این مقاله را به اشتراک بگذارید
اکو در آسمان روی زمین است
علی اخوت
١. فاشیسم ایتالیا در سال ۱۹۲۲ به قدرت رسید و تا لحظهای که از هم پاشید، تمام اتفاقات، ذهنیت و جنبههای زندگی مردم ایتالیا را تسخیر کرده بود. اومبرتو اکو ١٠ سال بعد در ژانویه ١٩٣٢ در ایتالیای موسولینی به دنیا آمد. از کودکیاش دو چیز را خوب به خاطر داشت: یکی یونیفرم فاشیستیاش که به آن افتخار میکرده و دیگر اولین جایزهای که در ١٠سالگی در رقابتی باعنوان «برای جوانان فاشیست ایتالیا» برده. اما همیشه برایش عجیب بوده که چطور از شر آن افکار خلاص شده. اگرچه شنیدن رادیو لندن و پچپچهای پدر با پسرعموی سوسیالیست و ضدفاشیستش شک به جانش میانداخت، به گفته خودش بعد از سقوط فاشیسم تازه «قدمبهقدم همه چیز را فهمیدم»؛ دقیقتر بعد از آنکه موسولینی در سال ١٩۴٣ به زندان افتاد: «اصلا باورم نمیشد مردی را که از زمان تولدم خدای ایتالیا بود، با اردنگی بیرون انداختهاند؛ مات و مبهوت بودم و راضی». یکسال بعد تازه با دیدن دکههای روزنامهفروشی فهمید که فاشیسم تنها حزب سیاسی ایتالیا نیست. وقتی موسولینی با ارتش آلمان برگشت و شمال ایتالیا را اشغال کرد، اکو بههمراه مادرش درگیر فقر و گرسنگی بود و گرفتار گلولههای اساس و فاشیستها. زمانی که به قول خودش «یاد گرفتم چطور جلوی گلولهها را بگیرم». در همان دوران بود که کمکم از ادبیات آمریکایی خوشش آمد و موسیقی جاز را بهعنوان نوعی مخالفت با فاشیسم فهمید و شروع به نواختن ترومپت کرد؛ سازی که تا آخر عمر به دست داشت. در ١۴سالگی عضو «سازمان جوانان کاتولیک» شد و در ۲۲ سالگی از رهبران اصلی آن بود. اما در ۱۹۴۵ با سیاستهای محافظهکارانه پاپ پیوس دوازدهم مخالفت کرد و استعفا داد. همین قضیه باعث شد از کاتولیسیسم هم فاصله بگیرد. بعد از جنگ در رشته فلسفه قرون وسطی و ادبیات وارد دانشگاه بولونیا شد و در سال ۱۹۵۴ از تز خود باعنوان «مسائل زیباشناسی در اندیشه سن توماس» دفاع کرد. در همان سال بهطور کامل از کلیسای کاتولیک خارج شد. در سال ۱۹۵۶ تز خود را ادامه داد و اولین کتابش را با عنوان «مسائل اخلاقی سن توماس» منتشر کرد. در سال ۱۹۵۹ این پروژه را در کتاب «تکامل زیباشناسی سدههای میانه» پی گرفت و کتاب سومش در این مورد در سال ۱۹۸۷ باعنوان «هنر و زیبایی در زیباشناسی سدههای میانه» منتشر شد. از سال ۱۹۵۶ در دانشگاههای تورین، فلورانس، میلان و بولونیا مشغول به تدریس زیباشناسی، معماری، ارتباطات تصویری و نشانهشناسی بود.
٢. میگویند خانه آدمها شبیه خودشان است. این موضوع درباره اکو حتما صادق است. او ساختمانی در میلان را که قبلا هتل بود برای سکونت خود انتخاب کرده بود. کریدورهای پیچدرپیچ هتل را حفظ کرد و آنها را کتابخانهاش یا بهتر است بگوییم هزارتوی خود ساخت؛ جایی شبیه کتابخانه هزارتوی صومعه در «نام گل سرخ» که کتابدارش راهبی کور به اسم خورخه بورخس بود – نخستین رمانش که در ۴۸ سالگی منتشر شد و او را به شهرتی جهانی رساند. اکو در کتابخانهاش حدود ٣٠هزار جلد کتاب داشت. انبوه کتابی که نه بهسیاق کتابخانههای رسمی براساس موضوع، زمان انتشار یا زبان بلکه براساس رابطه میان آنها مرتب و طبقهبندی شده بود. برای همین ممکن بود کتابی درباره فلسفه در کنار کتابی درباره نجوم یا مثلا فلان رمان قرار گیرد. البته او در مصاحبهای درباره اینکه چه کتابهایی در کتابخانهاش نگه میدارد گفته بود: «کتابهایی با موضوعاتی که به آنها باور ندارم، مثل قبالا، کیمیا، جادو و زبانهای ابداعی. کتابهایی که دروغ میگویند، بطلمیوس را، اما گالیله را نه، چراکه گالیله حقیقت را میگوید. من شیفته دانش جنونآمیزم». بسیاری بر این باورند اگر کتابخانه میتوانست تجسدی انسانی پیدا کند، اکو معاصرترین نام برای این تجسم است. انگار میتوان هزارتوهای جهان داستان و اندیشهاش را از هزارتوی خانهاش دید. او نویسنده معاصر اسناد تاریخی و نسخههای خطی و تاریخهای کهن نانوشته بود؛ نویسندهای که با عبور از راهروهای تاریک و طولانی قرون وسطی و از لابهلای صفحات کتاب مقدس، احکام شکگرایانی چون آگریپا، دستورالعملهای رواقیون و رسالههای سیسرون گذشته و در ایتالیای امروزی در کتابخانهای ٣٠هزارجلدی از نشانهشناسی، ذهنیت توطئهگرا، پیروزی وانمودهها و نقد رسانههای جمعی و تئوری توطئه سخن میگفت. مضامینی که هرچه اکو به سالهای پایانی عمرش نزدیک میشد بیشتر پیگیر آنها بود: «من شخصیتهایی را روایت میکنم که کارشان توطئه است». «توطئه» مفهومی بود که از اولین رمانش تا رمانهای بعدی، «گورستان پراگ» و «آونگ فوکو» جایگاهی محوری داشت. مثلا آونگ فوکو که عنوانش برگرفته از فیزیکدان قرننوزدهمی، لئون فوکو است، داستان سه ویراستاری است که در مؤسسهای انتشاراتی در میلان میکوشند همه تئوریهای توطئه در تاریخ را بههم وصل کنند: تفسیر اشتباه و ماخولیایی آنها از یک قبض خشکشویی زمینهای میشود برای پرداختن به غریبترین بدخوانیها و سوءبرداشتهای تاریخ. داستانی که حواسش به نظریه ساختارشکنی ژاک دریدا و میشل فوکو بود. یا در «گورستان پراگ» که ماجرا رمزگشایی از توطئهای است که میتواند آینده اروپا را دستخوش تغییر کند. این حساسیت تا آخرین رمانش «شماره صفر» که سال گذشته میلادی منتشر شد نیز ادامه داشت: روایتی رسواکننده و زننده از مطبوعات ایتالیایی و درکل رسانههای عصر برلوسکنی. او در مصاحبهای گفته بود: «من به انجمن محققان شکاک تعلق دارم، انجمنی که درباره تمام شوخیها و افسانههایی که در مورد علم، سرطان و بشقابپرندهها درمیآورند نشریهای منتشر میکند. ما سعی میکنیم به مردم نشان دهیم اینها فقط فانتزیاند. اگر به اینترنت بروید میبینید که مردم خیلی از این توطئهها را باور میکنند! توطئه یعنی مسئولیتزدایی از خود». اکو این خط را از جای دیگری هم دنبال میکرد.
در سال ۱۹۵۹ ستونی ماهانه را در «Il Verri» (نشریهای متعلق به گروهی نوآوانگارد) شروع کرد. هزلنویسیها و رونویسیهای طنزآمیز او از آثار دیگران، بعدها با عنوان «بدخوانیها» در سال ۱۹۹۳ به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. در همان سالها به اتفاق دوستان و همفکرانش «گروه ۶۳» را به راه انداخت؛ جمعی از رادیکالهای آوانگارد که در میلان دهه ۱۹۶۰ کار میکردند. اعضای این گروه متأثر از رولان بارت بودند. آنها با نقد فرهنگ عامهپسند، تابوها را به چالش میکشیدند. نگاه تیز اکو به جیمز باند، کمیکهای سوپرمن و کازابلانکا، نمونههایی از این دست بودند. اکو درباره فعالیت آن روزهایش میگفت: «ترانههای پاپ و کمیکاستریپها را آشغال میدانستند، اما آنها هم بهنوبه خود میتوانستند معرکه باشند، درست مثل بادامزمینی». «من به اصول و بنیادها اعتقادی ندارم، بگذار راحتت کنم، هومر و والتدیزنی فرقی برایم ندارد. بهنظرم میکیموس همانقدر میتواند معرکه باشد که هایکوهای ژاپنی». این نگاه همیشه همراه اکو بود؛ حتی در رمان «نام گل سرخ» هم شوخی و طنازی مضمون اصلی داستانی مرموز و جنایی است.
٣. گرچه پدرش درباره فلسفه گفته بود «فلسفه یعنی از گرسنگی مردن»، او فلسفه خواند و در مصاحبهای که در سال ۲۰۱۲ با مجله فیلو داشت توصیه پدر را اینطور خواند: فلسفه چیزی نیست جز تسویهحساب با مرگ: نوعی دانش مواجهه با مرگ. وقتی از آلفرد ژاری، نمایشنامهنویس فرانسوی، پیش از مرگش پرسیدند چه لازم دارد گفته بود «یک خلالدندان». گویا خلالدندانش را گرفته و مرده. اکو در همین مصاحبه با طنازی خاصی میگوید که دوست دارد اینطور بمیرد. فارغ از طنازی، اکو در ٨٩سالگی سرطان گرفت و مرد. حضور طنازانهاش همچنان ادامه دارد: نامش اگرچه در آسمان میدرخشد و سیارکی برای او نامگذاری شده، سیارک شماره ۱۳۰۶۹، اما باز روی زمین است.
شرف