این مقاله را به اشتراک بگذارید
چشماندازی از دوبلین امروز
«واقعا نمیتوانست زندگیاش قبل از بچهها را به یاد بیاورد. نمیتوانست آن را به چشم روزهایی که زندگی کرده بود ببیند. زیادی دور بود و مدفون. تا یاد داشت، به همین سادگی که از سر خیابان بیاید پایین، همیشه پدر بوده، یا به همین سادگی که به زنی نگاه کند، پدر بوده. یک بچه دیگر برایش مانده بود. چهار تا بودند ولی سهتاشان دیگر بزرگ شده بودند و راه افتاده بودند و برای خودشان بگویی نگویی مردی شده بودند. همهشان پسر بودند و هنوز نوجوان. ولی دیگر مال او نبودند…». داستان «گاوبازی» رادی دویل با این سطور آغاز میشود. داستانی که در مجموعهای با همین نام بهتازگی با ترجمه آرزو مختاریان توسط نشر افق منتشر شده است. رادی دویل نویسنده و نمایشنامهنویس ایرلندی است که در سال ١٩۵٨ در دوبلین متولد شد. شهرت اصلی رادی دویل به انتشار رمان «پدی کلارک» برمیگردد که در سال ٢٠٠٣ برنده جایزه بوکر شد و بعد از این بود که دویل تمام وقتش را صرف نویسندگی کرد. این رمان دویل که تاکنون به زبانهای مختلفی ترجمه شده، مدتی پیش با ترجمه میلاد زکریا در نشر نگاه منتشر شد. مجموعه داستان «گاوبازی» که در سال ٢٠١١ منتشر شد، جزو تازهترین آثار این نویسنده ایرلندی بهشمار میرود و شامل ده قصه با این عناوین است: نقاهت، عکس، برده، جوک، مراسم تشییع جنازه، بشقاب، سگ، حیوانات، گاوبازی و خواب. دویل در قصههای این مجموعه، تصویری از شهر دوبلین در دوران رکود اقتصادی به دست داده و توجه او معطوف به مردم شهر در این دوره بوده است. مردمی که میخواهند از میان اتفاقات ساده و عادی روزمره سعادت و خوشی را جستوجو کنند. برخی از قصههای این مجموعه دارای طنزی خاص هستند که باعث شده اتفاقات ساده زندگی از شکل روزمرهشان خارج شوند و از منظری دیگر مورد توجه قرار گیرند. آدمهای قصههای دویل، معمولا آدمهای عادی و معمولیاند که اتفاقات مختلف زندگی آنها را تحتتأثیر قرار میدهد. در بخشی از یکی دیگر از قصههای این مجموعه با عنوان «خواب» میخوانیم: «بیدار بشو نبود. این واقعیت را پذیرفته بود و شروع کرده بود کتاب خواندن. داستان دو شهر. چرت زده بود. یککم دیگر میخواند، کتاب را تمام کرد. رفت خرید و نان و ژامبون و تایمز ایرلند و یک جعبه قرص نعناع ریچی گرفت. برای خودش ساندویچ ژامبون درست کرد. زن عاشق غذا بود، ولی بیدار نشد. ژامبونها را برداشت و برد روی تخت خورد و روزنامه خواند، تا ته. آگهیهای تسلیت و تبریک و یادداشتهای کلیسای پروتستان را هم خواند. چرتی زد و بلند شد. کش و قوس آمد. از تخت پایین آمد و رفت مستراح و برگشت و نشست به تماشای زن توی خواب… زن صبح روز بعد بیدار شد و میدانست یکشنبه است. بعد از بیستوشش سال هنوز مایه حیرت مرد بود. در واقع مایه مباهاتش بود. خودش خواب نداشت ولی با زنی ازدواج کرده بود که خیلی میخوابید. عاشق همین بود…» برخی قصههای این مجموعه زبانی شبیه به زبان محاوره دارند بهخصوص آنجاهایی که اتفاقات روزمره زندگی روایت میشوند. مثلا در بخشی از داستان اول کتاب که «نقاهت» نام دارد میخوانیم: «حالا هر روز پیادهروی میکند، یکشنبهها هم. از سگه خوشش نمیآمد، فقط وقتی خوشش میآمد که سگه هنوز توله بود و بچهها هم کوچکتر بودند. همان مسیر را پیادهروی میکند».