولانی را دنبال کند. میزانسن فیلم به گونهای طراحی شده است که بسیاری از حقایق را جلوی دیدگان مخاطب میگذارد. چون هنوز مدتی از شروع داستان نمیگذرد که مرد هنرمند مشغول خارج کردن تکهای کاغذ است که به شیوهای استادانه در درون یک سکه پنهان کرده و سپس آن تکه کاغذ را با علامتهای مرموز آن هم در اتاقی که بوی وجود تجهیزات غیرعادی از آن برمیخیزد زیر ذرهبین میگیرد؛ وجود تابلوهای تحسینبرانگیز از یک طرف و از طرفی دیگر وجود چنین ابزار و تجهیزات غیرعادی به گونهای در هم میآمیزند و نوعی تناقض روبهروی دیدگان مخاطب قرار میدهد که خشم و سرگردانی را در مخاطب میآفریند؛ بدینترتیب تعلیقی شکل میگیرد که دومین چهره از چهره سهگانه تکثیرشده مرد هنرمند را آشکار میکند. با ورود توهینآمیز و نابهنگام ماموران سازمان سیای امریکا پی به این نکته میبریم که جاسوس ماهر، سیمای دیگری از همان سیمای دیگر تکثیر شده اول فیلم است که ادامه داستان را رقم میزند. ساختار خطی داستان مستقیم است و اول و پایان آن مشخص شده است. شرح ماجرای دستگیری یک جاسوس روسی در دوران جنگ سرد و تبادل آن با خلبان جاسوس امریکایی است که گرفتار بند شوروی شده است. اما آنچه توسط اسپیلبرگ به طرز هنرمندانهای خلق شده است نمایش حالات و دگرگونیهای درونی و رفتاری و همچنین دوگانگیهای یک روح آلوده به تجسس و یک روح معصومانه و هنرمندانه است. اگرچه به ظاهر هدف قصه شرح چگونگی ماجراهای جاسوسی و رقابتهای تسلیحات هستهای در دوران جنگ سرد و بازگویی و تصویر زوایای پنهان تبادل جاسوسها است اما اسپیلبرگ به هیچوجه از دیگر زوایای ریز اما مهم این ماجراها غافل نیست و از قضا همین ویژگی مهم و موفق کار اسپیلبرگ است که فیلم را به اثری تبدیل میکند که تا حدودی مخاطبان عام و خاص را یک جا جمع کند. یک طرف این ماجرا جاسوسی هنرمند است و طرف دیگر یک وکیل مدافع در شرکتی بیمه است که به گونهای ناخواسته وارد ماجرای بسیار پیچیدهای میشود. دادگاه فدرال امریکا به گونهای مضحک میخواهد از طریق یک دادگاه ظاهری، عدالتش را به رخ نظامهای سیاسی دنیا بهویژه روسیه بکشاند. در این میان از «داناوان» که سالهاست در زمینههای کیفری کار نکرده است، خواسته میشود وکالت پرونده را برعهده بگیرد. سرانجام داناوان ظاهرا با انگیزههای انسانی پرونده را برعهده میگیرد. خانواده او و مردم در حقیقت «ایبل»، همان مرد هنرمند را به عنوان مردی میشناسند که با تجسسهایش به گونهای موجبات بروز نوعی ترس و نگرانی ناشی از جنگی هستهای و سرانجام تسلط روسیه در رقابتهای هستهای را فراهم آورده است. داناوان هم اگرچه متهم به دفاع از یک جاسوس روسی میشود اما او تصمیم خود را فارغ از هرگونه نگرانی از قضاوت مردم برای امری اخلاقی گرفته است. امری اخلاقی که در لابهلای دنیای رازآلود یک جاسوس با سه چهره تکثیر شده است. امری اخلاقی که رعایت و فراموش نکردنش در آن شرایط حساس کاری بس دشوار است. اما مصداق این امر اخلاقی چیست؟ اخلاق این است که شخص در هر شرایط و موقعیتی که قرار گرفته باشد رعایت حقوقش و برخورداری از دادگاه منصفانه باید مدنظر باشد. وکیل مدافع با استفاده از این رویکرد میخواهد برای پیشبرد روند پرونده گام بردارد. آن گونه که قصه اسپیلبرگ نشان میدهد قاضی و ماموران سیا از لابهلای یک دادگاه تشریفاتی با پیش ذهنیتی ثابت درباره جاسوس بودن «ایبل» او را از بعضی حقوق خود محروم کردهاند. در اینجا ایبل از شرح ماجرای پیشنهاد پول و برداشتن اتهام جاسوسی در صورت همکاری با سیا میگوید و اینکه او نپذیرفته و البته داناوان هم به عنوان یک شهروند امریکایی از ایبل میخواهد که همکاری لازم را با ماموران سیا داشته باشد اما این وکیل حین دعوت به همکاری با امریکاییها معتقد است باید برای آن جاسوس روسی به عنوان یک انسان حق و حقوقی قایل شد و به نظر میرسد سایر فرم سکانس و نماهای معنادار فیلم از این طرز بینش و اخلاق منصفانه داناون سرچشمه میگیرند.
روایت در اینجا نقبی میزند به بخش فرعیتر داستان که بازگویی فراز و نشیبهای تصمیم داناوان در کمک به آن جاسوس نقاش است. ماموران سیا تصمیم دارند که اطلاعاتی از طریق داناوان که وکیل ایبل است به دست بیاورند اما داناوان پایبندی خود را جهت توجه به کتاب قانون و رازداری مابین وکیل و موکل یادآور میشود و باری دیگر این ضوابط را با استناد به کتاب قانون یادآوری میکند. نخستین سمبلی که بسیار هنرمندانه سخنان و ادعای اخلاقی «داناوان» را برای مخاطب به اثبات میرساند در سکانسی رخ میدهد که در آن جاسوس روسی پیش از این و در زندان از محرومیت در استفاده از موسیقی، مداد و دفتر برای نقاشی گفته بود اما پس از آن از به رادیویی داده میشود تا موسیقی گوش بدهد و مداد و دفتری جهت نقاشی در اختیارش میگذارند. همچنین به او خبر میدهند که حکم اعدامش هم از پیش تعیینشده نیست. در یکی از این سکانسها حرکت آهسته دوربین حکایت روند دلمشغولی وکیل و موکل را نشان میدهد و با رادیو به قطعهای از آهنگساز نابغه روس «شوستاکویچ» گوش میدهند. تو گویی این هنر موسیقی است که از لابهلای مرزها عبور میکند و هیچ سرزمینی را نمیشناسد و حتی در سرزمینهایی که یکدیگر را دشمن میخوانند تا عمق وجود نفوذ میکند. هنگامی که داناوان به منزل قاضی پرونده میرود یکی از زیباترین سکانسهای فیلم را میبینیم که نقطه ثقل فیلم است و حول همان تکثیر ماهیت و دیدگاهها میچرخد. اگر دقت کرده باشیم هنگام ورود داناوان به منزل قاضی، هم وکیل و هم قاضی صاحب یک رای و ماهیت متفاوت به خود هستند اما با آغاز گفتوگو به تدریج داناوان که یک چهره قانونمدار واقعی و اخلاقمدار بود به چهرهای دیگر هم تکثیر میشود که همان چهره وکیلی سیاستمدار است که جهت احتیاط برای احتمال مبادله با یک زندانی امریکایی در آینده و همچنین حفظ کرامت ذاتی انسان نماد این چهره جدید است و قاضی هم اگرچه در آن لحظه پیشنهاد داناوان مبنی بر عدم اجرای حکم اعدام جاسوس را نمیپذیرد اما بعدها با تاثیر از منطق داناوان، پیشنهاد او را میپذیرد و چهرهاش به یک قاضی منفعتاندیش (به جای تکیه صرف بر قانون) تکثیر مییابد؛ راز زیبایی سکانس حقیقتا از این تکنیک برخاسته است که متناسب با تکثیر دوگانگی ایده و ماهیت انسان، شکل فیزیکیشان هم در آینه اتاق منعکس میشود و به چهار نفر تکثیر مییابد. آنچه که قصه اسپیلبرگ از داناوان به تصویر میکشد شاید سمبل سیاستمدارها و دیپلماتهایی باشد که ضمن پایبندی به قانون گاهی از اخلاق و منفعت سیاسی برای یک مذاکره برد- برد توسل میجویند. سرانجام پیشبینی وکیل درست از آب درمیآید و یک خلبان جاسوس امریکایی اسیر شوروی میشود. صحنه فیلمبرداری شلیک به هواپیمای جاسوسی بر فراز آسمان بسیار جذاب در آمده است. همچنین نمایی که در آن «پاورز»، خلبان امریکایی عکس همسرش را روبهرویش گذاشته و در آن لحظه سخت، عشق نماد روزنه امیدی است جهت تلاش برای رهایی از مرگ. به تصویر کشیدن ماجرای مذاکره برای تبادل دو زندانی آغاز میشود که اسپیلبرگ رویدادها و احتمالاتی کلی را که در هر تبادل زندانی صورت میگیرد، آورده است که از جمله آن شک نسبت به مامورهای خود است که احتمال میرود اطلاعاتی را فاش کرده باشند و در این میان برای معاوضه هرچه زودتر در تلاش هستند تا مبادا جاسوسان دو طرف مجبور به افشای اطلاعات شوند. در حالت کلی قصه اسپیلبرگ در خصوص ایجاد حالتی هیجانی و سرگرمکننده به این بخش از داستانش موفق عمل کرده است. البته یکی از نقصهای فیلم شاید این است که به نوعی خواسته است طرف امریکایی را عادل و مبرا از هر گونه خطا و طرف روسی را شکنجهگر نشان دهد؛ مثلا روسها با خلبان برخورد شکنجهگرانه دارند اما در مقابل، امریکاییها تا چه اندازه با ایبل براساس رعایت حقوق یک زندانی برخورد میکنند. با دستگیری یک دانشجوی رشته اقتصاد (فردریک پرایر) که گویا جاسوس امریکاییها است روند مذاکره اندکی دگرگون میشود چون داناوان وظیفه خود را سنگینتر احساس میکند و چگونگی حل مشکل «پرایر» هم نوعی معیار انسانیت و ذکاوت ماموران سیا و داناوان محسوب میشود. داناوان خود بر اساس همان خصلت قانونمند و منصفانهاش در تلاش است که با یک تیر دو هدف را نشانه بگیرد اما دولت آلمان هم میخواهد وارد ماجرا شود و از دستگیری جوان دانشجو برای مقاصد سیاسی خود بهره ببرد و قصد داشتند بعدها از راه مهم جلوه دادن این جوان که اطلاعاتی را هم فاش نساخته است ایبل را با او جابهجا کنند که سرانجام منطق داناوان برای پس گرفتن خلبان و دانشجو نتیجهبخش میشود. البته رایزنی دبیر سفارت روسیه با داناوان نکات قابل تاملی برای زمان حال نیز دارد؛ آنجایی که دبیر سفارت روسیه به داناوان میگوید عدهای نمیخواهند این مذاکره به نتیجه برسد و این دقیقا همان جملهای است که داناوان قبلا به ایبل گفته بود که در همین امریکا عدهای هستند که نمیخواهند تو زنده بمانی و این تبادل و مذاکره موفقیتآمیز باشد. آن هم از طریق نمایی که در آن رایزن امریکایی و روسی در مقابل هم قرار دارند که داناوان قدبلندتر از طرف روسی است و این به گونهای نمادین شاید یادآور این است که اسپیلبرگ خواسته یا ناخواسته روسها را ضعیفتر و امریکاییها را مقتدرتر و پیروزتر نشان دهد. همان طور که از عنوان فیلم پیدا است مکان تبادل جاسوسها پلی در نزدیکی برلین است. در صحنه تبادل جاسوسها سومین چهره مرد جاسوس برایمان نمایان میشود که همان چهره تکثیرشده سوم است و اینبار او را در قامت مردی احساساتی میبینیم. مردی که نوعی علایق مودت و محبت (در عین سنگدل بودن یک جاسوس هستهای) را تجربه میکند که در جریان آشنایی با وکیلش اندک اندک به آن دست یافته است. محبت و نوعی پیوند دوستی که حاصل رسوبات مراوده و برخورد روح هنرمندانه نقاشیهای جاسوس و روح منصفانه وکیل دعاوی است. اینبارقه محبت در سه سکانس متوالی جلوهگر میشود. اول در همان سکانسی که داناوان منتظر رسیدن «پرایر» شده است و هنوز خبری از آمدنش نیست مامور سیا در اقدامی ناجوانمردانه میخواهد هرچه زودتر تبادل انجام بگیرد و کار تمام شود اما داناوان منتظر رسیدن دانشجو است و در نظر دارد هم دانشجو و هم خلبان با هم پس گرفته شوند که در این لحظه همچنان ایبل به عنوان پاسخ لطف و خوبیهای داناوان حاضر نیست برود تا اینکه دانشجوی دستگیر شده هم از راه میرسد و سکانس دومین همان دیالوگ بسیار غنی بین داناوان و ایبل است که معلوم میشود ایبل، چهره داناوان را به طرز معناداری نقاشی کرده است و سپس به او هدیه میدهد (احتمالا انتخاب چهره داناوان برای نقاشی نماد اهمیت شخصیت و محبت قلبی برای داناوان است) داناوان هم متقابلا از اینکه هدیهای نداده است تاسف میخورد که در همین هنگام ایبل در حال رفتن و با حس آزادی تمام پاسخ میدهد: «این هدیه تو است!» (اشاره برای نجات جانش و تبادل با خلبان) و در سکانس سوم، هنگام خداحافظی نگاهی دوستانه و صمیمی به یکدیگر میکنند که داناوان پس از این رویارویی مدتی آنجا میماند و به افق وسیعی مینگرد که شاید دنیای هنر نقاشی و علایق دوستانهاش با ایبل، فارغ از جاسوس بودنش، برای او خلق کرده است. البته نگاه داناوان همچنان در سکانسهای بعدی به طور متناوب ادامه دارد اما اینبار نه مثل اوایل فیلم که در آن مردم روزنامه به دست با تنفر خاصی به او مینگریستند، بلکه اکنون زمانه آن است که نگاه مردم از حالتی تنفرآور عبور کرده است و روبهرویش همان زنی نشسته است که حکمت کار داناوان را فهمیده است و با نگاه حاکی از رضایت، شکایتی را پس میگیرد که قبلا در اتوبوس با نگاهی حاکی از تنفر ابراز کرده بود. نگاه داناوان همچنان ادامه دارد اینبار از پنجره اتوبوس به دنیای بیرون نگاه میکند که ابهام ژرف دیگری را باز در بطن خود جای داده است. شاید داناوان به نتیجه ثمربخش کارش مینگرد؛ به افق زمانه جنگ سردی مینگرد که در آن تنها ضامن صلح و نجات جان انسانها نه در تهدید و ارعاب سلاح هستهای بلکه از دل همین قدرت مذاکره برد- برد بیرون میآید و بس.
اعتماد