این مقاله را به اشتراک بگذارید
در تعطیلات نوروز، آرام باشید و کتاب بخوانید
احمدرضا حجارزاده
خوشبختانه امسال از یکی، دو ماه مانده به بهار و نوروز، موج تبلیغات و اطلاعرسانی برای افزایش کتابخوانی در تعطیلات روزهای عید راه افتاده که در افزایش خرید و فروش کتاب چندان بیتاثیر هم نبوده است. ازجمله این تبلیغات را میتوان تشویق مردم به اهدای کتاب در عوض پول و سررسید بهعنوان عیدی دانست اما اغلب کسانی که برای خرید کتاب به کتابفروشیها مراجعه میکنند، همیشه با این پرسش جدی مواجهاند که برای فرزندان، دوستان و عزیزانشان چه کتابی بخرند. به همین مناسبت، ما چند عنوان کتاب خوب را که هر کدام میتوانند انتخابهای جذاب و مناسبی برای عموم افراد باشند، در این فرصت کوتاه معرفی کردهایم. امیدواریم شما و دوستانتان با خرید و خواندن آنها علاوه بر سرگرمی، به آرامش و دانش تازهای دست بیابید.
نوروز، جشن نوزایی آفرینش
نویسنده: علی بلوکباشی
ناشر: دفتر پژوهشهای فرهنگی
این روزها کلمه نوروز را زیاد میشنویم اما این کلمه نخستینبار از کجا پا گرفته و چگونه وارد فرهنگ ما شده است؟ چقدر دربارهاش میدانیم؟ اگر میخواهید راجع به این واژه بیشتر بدانید، این کتاب میتواند مرجع خوبی برایتان باشد. دفتر پژوهشهای فرهنگی مجموعهای با عنوان «از ایران چه میدانیم؟» منتشرکرده با هدف گسترش دیدگاههای عمیق فرهنگی بهویژه برای جوانان امروزی که کمتر از فرهنگ و آیینهای ایران کهن باخبرند. کتاب «نوروز، جشن نوزایی آفرینش» جلد هفتم از این مجموعه است که سعی دارد با معرفی همهجانبه نوروز و مراسم سنتی آن، پیوندی ناگسستنی میان فرهنگ امروز و دیروز برای خوانندگان و علاقهمندان ایجاد کند. کتاب حاضر چهار فصل مصور با عناوین «نوروز، خاستگاه و پیشینه»، «نوروز، پیکهای نوروزی و پیشواز رفتن»، «نوروز، آیینهای نوشدگی سال» و «نوروز، جشن سیزده فروردین» را شامل میشود که هر فصل نیز به چند بخش تشریحی دیگر تقسیم شده است. علی بلوکباشی، نویسنده کتاب تحصیلات خود را در رشتههای زبانشناسی همگانی و زبانهای باستانی ایران در دانشگاه تهران به پایان رساند و در رشته انسانشناسی اجتماعی از دانشگاه آکسفورد انگلستان مدرک خود را اخذ کرد. او غیر از کتاب «نوروز…»، تاکنون کتابهای بسیاری در مورد فرهنگ عامه و مراسم و مناسک ایران تالیف کرده است. بند کوتاهی را از فصل دوم کتاب بخوانید: «راهافتادن پیکهای نوروزی و آمدن دستههای پیامآور بهار از دیرباز در ایران رسم بوده است. کهنترین این پیکها، دستههای «رکوبسنج» یا «کوسه برنشین»، «آتشافروز»، «میر نوروزی» یا «پادشاه نوروزی» بودهاند. در قدیم، مردم برای نشاندادن مرگ تمثیلی زمستان و آمدن فصل گرما و نوزایی بهار، در نوروز نمایشی خاص در شهر راهمیانداختند که به «کوسه برنشین» یا «کوسه خرنشین» معروف بود. در این نمایش مردی زشتروی یکچشم کوسهریش را بر روی خری مینشاندند و کلاغی سیاه به یک دستش و بادزنی به دست دیگرش میدادند و او را در کوی و بازار میگرداندند. کویه درحالیکه پیدرپی خود را باد میزد و شکلک درمیآورد، فریاد میکشید که «گرم است، گرم است!». مردم نیز گلولههای برف بر سر و کول او میپراکندند».
دیگر اسمت را عوض نکن
نویسنده: مجید قیصری
ناشر: چشمه
حالا دیگر همه کتابخوانها، مجید قیصری را بهعنوان نویسنده حوزه دفاعمقدس میشناسند. او تاکنون مجموعه داستان و رمانهای بسیاری در این حوزه نوشته و منتشر کرده و برای چند تا از آنها، ازجمله همین رمان «دیگر اسمت را عوض نکن» نیز جوایزی هم گرفته است. او در این کتاب، موضوع جنگ را به شیوه معمول کتابهای نامهنگاری میان دو شخصیت روایت کرده است. اگر کتاب مشهور «بابالنگدراز» نوشته «جین وبستر» را خوانده و از آن لذت برده باشید، به یقین این کتاب هم به لحاظ ساختار و البته سوژه داستان، برایتان شیرین و خواندنی خواهد بود. ماجرای کتاب درباره دو سرباز عراقی و ایرانی است که رو به هم و هر کدام در خاکریز خود نگهبانی میدهند، ولی در آن ناحیه، یعنی جوار رودخانه خیّن، کسی تردد نمیکند و حوصله آنها از بیکاری سرمیرود، بنابراین به وسیله یک قوطی خالی کمپوت، با یکدیگر شروع به نامهنگاری میکنند. در طول کتاب، خواننده فقط نامههای این دو نفر را خواهد خواند و از این طریق، از احوال و افکار آنها باخبر میشود. از دل این ردوبدلکردن نامهها، اطلاعات جالب و بانمکی درباره جنگ تحمیلی و فرهنگ و زندگی و دیدگاه ایرانیها و عراقیها نسبت به یکدیگر برمیخیزد و از آنجا که زمان وقوع داستان، ١٠سال پس از پایان جنگ است، قضاوت آنها درخصوص جنگ جالبتوجه است. بگذارید پایان داستان را لوندهیم تا انگیزهای برای خواندن کتاب در شما باقی بماند. یکی از این نامههای کوتاه را بخوانید:
«علیکالسلام حبیبی؛ ناامید مشو رفیق. ناامیدی فرزند شیطان رجیم است. من تا به این سن رسیدم، کلمه شیطان را این همه تلفظ نکرده بودم یا ننوشته بودم. بیشتر در ذهن من و بر زبان من، کلمه ابلیس میآمد. لعنهالله. مدتی شده معلومم نیست چرا کلمه شیطان طور دیگر در فکر و زبان من طنین دارد. کأنه نظر دیگری پیدا کردم به شیطان، به این عالم. خیلی کلمه شیطان موحش است. اولبار به فارسی نوشتم شیطان، انگار آتش نوشتم بر کاغذ. مثل آتش اشتعال داشت شیطان. دستم را میکشید و میبرد. برای تو و خودم دعا میکنم تا آن گمشدهها هرچه زودتر پیدا شوند. راستی فارسی چقدر زبان شیرینی است. فؤاد صابر، جوار رودخانه خیّن».
ماتیلدا
نویسنده: رولد دال
ترجمه: شهلا طهماسبی
ناشر: مریم
رولد دال نویسنده بزرگی است و به اندازه بزرگیاش، محبوب کتابخوانها. گرچه بیشتر برای بچهها مینوشت اما بعید میدانم میان بزرگترها کسی از خواندن کتابهای او استقبال نکند. این نویسنده نروژیتبار انگلیسی، کتابهای بسیاری برای مخاطبان کمسن و سال نوشته که همه آنها بارها در اغلب کشورهای جهان تجدید چاپ و حتی برخی از آنها به فیلمهای مشهور در عالم سینما تبدیل شدند. مثل دو فیلم معروف «چارلی و کارخانه شکلاتسازی» و «آقای روباه شگفتانگیز»، ولی در میان انبوه کتابهایی که از این نویسنده دوستداشتنی به یادگار مانده، کتابی هست که خواندن آن میتواند تاثیری مشترک و نگرشی عمیق در ذهن و روح هر خواننده ایجاد کند و به شخصه معتقدم خواندن آن برای همه و بهخصوص بزرگترها لازم است. رمان «ماتیلدا» اثری یکسره احساسی و درگیرکننده درباره دختر باهوش و استعدادی به همین نام است که در خانوادهای بیبندوبار متولد شده؛ جایی که کسی کمترین توجهی به او ندارد و به جای تشویق، مدام تنبیه و تحقیر میشود. پدر بدذات و خلافکار او صبح تا شب مشغول کلاهگذاشتن سر این و آن است تا پول بیشتری به جیب بزند و مادر بیمهر و مسئولیتش هفتهای پنجروز را در خانه دوستانش به بازی دبلنا میگذراند و یک برادر بیخاصیت و معمولی که در زندگی بیشتر دنبالهرو پدر است تا آنکه همراه مهربانی باشد برای خواهرش. با این همه ماتیلدا زرنگتر از این حرفهاست که در این خانه جهنمی سرش کلاه برود. او به دلیل استعداد ذاتیاش، وقتی فقط یکسال و نیمه است بهراحتی حرف میزند و برای آنکه اوقات مفیدی را بگذراند، جای شیطنت و فضولیهای رایج در سن دخترکوچولوها، به روزنامه و مجلهها سرک میکشد و خواندن و نوشتن یاد میگیرد و این آغاز علاقه ماتیلدای نازنین به کتاب است. علاقه او تا جایی پیش میرود که در چهارسالگی تند و بیغلط کتاب میخواند و هر روز اشتیاقش برای خواندن بیشتر میشود. او از خردسالی استقلالی ناخواسته اما لذتبخش را تجربه میکند. گرچه در این مسیر، بخت با او یار است و به مدد بانوی مهربانی که مسئول کتابخانه نزدیک به محل سکونت ماتیلداست، به دنیای ناتمامی از بهترین کتابهای دنیا دست مییابد و ظرف ۶ماه، مهمترین آثار کلاسیک جهان را میخواند. ازاینپس خوشبختی و خوششانسی همهجا همراه ماتیلداست. رولد دال در این رمان جذاب و خواندنی، همان زبان طنز بهخصوص خود را به کار بسته و ماجراهای بامزهای برای پیشبرد داستان به نفع قهرمان یکه و تنهاش رقم زده است. نویسنده، ماتیلدا را وا میدارد والدین بدجنسش را بترساند و در معرض تمسخر دیگران قرار بدهد تا دلش خنک بشود و انتقام بیتوجهیاش به خواستههایش را پسبگیرد. این وسط یک شخصیت محبوب هم هست و او دوشیزه هانی، معلم بیش از حد حساس و مهربان مدرسه است؛ دختری که راز اندوهناکی در سینه دارد و کسی نمیتواند به او کمک کند جز ماتیلدا. بار تربیتی و آموزشی کتاب در نکتههایی است که خالق اثر در برخوردها و دیالوگهای روزمره ماتیلدا با بزرگترهای اطرافش گنجانده است. او دختر بسیار فهمیده، متین و مؤدبی است. رولد دال سعی کرده در کتابش ماتیلدا را دختری مظلوم و معصوم نشان بدهد که از سر تصادف با شیوه خاص دیالوگنویسیاش برای او، موفق به این امر شده و حتی در لحظههایی اشک خواننده را درمیآورد. پایانبندی کتاب شاهکار است. فصل آخر کتاب شادی بزرگی در دل خواننده میآفریند و فرجامی را ترسیم میکند که گویی از آغاز رمان منتظرش بوده است. ماتیلدای قهرمان برای نخستینبار اجازه مییابد با خواست والدینش مخالفت کند و برای خود و آنگونه که دوست دارد، تصمیم بگیرد. او ترجیح میدهد به جای اینکه با پدر و مادر تحت تعقیبش همراه بشود، نزد دوشیزه هانی ـ که حالا دیگر به یاری ماتیلدا، فقیر هم نیست ـ بماند و البته والدین ماتیلدا نیز از این پیشنهاد بدشان نمیآید. مادر ماتیلدا به شوهرش میگوید: «قبول کن هری. حالا که خودش اینطور میخواهد، برای چی ما مخالفت کنیم؟ یک نانخور کمتر»! کتاب ماتیلدا با تصویرگریهای زیبای کوانتین بلیک، نقاش همیشگی آثار رولد دال، مزین شده و شهلا طهماسبی با زبانی شیوا و روان داستان را به فارسی برگردانده است.
ماجرای عجیب سگی در شب
نویسنده: مارک هادون
ناشر: نشر افق
شاید نام «مارک هادون» زیاد برای شما آشنا نباشد اما پس از خواندن این کتاب، بیشک نام او را برای همیشه به خاطر خواهید سپرد. مارک هادون، رماننویسی انگلیسی است برای نگارش رمان «ماجرای عجیب سگی در شب» جوایز بسیاری دریافت کرد، از جمله جایزه بهترین کتاب کودکان گاردین و بهترین کتاب داستانی سایت ویتبرد. این داستان از زبان پسر نوجوانی به نام «کریستوفر بون» روایت میشود که مبتلا به سندرم اوتیسم است و در دنیای ایدهآل خود زندگی میکند؛ دنیایی که دروغ و خیانت آدمها به یکدیگر جایی ندارد. او با وجود هوش بسیار زیادش در علوم و ریاضیات از درک مسائل ساده زندگی و برقراری رابطه با آدمهای دیگر عاجز است. ماجرا از جایی شروع میشود که کریستوفر میفهمد سگ همسایه مرده و سعی میکند قاتل سگ را پیدا کند و رمانی جنایی درباره آن بنویسد. همین موضوع باعث میشود کریستوفر از دنیای کوچک خود خارج شود، سراغ همسایهها رفته و با آنها درباره این اتفاق صحبت کند، بنابراین متوجه حقایقی از زندگی خود میشود که باورش برای او سخت است و دنیای آرمانیاش را بر سرش خراب میکند.کریستوفر تصمیم میگیرد سفر پرماجرایی را از شهر محل زندگی خود ـ سوئیندون لندن ـ آغاز کند.
از نکات جالب و قابلتوجه کتاب نحوه شمارهگذاری فصلهای آن است که از اعداد اول برای شمارهگذاری فصلها استفاده شده است. درباره این موضوع در صفحه ٢٨ کتاب از زبان کریستوفر آمده: «فصلهای کتابها را معمولا با اعداد اصلی شمارهگذاری میکنند: ١، ٢، ٣، ۴، ۵، ۶ و … اما من تصمیم گرفتهام فصلهای کتابم را با اعداد اول مثل ٢، ٣، ۵، ٧، ١١
١٣ و … شمارهگذاری بکنم، چون اعداد اول را دوست دارم».
این کتاب به خاطر داشتن نثری روان، ساده و ماجرایی جذاب مورد استقبال بزرگسالان و نوجوانان قرار گرفته است. بخشی از فصل١٩١ کتاب را بخوانید:
«وارد ایستگاه که شدم انگار روی پرتگاه بلندی قرار داشتم و باد شدیدی میوزید، چون سرم گیج میرفت و حالم داشت به هم میخورد. همه اینها به این دلیل بود که داخل تونل آدمهای زیادی در رفتوآمد بودند و صدایشان توی گوشم زنگ میزد و برای رفتن، تنها یک راه وجود داشت و آن هم به طرف انتهای تونل بود که بوی دستشویی و سیگار میداد. به همین خاطر به دیوار تکیه دادم و برای اینکه نیفتم دستم را به میله تابلویی گرفتم که رویش نوشته شده بود: «برای پارککردن ماشین از تلفنهای مقابل، در کنار دفتر فروش بلیت استفاده کنید». دلم میخواست به خانه برگردم اما میترسیدم. به همین خاطر تصمیم گرفتم در ذهنم برنامهریزی کنم تا بفهمم چه کار باید کرد اما دوروبرم پر بود از چیزهایی که باید به آنها نگاه میکردم و صداهایی که باید به آنها
گوش میدادم».
اورلیا
نوشته: ژرار دونروال
ترجمه: شعیا موسویخورشیدی
ناشر: مهرگان خرد
«رویاهای ما زندگی دوممان هستند». رمان اورلیا با این جمله آغاز میشود؛ جملهای که آنقدر جذاب و قابلتامل است که اجازه نمیدهد کتاب را ببندید و کنار بگذارید. دونروال در سراسر کتاب طوری پیش میرود که هیچ بعید نیست یکنفس کتاب را بخوانید و از گذر زمان متعجب بشوید. اورلیا داستان عاشقانه رویاگونهای است که از زبان اول شخص میشنویم. راوی طوری قصه را بازگومیکند که مرز رویا و واقعیت را از بین میبرد. روژه لسکو ـ مترجم فرانسوی بوفکور ـ از هدایت پرسید که آیا اورلیا را خوانده یا خیر. پاسخ هدایت این بود که اگر آن را زودتر میخواندم، بوفکور را نمینوشتم!
ژرار دو نروال را از تأثیرگذارترین نویسندگان سوررئالیست فرانسوی میدانند. اهمیت نروال در ادبیات فرانسه بیشتر به این دلیل است که نخستین کسی بود که اشراق را وارد رمان فرانسه کرد. در متن کتاب نیز به مواردی برمیخوریم که او از مسحورشدنش از سفر به سرزمینهای شرق سخن گفته است. اورلیا را میتوان به نوعی سفرنامه روحی نروال به شرق دانست؛ سفرنامهای همراه با ذهن جنونآمیز نویسنده. اورلیا رمانی است که به نوعی در زمانه خود در تقابل با عقلگرایی مدرن فرانسه قرار گرفت. شباهتهای بیشمار بین هدایت و نروال- بهخصوص نزدیکیهای بنیادین بوفکور و اورلیا- جدلها و سوءتفاهمهای زیادی میان اهالی ادبیات به وجود آورده و با وجود اینکه روژه لسکو از اتفاقیبودن این همانندیها خبر داد، هنوز بر سر تأثیر و تقلید بوفکور از اورلیا، آرا و اختلافهای بسیاری وجود دارند. این کتاب و در مجموع خود نروال تأثیر زیادی بر جنبشهای سوررئالیستی گذاشتند. آندره برتون که از ستایشگران او بود، درباره نروال گفت: «روح سوررئالیسم در نروال حلول کرده بود». از زمان انتشار اورلیا به زبان فرانسه ـ سال ١٨۵۴ـ زمان زیادی میگذرد و کتاب حاضر نخستین ترجمه کامل فارسی آن است که در ایران منتشر میشود. بخش کوتاهی از کتاب را بخوانید تا عطشتان برای خوانش آن
بیشتر بشود:
«دوست نداشتم مدام به این فکر کنم که اتفاق بدی خواهد افتاد. بخت و اقبال کارهای عجیبی میکند اما آن زمان هنوز درگیر خاطرهای از وصلت خیلی سریعمان بودم. به او یک حلقه قدیمی داده بودم که روی آن اوپالی به شکل قلب قرار داشت، چون این حقله خیلی برای انگشتش بزرگ بود، تصمیم گرفته بودم کوچکش کنم؛ فقط آن وقت متوجه اشتباهم شدم که صدای ارهام را شنیدم. دیدم که خون به راه افتاده … درمانهای پزشکی تقریبا سلامتم را بازگردانده بود اما هنوز ذهنم را به آن حالت عادی که برای همه انسانها کار میکند برنگردانده بود. خانهای که در آن زندگی میکردم روی شیب یک تپه بود و یک باغ بزرگ پر از درختان ارزشمند داشت. هوای تازه، رایحه بهار و لذت بودن در اجتماعی مهربان همه برایم روزهای خوش آسودگی را به دنبال داشت».
شهروند