این مقاله را به اشتراک بگذارید
داستان پشت پرده کتابهای هارپر لی
دستنوشتههایی که ادبیات را تکان دادند
بهار سرلک
«نل هارپر لی» که بیشتر او را با نام هارپر لی میشناسیم، رماننویسی امریکایی است که او را برای کتاب «کشتن مرغ مقلد» (١٩۶٠) میشناسند. این کتاب که در سال ١٩۶١ برنده جایزه پولیتزر شد، اثری کلاسیک در ادبیات امریکا است. گرچه او در تمام عمرش تنها به انتشار این کتاب بسنده کرد، اما در سال ٢٠٠٧ برای ایفای نقش تاثیرگذارش در ادبیات، مدال آزادی را از رییسجمهوری وقت دریافت کرد. او فوریه ٢٠١۶ از دنیا رفت و چند ماه قبل از مرگش در حالی که در آسایشگاه سالمندان به سر میبرد، وکیلش کتابی با عنوان «برو و دیدهبانی بگمار» را زیر چاپ برد. لی این کتاب را اواسط دهه ١٩۵٠ نوشته بود و به نوعی این کتاب را دنباله کشتن مرغ مقلد میدانند اما در واقع برو و دیدهبانی بگمار نسخه اولیه کشتن مرغ مقلد است. پس از مرگ این نویسنده، روزنامه تلگراف نگاهی به داستان پشت پرده نوشتن این دو کتاب کرد که در ادامه میخوانید.
سپتامبر ٢٠١۵، آندرو نورنبرگ نماینده ادبی بریتانیایی پیام کوتاهی از وکیل هارپر لی دریافت کرد: «فورا با من تماس بگیر.» هارپر لی نویسنده منزوی که در طول عمرش تنها یک کتاب به نام «کشتن مرغ مقلد» منتشر کرده بود، جایگاهش را با همین کتاب در ادبیات ثبت کرد.
از آنجاییکه لی فقط یک رمان نوشته که در سال ١٩۶٠ منتشر شده بود احتیاجی به نماینده ادبی برای مذاکره با ناشران نداشت، بنابراین پس از اینکه کار لی با نماینده ادبی سابقش به دادگاه کشیده شد، این نویسنده، نورنبرگ را به عنوان نماینده خود به کار گماشت. زمانی که پیام تونجا کارتر، وکیل او به دست نورنبرگ رسید، این نماینده ادبی برای حضور در نمایشگاهی ادبی در مسکو به سر میبرد. نیمههای شب بود و با خواندن پیام بدترین افکار به ذهن او خطور کرد. اما در نهایت وقتی با کارتر صحبت کرد متوجه شد درخواست تماس فوری به خاطر مرگ لی نبود.
کارتر از پشت تلفن به او گفته بود: «دستنوشته دیگری پیدا کردهام.»
نورنبرگ با شنیدن این خبر سکوت میکند. او حالا به من میگوید: «این آخرین خبری بود که انتظارش را داشتم. البته ما اصلا فکر وجود کتاب دیگری را نمیکردیم. هیچکس این فکر را نمیکرد.»
لی کتاب «برو و دیدهبانی بگمار» را پیش از کشتن مرغ مقلد نوشته بود. قرار بر این شد کتاب دوم نویسنده چهاردهم جولای در سراسر جهان منتشر شود. چند نفری که این کتاب را قبل از انتشارش خواندهاند با رضایتی تام از محتوای آن دفاع کردند. در امریکا دو میلیون نسخه به چاپ رسید و نخستین نوبت چاپ کتاب در انگلستان ٧٠٠ هزار نسخه بود. برو و دیدهبانی بگمار بیشترین تعداد پیشخرید تاریخ را برای ناشرانش به ارمغان آورد و در سایت کتابفروشی آمازون نیز بیشترین پیشخرید سال از آن این کتاب شد.
انتشار این کتاب یک پدیده به شمار میرود که درجاتی از فریبکاری را در خود دارد. از جیسون آرتور، ویراستار انگلیسی این کتاب پرسیدم: «اگر میخواستید کتابی جعلی را چاپ کنید که بالاترین فروش و محبوبیت را تضمین کند، به نظرتان کدام رتبه جدول پرفروشترینها را به خود اختصاص میدادید؟» او اذعان کرد که رقیب بهتری برای کتاب برو و دیدهبانی بگمار وجود ندارد و همیشه به شوخی میگفته: «اگر کتابهای منتشرشده ما با استقبال مردم روبهرو نشد میتوانیم به رمان بعدی هارپر لی تکیه کنیم.»
اما حالا این گفته او شوخی محسوب نمیشود. کارتر اواخر تابستان سال گذشته نسخه تایپشده داستان کشتن مرغ مقلد را در گاوصندوقی که نزد آلیس، خواهر بزرگتر هارپر بوده است، کشف کرد. دستنوشته کتاب مرغ مقلد سالها در این گاوصندوق نگهداری میشد اما کسی به فکر وارسی و نگاه کردن به آن نیفتاده بود. کارتر ورق به ورق آن را میخواند و متوجه میشد داستان دیگری به این نسخه ضمیمه شده است؛ داستان جدید حاوی همان شخصیتهای کتاب اول، یعنی اسکات و اتیکس، میشود اما آنها پیر شده بودند و داستان در اواخر دهه ١٩۵٠ میگذشت، یعنی زمانی که داستان نگاشته شده بود. کارتر پس از این کشف، سراغ دوست و در واقع نویسندهای که نمایندگی او را بر عهده دارد میرود و به او میگوید چه چیزی کشف کرده است.
کارتر به هارپر لی میگوید: «اسمش
«برو و به دیدهبانی بگو» است.»
لی تردید نمیکند و عنوانی که کارتر بر زبان آورد را تصحیح میکند و میگوید: «منظورت «برو و دیدهبانی بگمار» است. » (این عنوان برگرفته از آیهای از انجیل در کتاب اشعیا است.)
لی در ادامه میگوید: «این کتاب، ادامه کشتن مرغ مقلد نیست. پیشدرآمد آن است.»
از آنجایی که داستان مرغ مقلد در زمانی زودتر از برو و… میگذرد، بنابراین مرغ مقلد از دل این داستان بیرون آمده است.
لی زیر لب میگوید: «خدا آلیس را ببخشد.»
طبیعتا نسبت به وجود چنین کتابی سوءظنهایی هم وجود دارد. هارپر لی از سال ٢٠٠٧ و زمانی که سکته کرد در آسایشگاه سالمندان به سر میبرد و شنواییاش را از دست داده بود و تقریبا نابینا شده بود. بنابراین آیا او به هنگام اجازه دادن برای انتشار کتابش از قوه عقلانی کامل برخوردار بوده است؟ شاید این سوال بیربط باشد، چون کارتر وکالت تام داشت. این حقیقت برخی را بیشتر نگران میکرد. کارتر دوست و همکار آلیس لی، سالها پیش و زمانی که آلیس دیگر نمیتوانست کارهای خواهرش را انجام دهد، اداره روابط هارپر را بر عهده گرفت. از زمانی که کارتر وکیل هارپر شد، از موزه محلی و همچنین نماینده ادبی سابق او به دادگاه اقامه دعوی ارایه داد و نویسندهای را که درباره خواهران لی کتابی نوشته بود را با توسل به نامهای که هارپر لی در آن نوشته بود هرگز اجازه چاپ چنین اثری را به این نویسنده نداده را به دادگاه کشاند. طبق گفتههای ماریا میلز، نویسنده این کتاب، آلیس مدتی بعد به خاطر این نامه از او عذرخواهی کرده و توضیح داده بود که «نل هارپر بیچاره نمیبیند و نمیشنود و
هر کسی که به او اعتماد داشته باشد برگهای جلوی او بگذارد او امضا میکند.»
با تمام این تفاسیر، بسیاری از کارتر و وکالت او دفاع میکنند. اوایل سال جاری میلادی، مقامات قضایی آلاباما پرونده ادعاهای مبنی بر «آزار سالمندی» هارپر لی را بررسی کردند، اعلام کردند مدرکی که صحت این موضوع را تایید کند، پیدا نکردهاند. دیان مکوورتر، مورخی که با کارتر و لی دوست بود، میگوید: «تونجا کاری که نل از او بخواهد انجام ندهد را انجام نمیدهد. » ماری مکدونا مورفی، کسی که نسخه به روزشده مستندی که سال ٢٠١٠ را منتشر کرد، گفته تونجا را تایید میکند و میگوید: «خود لی هم کاری که نخواهد را انجام نمیدهد.»
آندرو نورنبرگ و جیسون آرتور مدتی پیش او را در آلاباما ملاقات کردند و هر دو سلامتی و هشیاری لی را تایید کردند. هارپر لی که یکی از دوستداران ادبیات انگلستان بود هنگام ملاقات با نورنبرگ و آرتور، اشعاری را از جان میسفیلد خواند و ادای سیاس لوییس، استادی که سال ١٩۴٨ در آکسفورد به او درس میداد درآورده بود. لی حتی نورنبرگ را به خاطر گوشهای بزرگش دست انداخته بود.
و اما «آلیس لی» که نوامبر سال ٢٠١۵ در سن ١٠٣ سالگی از دنیا رفت. یعنی چند ماه بعد از کشف آن دستنوشته و چند ماه پیش از اعلام تاریخ انتشار این کتاب. بسیاری از نارضایتیها به مرگ آلیس مربوط میشود: آیا اگر آلیس زنده میماند از انتشار کتاب جلوگیری میکرد؟ ماری مورفی پیش از مرگ آلیس، با او مصاحبه کرده بود و آلیس گفته بود که قبل از انتشار کشتن مرغ مقلد، او صحت وجود دستنوشته کشتن مرغ مقلد را تایید کرده بود: «فقط فکر میکردم داستان خوبی دارد و وقتی استقبال خوانندهها را دیدم، غافلگیر شدم.»
آلیس ١۵ سال بزرگتر از نل بود و اصلا به یکدیگر شباهتی نداشتند. آلیس مجبور بود کالج را رها کند و سر کار برود تا خانوادهاش را در دوره رکود نجات دهد. مدتی بعد آلیس سراغ درس و کتاب رفت نخستین وکیل شهرش شد. همچنین او مجبور بود با باور مردمان شهر کوچکشان کنار بیاید؛ همشهریهای آلیس تصور میکردند، همتای داستانی شهر کوچکشان در داستان کشتن مرغ مقلد پیش روی جهانیان قرار گرفته است. احتمالا او فکر میکرد که پرسهزنیهای خواهر کوچکش در نیویورک خیلی تاثیرگذار نیستند. شاید برای پنهان کردن دستنوشته هم دلیلی برای خود داشت.
سخت میتوان به حقایق زندگی و فعالیتهای لی پی برد بنابراین مباحثه در مورد انتشار کتاب، کاری بیفایده است. اما ذکر دو نکته خالی از لطف نیست: اول اینکه به خاطر پنهان بودن داستان برو و دیدهبانی بگمار، تنها افرادی که در حال حاضر در جایگاه قضاوت این کتاب هستند همان کسانی هستند که برای سود انتشار کتاب، ایستادگی کردهاند. و دوم اینکه کتاب هرچه از آب دربیاید، طرز فکر ما را نسبت به داستان کشتن مرغ مقلد برای همیشه عوض خواهد کرد.
حقیقتی درباره اتیکس: در داستان «برو و دیدهبانی بگمار» چه اتفاقی روی میدهد؟
هارپر لی چگونه این دو کتاب را نوشت؟
نل هارپر لی سال ١٩۴٩ از مونروویل آلاباما به نیویورک نقل مکان کرد. او از دانشگاه فارغالتحصیل شده بود اما تنها یک نیمسال تا به پایان رساندن درسش در مدرسه حقوق نمانده بود که این مدرسه را ترک کرد. آلیس درباره هارپر گفته بود: «او هرگز قصد نداشت حقوقدان شود. اما فکر میکرد دانستن نظام حقوقی مناسبترین آموزش برای کسی است که مینویسد.» پدر او نیز وکیل بود و شخصیت اتیکس فینچ نیز براساس شخصیت پدرش و البته آلیس شکل گرفت.
در نیویورک، لی در یک آژانس هواپیمایی بریتانیایی به شغل بلیتفروشی مشغول شد. چون تابستان سال ١٩۴٩ را در آکسفورد گذرانده و عاشق انگلستان شده بود، با کار در این آژانس میتوانست بلیت تخفیفخوردهای را که مخصوص کارکنان بود، به راحتی بخرد. او در محله آپر ایست ساید منهتن ساکن شد و تا نیمههای شب مشغول نوشتن میشد و گهگاه با نویسندههای ادبیات جنوب نیز ملاقات میکرد. بالاخره ترومن کاپوتی، دوست دوران کودکیاش، (کاپوتی در خانه یکی از بستگانش زندگی میکرد که همسایه خانواده لی در مونروویل بودند) او را به دوستان چندملیتیاش معرفی کرد. کاپوتی برای مایکل بروان، ترانهسرا، نامهای نوشت و از او خواست کارهای دوست خجالتیاش را که از آلاباما آمده، راه بیندازد.
براون و همسرش، هارپر لی را زیر بال و پر خود گرفتند. آنها او را به لوری ویلیامز و موریس کرین، زوجی که نماینده ادبی نویسندهها بودند، معرفی کردند. در نامه غیررسمی داخل سازمانی به تاریخ ٢٨ نوامبر ١٩۵۶ نوشته شده است: «این نویسنده دختر جنوبی خوب و کوچولویی است که از آلاباما آمده است. » موریس کرین با لی برای نگارش پنج داستان کوتاه قرارداد بست. عنوان این داستانها «سرزمین همیشگی شیرین»، «یک اتاق پر از کیبل»، «بینندهها و دیدهشونده»، «برف روی کوهها» و «این تجارت سرگرمی است؟» بود. نمایندههای ادبی لی تصور میکردند حداقل یکی از این داستانها به فصلی در کتاب کشتن مرغ مقلد تبدیل میشوند اما هیچکدام از آنها هرگز منتشر نشدند و از آن زمان به بعد این کتابها مفقود شدند.
لی، کریسمس آن سال را با خانواده بروان در نیویورک گذراند. مایکل به تازگی برای یکی از آثار موسیقیاش قرارداد بسته بود و بسیار بخشنده شده بود. در میان شاخههای درخت کریسمس پاکتی بود که در آن نامهای برای لی بود و در آن نوشته شده بود: «نل عزیز، یک سال از کار کردن معاف خواهی بود تا هر چه دلت میخواهد بنویسی. کریسمس مبارک.»
اما لی پس از تعطیلات در محل کارش حاضر شد و برای دوستش نوشت: «احساس بدی دارم و فکر میکنم با این کار میخواستند از من سوءاستفاده کنند.»
لی چهاردهم ژانویه ۵٠ صفحه ابتدایی رمانی را به نماینده ادبیاش داد. موریس کرین رسید دریافت کتاب را روی کارتی با اسم نویسنده و نام کتاب نوشت: «لی، نل هارپر، برو و دیدهبانی بگمار.» یک هفته بعد، لی ۵٠ صفحه بعدی را تحویل او داد. یک هفته پس از آن نیز با ۵٠ صفحه دیگر به دفتر او رفت. رمان به صورت ۵٠ صفحهای، بدون هفتهای تاخیر و با نظمی دقیق که فقط یک نویسنده میتواند روی کار خود اعمال کند، به موریس کرین تحویل داده میشد. هارپر لی در مصاحبهای گفته بود نامنظمی نویسندهها ویژگی است که منزجرم میکند و در توضیح گفته بود: «فکر میکنم دلیل مخالف بودنم با بینظمی این است که گرایشهایی به بینظمی و شلختگی در خودم دیدم.»
نسخه کامل داستان ٢٩٣ صفحهای تا آخر ماه فوریه در اختیار آژانس ادبی کرین و همسرش قرار گرفت. کرین و همسرش که با لی دوست شده بودند، ماهها با خود لی روی این کتاب کار کردند. ماه مه، لی نسخه دیگری که کاملا اصلاحشده بود به آنها داد، کرین این کتاب را برای ده ناشر فرستاد که همگی آن را رد کردند. اما فقط انتشارات «جیبی لیپینکات» بود که به این کتاب علاقه نشان داد.
تولد یک یا دو رمان
انتشارات لیپینکات ناشر کتابهای پزشکی، کتابهای درسی تاریخ و کتاب الفبای خواندن بود. زمانی که دستنوشته هارپر لی به این انتشارات فرستاده شد، «جراحی: اصول و تمرین» پرفروشترین کتاب این انتشارات بود. حالا برای این انتشارات کتابی فرستاده شده بود که میتوانستند آن را زیرمجموعه بخشهای دیگرشان قرار دهند. در این انتشارات فقط یک ویراستار خانم مشغول به کار بود و متوجه شد در توانایی قلم لی چیزی هست که او دوست دارد با این نویسنده کار کند.
این ویراستار تی هوهاف بود که جثه ریزی داشت اما حضورش پررنگ بود. در آن زمان ۵٨ ساله بود و موهای خاکستری و صدایی زیر داشت. دبورا اوون نیز نماینده ادبی بازنشستهای بود که برای کار به این انتشارات آمده بود.
تابستان آن سال، لی به دفتر لیپینکات میرود. هوهاف بعدها درباره این ملاقات میگوید: «یک روز داغ در ماه ژوئن ١٩۵٧ بود، خانم جوانی که مو و چشمانی تیره داشت و خجالتی بود وارد دفتر ما شد… » اما آنها بلافاصله کتاب او را نپذیرفتند. اسناد و مدارکی از کرین نشان میدهد که هوهاف پیشنویس جدیدی از داستان برو و دیدهبانی بگمار را ماه جولای خوانده بود اما در ماه آگوست این دستنوشته اصلاح شده بود.
هوهاف در خاطراتش نوشته است: «خیلی چیزها در این کتاب اشتباه بود. بیشتر شبیه به یک مجموعه داستان کوتاه بود تا یک رمان واقعی. با این وجود در آن زندگی جریان داشت و داستان حقیقی به نظر میآمد. آدمها در صفحات این کتاب ملموس بودند و حس میشدند. این موضوع واضح بود که ذهنی زیرک و با نبوغ روی این داستان کار کرده است. اما آیا این ذهن متعلق به رماننویس حرفهای بود؟
بالاخره اواسط ماه اکتبر، انتشارات لیپینکات با هارپر لی قرارداد بست. کرین با لحن بذلهگویانه جنوبی برای لی نوشت: «خب، عزیزم تو ناشرت را پیدا کردی! ویراستار خانم باهوشی برای درک شفافیت اثر تو نیاز بود.» اما برخلاف این پیروزی همان طور که لی میگوید: «آنچه پس از قرارداد اتفاق افتاد بارها و بارها رمان را در دورهای طولانی و پر از یاس نوشتم.» در دو سال بعد، لی مدام از نیویورک به آلاباما سفر میکرد و در همین حین با هوهاف مشغول کار روی رمان بودند. هوهاف این دوره را به خاطر میآورد و مینویسد: «وقتی او با یکی از پیشنهادهای من مخالفت میکرد، گاهی ساعتها درباره این پیشنهاد صحبت میکردیم. به راستی میتوانم بگویم که او همیشه میدانست حتی وقتی که از او انتقاد میکنم، طرفدار نظر او هستم.»
عنوان کتاب از برو و دیدهبانی بگمار به اتیکس و سپس به کشتن مرغ مقلد تغییر یافت. لی نیز تصمیم گرفت نل را از نام خود حذف کند، بنابراین اسم نویسنده هم عوض شد. هنوز مشخص نشده است تا زمانی که هوهاف آخرین نسخه از کتاب اصلاحشده را که «آخرین دگرگونی پیروزمندانه» نامید روی چند نسخه از این کتاب کار کردند. گفته میشود هوهاف، لی را تشویق میکرد تا روی فلشبکهای دوران کودکی اسکات تمرکز کند. همچنین آنها ابتدا تصمیم به انتشار کشتن مرغ مقلد داشتند و سپس کتابی که زمانش جلوتر از این داستان است و احتمالا در این میان رمانی که این دو داستان را به یکدیگر متصل کند نیز زیر چاپ برود. هوهاف میگوید: «در هر صورت، از آنجایی که به تعهد بیچونوچرای او به نویسندگی مطمئن بودم، ترسی از آینده او نداشتم.»
اعتماد