این مقاله را به اشتراک بگذارید
«من سالوادور نیستم» و رضا عطاران
در سالهای سینمای عطارانی…
معصومه بیات
«من سالوادور نیستم» در وهله اول پرسش مهمی را برمیانگیزد که تا کی از این داستان نخنماشده شباهت آدمها، قرار است استفاده شود؟ داستانی که از ابتدا محکوم به شکست است چون همواره روشن است که در نهایت این داستان چه اتفاقی قرار است رخ دهد، در کدامیک از این داستانهای آدمهای شبیه یکدیگر، واقعیت آشکار نشده؟ اصولا اینکه از ابتدا چگونه میتوان برای چنین داستانی، احتمال موفقیت در نظر گرفت و روی آن سرمایهگذاری کرد، جای تعجب دارد.
شاید فیلم به فروش در خور توجهی دست یابد اما قطعا موفقیتش را از کیفیت فیلم نخواهد گرفت. بهویژه که در این وضعیت، کمتر کسی حاضر میشود شالوکلاه کند، هزینه بپردازد، وقت صرف کند و برود فیلم تلخ ببیند تا گریههایی را که برایش هیچ دلیلی پیدا نمیکند برابر پرده سینما فروافشاند… . امروز در ایران، تنها چیزی که از سینما باقی مانده، بخش سرگرمیبودن آن است؛ بنابراین فیلم کمدی به خودیخود مورد استقبال بیشتری قرار میگیرد مگر آنکه توانسته باشد به چنان کیفیت نازلی دست پیدا کند که حتی تماشاگر بیتوقع هم، تاب تحملش را نداشته باشد.
بااینهمه چه میشد اگر با یک فیلمنامه کارشده و دقیق و شوخیهای عمیقتر و حسابشدهتر، سرمایه سرمایهگذاران را خرج کرد و میشد تا این اندازه تکیه نکرد به نام ریوالدو و حضور رضا عطاران، به عنوان بازیگری که مرده را هم زنده میکند. واقعا تصور کنید فیلم «من سالوادور نیستم» را بدون عطاران؟ گرچه این حضور گرم و توانا که برای نجات فیلمها صرف میشود بهزودی هیچ رمقی از آن باقی نخواهد ماند و کمکم به ضد خود تبدیل خواهد شد. روزی که از تصور تصویر تکراری عطاران از دیدن فیلم پرهیز خواهیم کرد و از این دوره زمانی (که در آن هستیم) به عنوان مقطعی از تاریخ یاد خواهیم کرد که عطاران بهتنهایی بار فیلمها را به دوش میکشید؛ مثلا جملههایی ازایندست خواهیم شنید؛ سال آخر سینمای عطارانی بود که تصمیم گرفتم… یا در بحبوحه سالهای سینمای عطارانی، فیلمی ساخته شد که… .
قرار است فیلم کمدی باشد اما به نظر نمیرسد که برای ساختن شوخیها، وقت زیادی گذاشته شده باشد. شوخیها همه در حد مکالمات روزمره مردم کوچهوخیابان است و گاه حتی محتمل است که شوخیهای فیالبداهه عطاران باشد. گاه در حد دستانداختن برخی خلقیات تکراری گروهی از افراد جامعه است که دیگر آن هم تکراری و بیخاصیت شده. میتوان نوع شوخیها را به یکی، دو دسته محدود کرد که دائم در همان نوع خودش تکرار و شاخ و برگ داده میشود.
آیا این زن و شوهر از روستاهای دورافتاده به برزیل سفر کردهاند که تااینحد میتوانند از بلندی ساختمانها در اعجاب باشند تا کارگردان مجبور شود در چندین نما از پایین تا بالای ساختمانها را نشان دهد. این همه در تهران برج هست. بالای هر تپهای و در انحنای هر پسکوچهای برجی ساخته شده. چقدر این موضوع میتواند برای یک خانواده امروز تهرانی، قابل توجه باشد یا اینکه آیا این موضوع میتواند از جاذبههای برزیل باشد؟ یعنی در یک نگاه توریستی، کارگردان چقدر از این لوکیشن، بهره برده؟ یک باغوحش، کمی خیابان، یک ساحل خالی و یک بار هم دریاچه… .
کمی مانده به پایان فیلم، حالا وقتش است که داستانی هم سرِ هم شود. یکی، دو پیچش بیحاصل که میشد اصلا زحمت طرح آنها را هم به دوش نکشید؛ اما لابد داستان باید غنی شود و بهظاهر سر و شکلی پیدا کند یا برای سخنرانی پایانی، بهانهای جور شود.
سر آخر طبق قاعده اینجور فیلمها، یک سخنرانی تأثیرگذار از همین آقای کمی تا اندازهای هالو، به سبک همه فیلمهای کمدی هالیوودی سر میگیرد. این فیلمها را هیچجور نمیتوان بدون سخنرانی پایانی به سامان و پایان رساند، جایی که حتی واکنش حضار نیز به این سخنرانی همیشه یک جور است. در ابتدا قاعدتا همه، جا میخورند و احساس میکنند هرچه رشته بودند پنبه شده و این فرد همانطور که انتظار میرفت همه چیز را خراب کرده. چهرههاشان در آغاز، عصبانی و ناراضی است؛ بعد متعجب میشود و دچار نافهمی و بعد بهتدریج شخصیت سادهدل اما لبریز صداقت و شیرین سخنران، آنها را جذب میکند و تلاش میکنند توجه کنند و کمی به آن فکر میکنند و بهتدریج خوششان میآید و تحت تأثیر قرار میگیرند. دیده شده در برخی از ورسیونها، افراد درحالیکه اشک شوق به چشم دارند، از جا برمیخیزند و به تشویق بیپایان گوینده مبادرت میورزند؛ و فیلم پایان میگیرد.
اما اینجا برای محکمکاری، برگ برندهای هم در دست است به نام ریوالدو. دیگر به چه چیزی برای اینکه موفقیت، کاملا قطعی شود نیاز است؟ درست است که هیچ تمهید خاصی برای حضورش مهیا نیست و قرار نیست که هیچ حضور بامعنا یا جالب توجهی داشته باشد اما بههرحال همین که آنقدر معروف است کفایت میکند.
او وارد میشود و حتی با شخصیت اصلی فیلم نیز توپی به یادگار میزند.
بااینهمه این پایان خالی از حب و بغض و صلحطلبانه که جنبه جهانوطنی دارد، برای تماشاگر خشنودکننده و امیدبخش است. این خود برداشتن یک قدم است برای عشق و شفقت بدون مرز و انسانی… و حال خوشی برای پایینآمدن از پلههای خروج از سینما برای تماشاگر فراهم میکند.
شرق