این مقاله را به اشتراک بگذارید
نقبی به جهان نادیده
یکی دیگر از کتابهای مجموعه «نامههای نامداران» که با سرپرستی کاوه میرعباسی منتشر میشود، کتابی است با عنوان «بنام عشق» که با ترجمه فرناز تیمورازف و کاوه میرعباسی در انتشارات کتابسرای نیک به چاپ رسیده است. در این کتاب نامههایی از بوناپارت، بتهوون، بایرون و بورخس در کنار هم قرار گرفته و منتشر شدهاند. نامههای این افراد در این کتاب، نامههایی است با حالوهوای شخصی که به نزدیکان و محرمان اسرار نوشته شده و از اینرو این نامهها بهنوعی به دنیای درون و جنبههای کمتردیدهشده چهرههایی مشهور نقب میزنند: «به واسطهشان درمییابیم که فلان فرمانروای جبار چه نازکدل بوده در عرصه عواطف و برعکس شاعری شهره به لطافت احساسات و ظرافت طبع چه سفاک بوده در روابط عاشقانه.» برای مثال نامههای شخصی و عاشقانه کسی مثل ناپلئون که روحیهای نظامی داشته جالبتوجه است. او در یکی از نامههایش به تاریخ دسامبر ١٧٩۵ خطاب به ژوزفین نوشته: «با خیال تو از خواب برمیخیزم. نگارهات و شامگاه مستیبخشی که دیروز با تو گذراندم، احساساتم را به غلیان میآورد …» همچنین نامههای بورخس به استلا یکی دیگر از بخشهای کتاب است که این نیز خواندنی است. بورخس که از مهمترین نویسندگان ادبیات آمریکای لاتین است، در سال ١٩۴۴ با استلا کانتو، بانوی نویسنده آرژانتینی، ملاقات میکند و نتیجه این دیدار دلباختن بورخس به زن نویسنده است. اگرچه بورخس عاشق استلا میشود اما این عشقی یکطرفه بود اگرچه دختر جوان بورخس را ستایش میکرد اما دلبستگی عاشقانه به بورخس نداشت. استلا اما در برخی آثار بورخس هم حضور دارد و مثلا بورخس داستان «الف» را به استلا کانتو تقدیم کرده و دستنوشته اثر را هم به او هدیه داد. دستنوشتهای که بعدها توسط استلا به مبلغ ٣٠ هزار دلار به فروش رسید. همچنین بسیاری از منتقدان اعتقاد دارند که بورخس پرسوناژ ائاتریث بیتربورو را در این داستان با الهام از استلا خلق کرده است. در یکی از نامههای بورخس به تاریخ ١٨ دسامبر ١٩۴۴ میخوانیم: «نمیدانم این نوشته را کی خواهی خواند، نمیدانم اینجا هستی یا در اوروگوئه. گمان کنم امسال قید تعطیلات را بزنم و فقط به ایامی که در آدورگه خواهم گذراند اکتفا کنم (الان، آنجا دارند درختهای اوکالیپتوس را قطع میکنند تا به جایشان یک دبیرستان بسازند.) کارهایم خیلی زیاد شده و بدجوری کلافهام کرده: یک پیشگفتار برای داستانهای نمونه سروانتس، یکی دیگر برای بهشت گمشده میلتون، یکی هم برای کتاب امرسون، یک داستان برای کتاب خودم، که قرار است یک گلچین باشد؛ باید چهار جلد کتاب هم برای داوری جایزه ملی فلسفه بخوانم، و چهار تا نمایشنامه هم برای یک همایش؛ مطالبی هم که باید برای داخل جلدها، پشت جلدها و روزنامهها بنویسم بیحساباند. امیدوارم از اینکه تو را در جریان کارهایم میگذارم بیحوصله نشوی؛ تصور میکنم اینطوری تو را در فعالیتها و دغدغههایم شریک میکنم (یعنی امیدوارم اینطور باشد!) استلا، هرگز خودم را تا اینحد به تو نزدیک احساس نکردهام …».