این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
وقتی ریموند چندلر روی دست ژول ورن بلند می شود!
بیش از پنجاه سال است که ریموند چندلر از دنیا رفته است، ولى همچنان، تاثیرش بر ژانر کارآگاهى به قوت خود باقیست، چندلر اولین رمان بلند خود “خواب بزرگ” را در حالى نوشت که در دوران گذر از افسردگىِ ناشى از بیکارى در سن چهل و چهار سالگى، بسر مى برد. کتابی که چندلر عمدهى شهرتش را مدیون آن است.
وى تصمیم به نوشتن و کسب درآمد از این طریق گرفت و با انتشار داستانهاى کوتاهش در مجلات زرد آن دوران به قدرت و موفقیتى که خواستارش بود، دست یافت. همزمان با موفقیت او موج عظیمى از نویسندههاى علمىتخیلىنویس که عصر طلایى را بنا کردند، برخاسته بود که به نظر چندلر ارزش پول بىزبان مردم را نمیدانستند و او با تمسخر، آن نوشتهها را “چرند” خطاب میکرد.
وقتی چندلر داشت آخرین نوشتهاش یعنی payback را مینوشت در نامهاى به هارولد سونسون، وکیل ادبیاش که هماهنگىهاى لازم با انتشارات و کمپانىهاى ساخت فیلم و فروش داستانهاى وى را به عهده داشت، چنین مىنویسد:
…نمیدانم در مورد این “چیز” ى که اسمش را گذاشتهاند علمیتخیلی چیزی میدانی یا نه. فاجعه است! یک همچنین نوشتههایى هستند که: از k19 در اِدارابان سه بیرون اومدم و پا از دریچهى کرامالیوتىِ ماشین مدل سیروس ٢٢ام بیرون گذاشتم، پروژکتورِ زمان را در گذشته عَلَمکردم و به سختى از لابلاى علفهاى مانداى آبى رد شدم، بازدمم به صورت پرتزولهاى صورتى یخ مىزدند. تقهاى روى نمایشگر حرارتى زدم؛ “برایلز” در حالى که با دو پایش ارتعاشهاى کرایلن را پرتاب مىکرد، پنجپای دیگرش را براى فرارى پر شتاب بکار گرفت؛ فشار آنجا غیر قابل تحمل بود ولى من با استفاده از کامپیوتر مچى ام سطحش را بصورت یک کرایسیتیزِ نامرئى تنظیم کرده بودم, شلیکى کردم و یک لایهى نازک بنفشرنگ، روى کوههاى به رنگ زنگار، منجمد شد. برایلز به اندازهى یک و نیم اینچ کوچک گشت و من با پولتکس از رویش گذشتم، اما هیچ کدام از اینکارها کافى نبود، به یکباره نور شدیدى اطرافم را فرا گرفت، در این لحظه دیگر چهارمین ماه طلوع کرده بود و من دقیقاً چهار ثانیه براى فعال کردن تجزیهکننده وقت داشتم و گوگل به من گفته بود که این کافى نیست، و حق با او بود.
مردم برای این مزخرفات پول هم میدهند؟
چندلر با مهارتى باورنکردنى، پاراگراف کنایهآمیزِ علمىتخیلىاش را با تمام مشخصههاى کلیشهاىِ ژانر، چنان جذاب به نگارش در آورده است که خوانندهى علمىتخیلى خواهناخواه، در صدد خواندن ادامهى ماجرا بر مىآید و ماهیت بریلتز هفتپا، یا مچبندِ کامپیوترى تخیلى چندلر که بىشباهت به ساعتهاى مچى پیشرفتهى امروزى نیست، برایش شگفتانگیز مىشود. خلاقیت چندلر در اختراع گوگل بعنوان شخص یا چیزى که اطلاعاتى در اختیارش قرار مىدهد، آن هم نیم قرن قبل از لری پیج و سرگئی برین، که گوگل را به ثبت رساندند، قابل توجه است.
چنان چه از این پاراگرافِ درخشان بر مى آید، شاید اگر دغدغه ى چندلر براى درامد از طریق نوشتن برطرف مى شد، او مىتوانست، علمىتخیلىنویس فوقالعادهاى شود، همانطور که در ژانر کارآگاهی چنین موفق بوده است. نقد یا بهتر بگوییم، تمسخر چندلر، روشى غیر معمول و از سویی بسیار ادبیاتی و اهل فنی، براى بررسى یک ژانر بشمار مىرود، از سویی نوشتهی چندلر هم جذاب است و هم به اندازهی هر اثر دیگرش جای بسط و گسترش دارد. تا جایى که باید گفت داستان بریتلز کمتر از صحنهاى از رمانهاى جنایى چندلر نیست و به همان اندازه جذاب و قابل تصور به نظر میرسد.
از طرفى، رمانهایى نوشته شده که قطعهى علمىتخیلى چندلر راه شهرتشان را هموار کرده است و در حقیقت، چندلر با کنایهاى که در ١٩۵٣ زد و ایدهاى که همزمان با آن پراکنده شد، به جان گرفتن هر چه بیشتر ژانرى که به تمسخر گرفته بود(و آن زمان شاید واقعاً هم مسخره بود)، هر چند غیر مستقیم، بیش از پیش یارى رساند.
به عنوان نمونه آدام کریستوفر نویسندهی علمیتخیلی یکی از کسانیست که از این پاراگراف چندلر در آخرین کتابش(Made to kill) الهام گرفته است. کریستوفر در اینباره مىنویسد: «آرزوى واقعى من ادامه یافتنِ داستان علمىتخیلىِ بىنظیر چندلر است.»
کریستوفر اعلام مىکند، از نفرتى که چندلر نسبت به ژانر علمىتخیلى داشت، شگفتزده است و با کنایهاى در جواب کنایهى چندلر رمان کارآگاهىاش را با پیرنگ علمى تخیلى، به نگارش در مىآورد.
سفید
‘