این مقاله را به اشتراک بگذارید
قاسم هاشمی نژاد و نوشته هایش
از قاسم هاشمینژاد سه مجموعه شعر تا پیش از مرگش منتشر شده بود: «پریخوانی» (١٣۵٨)، «تکچهره در دو قاب» (١٣۵٩) و «گواهی عاشق اگر بپذیرند» (١٣٧٣) منتشر شد. این سه دفتر شعر، چند روزی بعد از مرگ هاشمینژاد در کتابی با عنوان «بازخرید دیاران گمشده» در نشر بوتیمار منتشر شد.چندی پیش از مرگ هاشمینژاد، کتابی با عنوان «راه ننوشته» در نشر هرمس منتشر شد که عنوان فرعیاش «با قاسم هاشمینژاد درباره کتابهایش» بود. این کتاب، گفتوگویی طولانی با هاشمینژاد است که توسط علیاکبر شیروانی انجام شده و بهسیاق اغلب کارهای هاشمینژاد عنوان اصلی کتاب برگرفته از آثار قدما است: «ننوشته، حالت نفی از فعل نوشتن، به معنی طرد کردن و درنوردیدن و سپردن. راه ننوشته اشاره دارد به سطری از جلالالدین محمد بلخی در غزلیات شمس: راه شدی گر نبدی اینهمه گفتار مرا. این گفتارها همانا آن راه ننوشته است.» این کتاب بخشهای مختلفی دارد و هر بخش به یکی از آثار هاشمینژاد پرداخته است. «عشق گوش، عشق گوشوار» عنوان کتاب دیگری از هاشمینژاد است که در سال ١٣٩۴ در نشر هرمس به چاپ رسید. مجموعهای از مقالات هاشمینژاد که در سالهای مختلف نوشته شدهاند و عنوان آن ناظر به مثلی است که در مثنوی مولانا آمده: «پیش مومن کی بود این غصهخوار/ قدر عشق گوش عشق گوشوار». این کتاب هفت مقاله از هاشمینژاد را دربرگرفته که به موضوعاتی مختلف پرداختهاند. هاشمینژاد در اغلب مقالات این کتاب به تحقیق در فرهنگ ایرانی پرداخته که «چشمانداز تاریخی روایت»، «جستوجویی در بازیافتن منابع نمایش در ایران» و «فرهنگ پایه تیپشناسی شخصیتهای ایرانی» از آن جملهاند. ویژگیهای عارف و نیز هرآنچه در ادبیات فارسی درباره سیمای مرگ آمده موضوعات دو مقاله دیگر این کتاباند. متن پایانی این کتاب که متفاوت از دیگر مقالات کتاب است، «چهار خاطره بادآورد به روایت شاهپریان» نام دارد که سبکی خاص دارد و چیزی است میان گزارش و داستان. «بوته بر بوته» با عنوان فرعی آثار معاصران در بوته نقد، مجموعه مقالات دیگری از هاشمینژاد است که در سال ١٣٩٢ در نشر هرمس به چاپ رسید. چهلوچهار مقاله هاشمینژاد در این کتاب گرد آمدهاند که از میان آنها سیوهفت مقاله در فاصله سالهای ١٣۴٨ تا ١٣۵١ در روزنامه آیندگان به چاپ رسیده بودند و چهار مقاله نیز در سال ١٣۴٨ در مجله فردوسی منتشر شده بودند. جعفر مدرسصادقی مقالات حاضر در این کتاب را جمعآوری کرده و مقدمهای برای آن نوشته است. خود هاشمینژاد نیز مقدمهای مفصل و خواندنی برای این کتاب نوشته و در بخشی از آن مروری به اولینبارهایی که نقد ادبی در ایران نوشته شد کرده است. هاشمینژاد علاقه زیادی به ادبیات پلیسی داشت و آثار زیادی در این ژانر ادبی خوانده بود و خود نیز رمانی از ریموند چندلر را با عنوان «خواب گران» ترجمه کرده بود. او همچنین در دوره جوانیاش رمانی با عنوان «فیل در تاریکی» نوشته بود که بسیاری آن را اولین رمان پلیسی ایران میدانند. بخشی از آثار هاشمینژاد معطوف به ادبیات کلاسیک و عرفان ایرانی است که «کتاب ایوب»، «سیبی و دو آینه»، «کارنامه اردشیر بابکان» و «قصههای عرفانی» از آن جملهاند. در کارنامه او کتاب «خیرالنسا» هم وجود دارد که به نوشته مدرسصادقی، «یک تجربه منحصربهفرد در داستاننویسی مستند روزگار ماست که متکی است به یک پیشینه ادبی هزارساله و یک دریافت سنتی از قصه عرفانی».
****
زندگان نقدینه خاکند
شیما بهرهمند
«چنین گویند که یادکردِ آزادمردان از پسِ ایشان زندگانی دوم باشد اندر دنیا»١
از میان آثارِ قاسم هاشمینژاد «کتاب ایوب» شاید نسبت به دیگر مکتوباتش نور بیشتری بر وجوه مختلفِ نویسنده معاصر ما میتاباند. تألیف-ترجمهای از قصه ایوب در عهد عتیق، یا همان «منظومه آلام ایوب و محنتهای او از عهد عتیق». گزارشِ فارسی هاشمینژاد از این قصه که همراه است با مقایسه تطبیقی آن با پنج متن کهن فارسی، جدا از مسئله «ترجمه» با وضعیت ما و فراتر با وضعیت انسان معاصر گره میخورد. خواسته یا ناخواسته این ترجمه یا «گزارشِ فارسی» از ترجمهای صِرف فاصله میگیرد و با انتخاب بجا از متنِ مسئلهزای کتاب ایوب در مقام متنی پرسشگر ظاهر میشود. پرسشی که از پسِ اعصار و تجربه دوهزارساله انسان امروز باز سر برمیدارد، جدا از آن تأثیر ماندگاری که درد و رنج یک انسان بیگناه اما صبور در دل خواننده آن بهجا میگذارد، آن سوز غم و ماتم و آن نیروی همدردی بیمانندی که در ما کارگر میافتد و «همه نشانه آن است که مؤلف یا مؤلفان این داستانچامه باستانی میدانستهاند دارند چهکار میکنند». اما خودِ واقعه و آنچه بر ایوب رفته است، در نظر هاشمینژاد عرصههای تازهای پیشروی انسان معاصر میگشاید و برداشتهای تازهای را برای او پیش میکشد. برداشتهایی که به یُمن کار کارستان او – انتخابِ کتاب ایوب در فاصلهای بعید از ترجمه آن- ممکن شد. از میان هزاران نثر فارسی، تنها یک رساله را برچین کرد و دار و ندار نثر و زبان فارسی را به کار گرفت تا گزارشی نو از داستانِ مألوف ایوب و صبر ایوب بهدست دهد یا آنطور که خودش در پیشگفتار روشنگرِ کتاب آورده است بدون آنکه سودِ چندانی از شهرگی شخصیت ایوب ببرد، نقش دوگانهای بازی کند تا همه چیز را از سر نو بیان کند «اهمیت ادبی کتاب ایوب، انحرافهایی که از خط اصلی قصه شده، شباهت سرنوشت ایوب با انسان معاصر، زبان بهکار رفته در متن، و چه و چه را. و تازه این پایان کار نیست.» پرسش ایوب، همان ایدهای است که در کتاب ایوبِ هاشمینژاد بازطرح شده و آن را یکسر با سرگذشتِ ازپیشدانسته ما متفاوت کرده است: «رنج بیدلیل است.» چنانکه ایوب حق خود میداند از خدا بپرسد بابت چه کردهای مستوجب چنین جزا و رنجِ هولناک بوده است. اما در تجربۀ دستکم چهار دهه اخیر، کتاب ایوب و پرسشِ تاریخی ایوب برای مخاطب ایرانی چه مفهوم و معنایی دارد؟ هاشمینژاد تجربه ایوب را با آنچه انسان ایرانی در تاریخ خود از سر گذرانده همسنخ میداند، ازاینروست که انسانِ معاصر با سرنوشت ایوب همسخنی بیشتری دارد. بگذریم که خودش در کتاب «راه ننوشته» گفته است انگیزه اولیه و نقطه شروع «کتاب ایوب» ارتباطی با وضع امروز جامعه ایران نداشت و خواستِ او رسیدن به موسیقی خاص زبانی بود، اینکه تجربهای از زبان فارسی بهدست دهد با این رویکرد که «زبان فارسی زبانی نیست که بشود سرهاش کرد. زبان فارسی همان چیزیست که به شما به میراث میرسد و در یک روند تاریخی شکل گرفته.» تا اینجای کار مترجم میخواست کتاب ایوب و خواب گران را بهعنوان دو نمونه ترجمه کنار هم بگذارد تا تجربه مشترکی را رقم بزند و البته بهخاطر انتشار این دو کتاب با فاصلهای طولانی و در دو جای مختلف این تناسب نادیده ماند. به هر تقدیر تا آخر کار انطباق تاریخی اتفاق افتاد و بهقول مؤلف- مترجمِ کتاب ایوب، فرد تمثیلی شد از یک ملت. و تجربه ادبیِ «فرد» که قاسم هاشمینژاد باشد ختم شد به تجربه روز، انضمامی و کارساز. وقتی کتاب تمام شد که او تجربه ملتی را یکتنه طی کرده بود. از تجربیات تلخ ملت، مثلا دورهای که غُزها به نحو موحشی خشونت میکردند با مردم، قوم بیابانگردی که به مدنیت حمله کرده بودند. یا حمله مغولها، موج مخربی که خاک این مملکت را به توبره کشید تا اتفاقاتی که در همین خاورمیانه دارد میافتد، در عراق، در فلسطین و دیگر جاها.
اکنون پرسش ایوب را با میانجی خوانش هاشمینژاد از داستان ایوب بهمنزله یک متن ادبی، به ساحت ادبیات بیاوریم. قریبِ دهسال پیش هاشمینژاد با کتاب ایوب، ادبیات ما را دوپاره کرد. کتاب، نوعی انحراف از گفتمان مسلطِ ادبی بود. تا پیش از آن غالبِ آثار ادبی ما گزارشی بود از رنجِ انسان معاصر. اما او «ترجمه» و نه تألیف و قصهنویسی مسئله ادبیات اخیر را بهنحو دیگر صورتبندی کرد. اینکه در طرفِ دیگر ادبیات ما، با فلسفه رنج مواجهیم، با فلسفهبافی درباره رنج انسان. او با افزودن رسالهای کهن و بهظاهر آشنا به ادبیات معاصر، ما را از «بازنمایی رنج» در ادبیات آگاه کرد، پدیدهای که ادبیات ما سخت با آن دستبهگریبان است. بخش عمدهای از آثار داستانی ما، در کارِ بیان رنج و نه رهایی یا انحلال رنج بود. مسئله ایوب نیز در تمام متنها و خوانشهای متفاوت تاریخی آن همواره پرسش از «رنج» و نه پذیرش و توجیه آن بوده است. ادبیاتِ اخیر در فکر گذار از پرسش ایوب در عهد عتیق است و بیشتر بر «صبر» ایوب تأکید میگذارد. اما هاشمینژاد با منطقِ خاص خود داستان ایوب را در خوانشی تطبیقی، نزدیک به عهد عتیق و البته متنی ادبی و تأویلپذیر میداند. از اینرو بهجای طرح ایده انتزاعی در ترجمه، به سمت ایده انضمامی میرود و از «افعال ترکیبی فارسی» سخن گفت که «سازنده سرشت زبان فارسی است». زبانِ ترکیب، که جان میدهد برای روایت، برای محسوسکردن جملات و جسمانیکردن زبان. زبانی که بهجای آنکه بگوید نشان بدهد، تصویر کند. تا مخاطب با محیط اتصال پیدا کند، نهاینکه با بیانهایی بازنمایانه مواجه شود. هاشمینژاد در «کتاب ایوب» همین «آگاهیِ بدنیافته» را دنبال کرد و تنها به ساختِ «بیان زیبا» بسنده نکرد. حال آنکه ادبیات ما مدتهاست که از ارتباط با بدنها ناتوان است و از اینرو مولد متنهایی واکنشی است. او نمیخواست تنها ترجمهای رسا از یک متن تاریخی بهدست دهد، بلکه میخواست متنی را «اینجایی» کند. ایوب را به زبان فارسی بکشاند تا پرسش ایوب را به پرسش ما بدل کند و نشان دهد رهایی در گروِ پرسشهای خلاقه و نابهنگام است. پیشنهاد هاشمینژاد به ادبیاتِ بالفعلشده این روزگار که بیان رسمیاش بازنمایی رنج و اعتراض سطحی است، بهشدت برسازنده و انتقادی است. او با برداشتن فاصله ترجمه و تألیف و اینجاییکردنِ مسئله ایوب به دفاع از ادبیاتِ پرسشگر در برابر ادبیاتِ پاسخگو برخاسته است. پس از گزارش هاشمینژاد، بر ما معلوم شد که رنجِ نوشتن و نوشتنِ رنج، بدیل دیگری نیز میتواند داشته باشد که آن رهایی یا انحلالِ رنج است.
از سر اتفاق نیست که او معادلِ «گزارش» را برای «ترجمه» برمیگزیند. چه کلمهای جز «گزاردن» در فارسی سه معنای «بُردن، ماندن، رفتن» را در خود دارد. او بهواقع ایوب را به فارسی میآورد. در زبان خود میماند. و از زبان خود میرود. از این منظر میتوان گواهی داد که همان دو ترجمه، بهرغمِ فاصله طولانی از هم معیاری است در عیار زبان فارسی. خاصه کتاب ایوب که بهقولِ خودش «دستگرمی» نبود. با جانودل کار شده و نتایج ایوبی با آن همراه است. مگر اینکه گشایشی که برای ایوب فراهم آمد، برای ما و ادبیات ما نیز فراهم آید.
١. محمدغزالی طوسی، نصیحهالملوک، از مقدمه «کتاب ایوب»