این مقاله را به اشتراک بگذارید
هدفم از بینبردن اسطوره رویای آمریکایی است
محسن موحدیزاد و سمیه مهرگان (مترجم)
هندوستان، این بزرگترین دموکراسی دنیا، این کشور هفتادودوملت، این کشور هزارتوی رمزوراز، از پس گذار هزاران سال، هنوز با فرهنگ دیرینه خود در بستر یک جامعه چندفرهنگی و دموکرات پیش میرود. یکی از مولفههای امروز هند که جایگاهی ویژه در جهان دارد، ادبیات است. این ادبیات از دیرباز با حماسههایی چون «مهابهارتا» آوازهای جهانی دارد، اما در جهان امروز نیز وقتی هندوستان، با رابیند راناتتاگور جایزه نوبل ادبیات ۱۹۱۳را به خانه برد، بار دیگر خود را در گستره ادبیات جهان به عنوان یکی قطبهای ادبیات شرق (در کنار ادبیات ژاپن) معرفی کرد. حضور استعمار انگلستان و خواندن و نوشتن به زبان انگلیسی (زبان دوم) موجب شد تا این ادبیات زودتر در ویترین ادبیات جهان دیده و خوانده شود. پس از تاگور، ر.ک. نارایان سهم بهسزایی در شناساندن ادبیات هند داشت، اما این پنج نویسنده هندی بودند که با تصاحب جایزه بوکر و جایزه پولیتزر توانستند نام هند را دهه نود میلادی عالمگیر کنند: آرونداتی روی (۱۹۹۶، خدای چیزهای کوچک، ترجمه فارسی از: سیروس نورآبادی، نشر شورآفرین) توانست انفجار بزرگی در ادبیات جهان ایجاد کند و آوازه هند را به عنوان نخستین زن هندی برنده بوکر جهانی کند. جومپا لاهیری (۲۰۰۲، مترجم دردها، ترجمه فارسی از: امیرمهدی حقیقت) نخستین و تنها هندی برنده جایزه پولیتزر نیز طی این سالها سهم بزرگی در شناساندن ادبیات هند ایفا کرده. آراویند آدیگا (۲۰۰۸، ببر سفید، ترجمه فارسی از: مژده دقیقی، نشر نیلوفر) چهارمین هندی برنده بوکر نشان داد که ادبیات هند همچنان سر بازایستادن ندارد. کران دسای در سال ۲۰۰۶ با دومین رمان خود «میراث شکست» به عنوان سومین هندی و دومین زن هندی به جمع بوکریهای هندی پیوست و بار دیگر ادبیات هند را در جهان سر زبانها انداخت. کران دسای که دختر نویسنده برجسته هندی آنیتا دسای است، با اینکه مادرش چندینبار نامزد جایزه بوکر شده و نتوانسته این جایزه را از آن خود کند، توانست از مادرش پیشی بگیرد و علاوه بر جایزه بوکر، جایزه انجمن منتقدان ادبی آمریکا را نیز از آن خود کند. «میراث شکست» به تازگی با ترجمه مریم محمدیسرشت از سوی نشر «پیدایش» منتشر شده است.
گفتوگوی سی.ان.ان با کران دسای
شما جوانترین زنی هستید که تاکنون موفق به دریافت جایزه بوکر (در سال ۲۰۰۶) شده است. آیا به این موضوع عادت کردهاید؟
در واقع، برای من مساله چندان مهمی نیست. میتوانست یک سال زودتر یا دیرتر اتفاق بیفتد. در واقع این کتاب من را به صورت قابل ملاحظهای پیر کرد. گمان میکنم در زمان نوشتن این کتاب موهایم سفید شد؛ هفت سال طول کشید، انگار که زمان بسیار بسیار درازی باشد.
برای نوشتن «میراث شکست» هفت سال وقت گذاشتید. چرا اینقدر طولانی؟
خُب، از یک طرف، در زمان نوشتن بسیار خرسند بودم و میدانستم به مجرد پایان یافتن کتاب، آن خوشحالی تمام میشود. از طرف دیگر، گمان میکنم کتاب تنها چیز تثبیتشده زندگیام بود؛ بسیار سفر میکردم و آن را همه جا با خود میبردم؛ به من احساس در خانه بودن میداد و تمامشدن کتاب، نظم و هماهنگی آن را به هم میریخت. اما مهمتر اینکه، مدت زمان زیادی طول کشید تا بتوانم مکان مناسبی، که در آنجا بتوانم کتابم را بنویسم، پیدا کنم. فکر میکنم مهاجرت یک بازی فریبنده بسیار عالی است: به خودت دروغ میگویی؛ به روشهای مختلفی خود را دگرگون میکنی و پاک کردن تمام آنها مدت زمان زیادی به طول میانجامد.
مهاجرت هسته اصلی «میراث شکست» را تشکیل میدهد، با این حال، جهانیسازی، تروریسم، و نابرابری نیز در آن وجود دارد. چرا موضوعات اینچنین سنگینی را انتخاب کردی؟
واقعا قصد نداشتم موضوعات سنگینی را انتخاب کنم. از یک لحاظ، فقط یک قصه خانوادگی است. آنچه در زمان نوشتن این کتاب به آن پی بردم این بود که آنچه جست وجو میکردم واقعا حاصل چندین نسل مسافرت بین شرق و غرب بود. در دنیایی که در آن هنوز توازن قدرت به دست نیامده است، دنیایی با عدم توازن قدرتی عظیم، پس من به نوعی به زمان پدربزرگم بازگشتم و سعی کردم سفرش را دنبال کنم و بعد سفر والدین خود را دنبال کردم تا برسم به نسل خودم. میخواستم درباره این شکاف طبقاتی بزرگ که در سرتاسر دنیا وجود دارد صحبت کنم. بسیار جالب توجه است که همان آدمها در هر دو گوشه دنیا به یک اندازه فقیر هستند؛ منظورم این است زمانیکه میخواهید جاهای مختلف را با خطوطی جدا کنید، از نزدیکی خطوط به یکدیگر به وحشت میافتید. شما فکر میکنید فقرا در فاصله بسیار دوری از شما قرار دارند اما زمانیکه گام در راه میگذارید، فقر به شما بسیار نزدیک است.
یکی از شخصیتهای اصلی کتاب، بیجو، نمونهای از آن دسته آدمهاست که میدانید تمام آن پیچیدگیهایی را که آسیاییهای جنوبی در زمان مهاجرت خود به غرب تجربه کردند تجسد میبخشد. نظر شما درباره آن انسانهایی که وطن خود را در جست وجوی «رویای آمریکایی» ترک میکنند، – گمان میکنم به آنجا که میرسند متوجه میشوند زندگی در جاهای دیگر هم زیاد شگفتانگیز نیست- چیست؟
بله، من فکر میکنم شما مجبور هستید قصههایی بسازید تا وانمود کنید بعد از سفرهم به همان اندازه شگفتانگیز است. اما چیزی که من را به حیرت میاندازد این است که به نظر میرسد بعضی از مردم رویای آمریکایی را زندگی میکنند، اما شما از این مساله شگفتزده میشوید که اگر بعضیها این رویا را زندگی میکنند درست به این علت است که دیگران آن را زندگی نمیکنند.
شما زمانیکه پانزدهساله بودید هندوستان را ترک کردید. آیا فکر میکنید به این خاطر که مدت زمان زیادی در ایالاتمتحده زندگی کردهاید، الان یک نمونه زنده از «رویای آمریکایی» هستید؟
این بخشی از همان اسطورهای بود که میخواستم از میان ببرم: مهاجرت و رویای آمریکایی؛ من فکر میکنم شما نمیتوانید به صورت گذرا در درون مرزهای یک ملت به آن بنگرید. نیمی از قصه در جایی دیگر در جریان است، در آنسوی دیگر دنیا. کتاب تلاشی بود برای اینکه نگاهی دیگر از نقطهنظری گستردهتر به آن بیندازیم و بعد رویا به آن اندازه درخشان به نظر نخواهد رسید.
زمانیکه نویسندگان آسیای جنوبی از هندوستان خارج شده و درباره آن مینویسند، در زمان بازگشت به وطن بهشدت مورد انتقاد قرار میگیرند و متهم میشوند به اینکه تصویری از هندوستان ارائه کردهاند که دیگر واقعا وجود ندارد. آیا فکر میکنید این انتقاد منصفانه است؟
فکر میکنم قطعا نکته بسیار مهمی است؛ چیزی است که باید دربارهاش فکر کرد. از شما انتقاد میشود، مهم نیست در چه مورد، این هم بخشی از مهاجر بودن است. اگر یک داستان عاشقانه درباره هند بنویسید، از اینکه یک نسخه اسرارآمیز بومی هند را فروختهاید مورد سرزنش قرار میگیرید و اگر در نوشته خود رویکردی انتقادی درباره هند داشته باشید، گفته میشود تصویری منفی از آن ارائه کردهاید- اما به نظر میرسد روش عمومی به تصویر کشیدن هند با میوههای انبه و گدایان باشد. من فکر میکنم هندوستان مدرن به نویسندگانی تعلق دارد که در داخل زندگی میکنند. کاملا درست است که نگاه کردن از زاویه دید متفاوت میتواند مفید باشد؛ ترککردن آن مکان میتواند کمک کند، اما شما به شناخت موضوع خود نیز نیاز دارید. به این دلیل بود که من بعد از دهه هشتاد به هند بازگشتم. بنابراین در زمان نوشتن این کتاب به هندوستان دوران کودکی خود بازگشتم. فکر میکنم اگر قرار بود مجددا درباره هند بنویسم، باز هم به آنجا برمیگشتم.
دهه نود را به نوعی رنسانس ادبی هندوستان به حساب میآورند. فکر میکنید چه چیزی از زندگی و جامعه استوایی هند برای بقیه دنیا جذاب باشد؟
خیلی جالب است که امروز ادبیات هندوستان مد شده است. از طرفی، فکر نمیکنم خیلی عادلانه باشد. فکر میکنم اگر کتابی عمومیت پیدا کند، ناشران بدون معطلی سراغ کتاب بعدی و بعدی را میگیرند و شروع میکنند به حمایت از نویسندگانی که از آن بخش از دنیا میآیند؛ این موقعیتی شگفتانگیز برای نویسندگان هندوستان است. اما با یک خانم نیجریهای، یک نویسنده شگفتانگیز، صحبت میکردم که گفت به او گفتهاند سبک هندوستان رونق دارد و کار برای او بسیار سختتر شده بود. بنابراین این جور معایب و کاستیها هم در کار به وجود میآید. اما قطعا یک نویسنده هندی بودن بسیار شگفتانگیز است.
در کتاب خود، به مساله شورش در نپال پرداختهای. چرا تصمیم گرفتی نوشتهات سیاسی باشد؟
این انتخاب زیاد هم واضح و روشن نبود. زمانیکه یک نویسنده هستید و در هندوستان به صورت جدی به امر نوشتن میپردازید، حتی اگر روی یک قصه خانوادگی هم کار کنید، به صورت خودکار قصهایی درباره مهاجرت و جهانیسازی مینویسید و ناگزیر به این مباحث بزرگتر وارد میشوید. همچنین، دیدن اینکه چگونه از درون یک کتاب به بیرون تجلی پیدا میکنی و خودت به بخشی از یک مبحث بسیار گسترده راه مییابی برای من یک غافلگیری بود. البته، به عنوان یک نویسنده شما از یک موقعیت شخصی مینویسید؛ از کوچکترین جایی که یک فرد میتواند وارد شود؛ و این همان چیزی است که آنها با آن مخالفت میکنند. خروج از آن موقعیت و تشخیص این مساله که افراد دیگر به آن از زاویه دید متفاوتی نگاه میکنند تکاندهنده است: «چطور این آدما رو به تصویر کشیدی؟ چطور یه جنبش رو به تصویر میکشی؟ پس جهانیسازی چی میشه؟» بنابراین شما دوباره به همان بحث وارد میشوید، اما از یک زاویه متفاوت.
همه، تحتتاثیر تصویری که شما از شخصیتهای نپالی در «میراث شکست» ارائه کردید قرار نگرفتند. بعضیها گفتند که شما آنها را دزد و بزهکار و گدا نشان دادهاید. پس، همزمان با جایزه بوکر، حجم وسیعی از نامههای بلند اعلام انزجار دریافت کردید. چگونه با این موضوع کنار آمدید؟
بسیار ناراحت شدم؛ چراکه من با آن موضوع ابراز همدردی کرده بودم. آن ماجرا تا حد خشونت تنزل پیدا کرد. دوره بسیار آشفتهای بود و من به گونهای این واقعیت را که خشونت پلیس زیاد بود به تصویر کشیدم. تمام تلاش خود را کردم که تصویری از همه زوایا، و از نقطه نظر یک بیگانه ارائه بدهم، چون بدون شک من یک بیگانه هستم؛ از نقطه نظر طبقه غربیشده در دامنه کوهستان. وظیفه واقعی یک نویسنده به تصویر کشیدن جنبه قهرمانانه یا غیرقهرمانانه مردم نیست. بله، نامههای خصمانه بسیاری دریافت کردم. فکر میکنم این مسالهایاست که بسیاری از نویسندهها زمانیکه تهدید به مرگها را پشت سر گذاشتند با آن روبهرو میشوند. بعد متوجه میشوید نویسندگی شغل مخاطرهانگیزی است، که در زمان نوشتن واقعا به آن فکر نمیکنید؛ به نظر میرسد اصلا جدی نباشد و مسئولیتی در قبال آن نخواهید داشت. اما گمان میکنم نویسندهها باید محکم بایستند و بگویند شما دارید از کوچکترین نقطهنظر مینویسید. به عنوان یک نویسنده، بهگونهای مجبورید بایستید… مساله مهم همین است؛ همان کاری که یک فرد انسانی ممکن است انجام بدهد؛ یک فرد سردرگم یا یک فرد نیمی-خوب و نیمی-بد، اما از همان حریم خصوصی انسانی است. به عنوان یک نویسنده، کار شما این نیست که آدمها را به روش ویژهای تصویر کنید؛ یک گروه خاص مردم، یک ملت خاص، در پرتوی حماسی. پس، باید برای آن حریم کوچک مبارزه کنید.
گفتوگوی نشریه Rediff با کران دسای
شما زاده هند هستید اما اینجا در انگلستان و ایالاتمتحده تحصیل کردهاید. با توجه به اینکه سالهای شکلدهنده شخصیت شما در خارج گذشته، آیا دلیل خاصی دارد که داستان هر دو کتاب شما در هند رخ میدهد؟
پانزده سالم بود که از هند رفتم، اما خانوادهام در دهلی هستند و هر سال به خانه پدریام برمیگردم، بنابراین رابطهام را با آنها هرگز قطع نکردهام. به نظرم کتاب اولم پر از تمام چیزهایی است که بیش از هر چیز درباره هند دوست داشتم و میدانستم به شکل اجتنابناپذیری دارم از دستشان میدهم. بهعلاوه، آن کتاب حاصل خوشحالی من از این بود که فهمیدم چقدر عاشق نوشتن هستم. در کتاب دومم –میراث شکست- تمام داستان در هند رخ نمیدهد، اما کتابی است که میکوشد نشان بدهد زندگی میان شرق و غرب و مهاجر بودن یعنی چه؛ در سطحی عمیقتر این موضوع را بررسی میکند که وقتی عنصری غربی به کشوری غیرغربی معرفی میشود، چه اتفاقی میافتد؛ این همان اتفاقی است که در دوران استعمار روی داده و با رابطه جدید هند با ایالات متحده دوباره دارد اتفاق میافتد. همچنین میخواستم بنویسم چه اتفاقی میافتد وقتی اهالی کشوری فقیر را برداری و در کشوری ثروتمند جای بدهی و چطور عدم تعادل میان این دو دنیا فکر و احساس فرد را عوض میکند؟ چطور این تغییرات به مرور زمان خود را در حوزه شخصی و حوزه سیاسی آشکار میکنند؟ اینها موضوعهایی قدیمی و همچنان مربوط به دنیای امروز هستند؛ گذشته، حال را شکل میدهد و حال، نشاندهنده گذشته است.
شما توانستهاید مسائل بجا و مربوطی را درباره مهاجربودن در رمان مطرح کنید. گرچه لحن غالب داستان تلخ به نظر میرسد -چیزی که بیشتر مهاجرانی که وطنشان را ترک میکنند، حس کردهاند- با این مساله موافقید؟
به نظرم مهاجران همیشه تا اندازهای گمگشتهاند. به این میماند که دیگر نتوانی داستانی کامل تعریف کنی. یک ویژگیاش نصفهنیمه زندگیکردن است؛ فقط داستانی نصفهنیمه برای گفتن داری. ما به دنبال سادگی تمامیت هستیم؛ زندگی کاملی که به ندرت به ما بخشیده میشود. کتاب من زندگیهایی را بررسی میکند که به خاطر شرایط، محکوم به ریاکاری، فاصله طبقاتی و وحشت است، یا شامل حقایقی است که به سادگی به دست نمیآیند و به چیزی باارزش تبدیل نمیشوند. این زندگیها با عقاید مردم از مسائل ناسازگارند، یا متعلق به روزگار گذشته یا داستانهای فراموش شده یا از دست رفته هستند. برخورد آدمها با چنین موقعیتهایی متفاوت است. خیلیها را دیدهام که به اصرار میخواهند تا حد ممکن آمریکایی بشوند و به نظرم این مساله اغلب ناشی از شرم است. بیرحمیهای بسیاری را در هنگام رفتن و از هم پاشیدن خانوادهها دیدهام. اما آنچه که بیش از همه مرا میترساند این است که در حالی که ما پز این را میدهیم که ثروتمندترین اقلیت هستیم، این حقیقت را از یاد میبریم که فقیرترین مردمان هند نیز در ایالات متحده هستند و نه تنها دنیای غرب، بلکه مهاجران هندی پولدارتر نیز بهشان خیانت کردهاند. فاصله موجود در هند در خارج نیز ادامه دارد. این مساله به سود طرف قدرتمندتر است. هرگز تلاش صادقانهای برای حل مشکل مهاجرت غیرقانونی در ایالات متحده نشده. به نفعشان است که طبقه فرودست داشته باشند، همانطور که داشتن طبقه نوکر به نفع ثروتمندهای هند است.
ابتدا که به صرافت نوشتن «میراث شکست» افتادید، چه میخواستید بگویید؟
وقتی از هند رفتم و زندگیام تبدیل به این رفت و برگشتها شد، متوجه الگوهای خاص احساسی و نیز تاریخی شدم. متوجه پیچیدگی بزرگشدن در هند، دنیای رو به تغییر پدر و مادرم و پدربزرگ و مادربزرگم و مسیر بعدی زندگیم شدم که ادامه آن روزها و آشوب آن دوران است. مادربزرگ مادری من آلمانی بود و قبل از جنگ رفت و دیگر برنگشت. پدربزرگم پناهندهای از بنگلادش بود. پدربزرگ و مادربزرگ پدری من از دهاتی در گجرات آمده بودند. پدربزرگم برای تحصیلات، سفری دور و دراز به انگلیس کرد. شخصیتهای داستان من کاملا داستانی هستند اما این سفرها، به اضافه سفرهای خودم، موجب این بینش شد که معنای رفت و آمد میان شرق و غرب چیست و این همان چیزی بود که میخواستم در رمانم نشان بدهم. شکل خاص زندگی من تصادفی نیست؛ میراث من است. درباره اینکه آیا از کتابم راضی بودهام یا نه… همیشه این حس را دارم که چیزی گم شده. کجاست آن رمان شکوهمند؟ با در دست گرفتن آن، چه احساسی به من دست میدهد؟ هر وقت به عنوان خواننده با آن مواجه میشوم، با ترس و لرز آن را میخوانم. تجربه کردن رمانی بزرگ، همچون هر شکل هنری دیگری، خواننده را به جذبه روحانی میبرد. مثل هر خوانندهای من نیز به عنوان نویسنده، تشنه این احساسم.
اولین خاطرهتان از هند چیست و آخرین چیزی که درباره آن کشور شما را تحتتاثیر قرار داد؟
اولین خاطرهام به دوران خردسالیام در چاندیگاره برمیگردد و مثل همه خاطرات بچگی، خانوادگی است؛ زیر میز نشسته بودم و انگشتهای پای خواهرها و برادرهای بزرگتر و پدر و مادرم را به نوبت میکشیدم؛ خوشبختی تمام و کمال. پدرم را به یاد میآورم که سوتکشان توی حمام، من را بستنی سه رنگهاش صدا میزد: شکلاتی، وانیلی و توت فرنگی. دختری کوچک بودم، نشسته بر دامن مادر، بر لایههای نرم ساری راهراه بنگالی قدیمی، مشغول بازی با النگوهایش، تو هر مچی یکی. کتابی مقابلش بود و با صدای بینهایت زیبایش میخواند. آخرین چیزی که مرا تحت تاثیر قرار داد، شهری است که هرچند شتابان رو به تغییر است اما هنوز قدیمی به نظر میرسد؛ نورش، غبارش، گنبدهای مقبرههای بسیار قدیمیاش در میان آسمانخراشها. دهلی همیشه تاریخی در پس خود دارد. زرق و برقی که همه از آن صحبت میکنند، به نظر من هنوز انگشتشمار است، محدود به تک و توکی محله، فروشگاه و رستوران است. در حالی که یک طبقه از دلار و یورو حرف میزند، فقر با همان قدمت وجود دارد و عمیقا پابرجا است. با وجود این، دهلی را شهری شاد میبینم. گرمای انسانی و شوخطبعی خوب، سرشت هند است. الان که در نیویورکم دلم خیلی برایش تنگ شده.
به عنوان یک نویسنده از پیشرفت کارتان راضی هستید؟ فکر میکنید نوشتن را ادامه بدهید؟
به نظرم این کتاب بهتر از قبلی است اما گمان نکنم بینقص باشد. نوشتن کتابی بینقص دشوارترین کار است. هرچند به عنوان خواننده تشنه چیزی بینظیر هستم. این میلی همیشگی است و میدانم به همین دلیل نوشتن کتاب دیگری را شروع میکنم. هر کتابی مشکلات خاص خود را دارد و هنگام نوشتن کتابی جدید همانقدر ترس و لرز و تردید دارم که سر کتاب قبلیام داشتم. برای من نوشتن به معنای فروتنی است؛ فرایندی شامل ترس و تردید، مخصوصا اگر صادقانه مینویسید. فکر کنم شرکتدارها دست کم دو بار در روز به خود میبالند. نویسندهها چطور؟ به ندرت.
آرمان