این مقاله را به اشتراک بگذارید
با فرزانه طاهری درباره نمایشگاه
کتابهای من در نمایشگاه: از چارلز دیکنز تا کافکا
در نمایشگاه امسال دو کتاب تازه از من عرضه خواهد شد. یکی «سرود کریسمس» چارلز دیکنز است، متن کامل، با تصاویری که در چاپ اول خود دیکنز انتخاب کرده بود، با توضیحات و مقدمهای مفصل. این کتاب را نشر «مرکز» منتشر کرده است. دومی «مسخ» کافکا است که از بهترین ترجمه انگلیسی ترجمه کردهام، همراه با دنبالکردن رد نوشتن «مسخ» در یادداشتهای روزانه و نامههای او و نیز نکاتی درباره دستنوشته کافکا و خطخوردگیها و تغییرات در دستنوشته و نیز چند جستار در نقد داستان «مسخ» از منظرهای گوناگون: بحث هویت، زبان داستان، منظر فمینیستی یا یهودیبودن کافکا و… این کتاب را نشر «نیلوفر» منتشر کرده است (به قول ناشری نمیدانم البته که غرفههایشان در قطعه چند، ردیف چند است که آدرس بدهم).
من و نمایشگاه کتاب: بیچاره کتاب، کدام نمایشگاه؟
اما نمایشگاه (به نظرم البته نامش را باید فروشگاه گذاشت)، راستش از وقتی به «مصلی» رفت یکی-دوبار بیشتر نرفتم. آنهم به حکم وظیفهای که نمیدانم کی برایم تعیین کرده، شاید خاطره نمایشگاههای سالهای دور یا… بههرحال در این دوبار هم درحالیکه سعی میکردم نفس در سینه حبس کنم از لای ازدحام و هوای سنگین تا حد مقدور شتابان به یکی-دو غرفه مورد نظرم رفتم و در اسرع وقت هم خود را به هوای آزاد رساندم. همان ابتدای این تغییر محل هم مطلبی نوشتم و این تجربه را توصیف کردم و اینکه چرا کتاب باید سالی یکبار وسیله توجیه آنهمه هزینه و آن مکان ناتمام بشود. بیچاره کتاب!
زمانی آن اوایل نمایشگاه برای ما خریدن کتابهای خارجی بود و کشاندن ساکهای سنگین تا خانه و روزها وررفتن با آنها (مصائبش بماند و اتفاقاتی که آن پشت در انبارها میافتاد، یا کتابهای چندجلدی ناقص که فروخته میشد، یا کتابهای عهد دقیانوس که کیلویی هم در ممالک راقیه کسی نمیخریدشان) کتابهای فارسی را که در طول سال میخریدیم. دیدار دوستان و ناشران هم بود، و دلخوششدن از آن ازدحام و استقبال که به روی خود نمیآوردیم که چرا دوام ندارد در طول سال. دورهای هم بود که جلسات در کنارش برقرار بود و میرفتیم و مینشستیم گاهی اینطرف میز و گاهی آنطرفش. بحث و بررسی و جدل بود، زنده بود هر اشکال دیگری که داشت. خاطره زیبایی هم حالا که این را مینویسم به یادم آمد. سال ۷۸ بود به گمانم که با هوشنگ (گلشیری) رفته بودیم و زوج جوانی از شهرستان، رویم سیاه که یادم نیست کدام، آمدند که عکسی بگیرند و گفتند که مهریه زن شازده احتجاب بوده است. گلشیری هم نشانیشان را گرفت و کپی دستنوشته «شازده احتجاب» را برایشان فرستاد.
زیر این لایه اما از زمانی لایه دیگری هم شکل گرفت. «بن کتاب». میشد پیشبینی کرد که همیشه اینجور قضایا به چه جاهایی ختم میشود. بگذریم از آنها که این بن را تماما صرف خرید کتاب میکردند و میکنند. اما خیل انبوهی هستند که، با دستیاری بعضی کتابفروشان متاسفانه، این تلاش را که به ظاهر برای کتابخوانکردن مردم یا کتابخرکردن مردم بوده، به راه تباهی میکشند که گویی در جامعه امروز سبیل شده است. از این که بگذریم، اما اگر بخواهم پیشنهادی بکنم اینها است: جداکردن ناشران عمومی مستقل از بقیه. مقصودم محل جداگانه است، نه سالنهای جداگانه. ناشران آموزشی و دانشگاهی را که مشتریانشان بعضا اتوبوسی میآیند میتوان در همان «شهر آفتاب» که شنیدهام شهروند هم برایش دارند میسازند جا داد. این گروه بههرحال مشتریان خود را دارند که هرجا هم که نمایشگاهشان باشد میروند. کودک و نوجوان را هم باز در محلی دیگر و دسترسپذیرتر. اینطوری شاید سامانی بگیرد. جایی با دسترسی آسان برای تمام سال میتوان درست کرد تا ناشران مستقل عمومی در آن شعبهای داشته باشند. یکی از همین مراکز خرید و مگامالها و هایپرها کفایت میکند؛ همینها که مثل قارچ این روزها سبز میشوند و زندگی مردم محل را مختل میکنند، مثل ما در این اکباتان که تمام زمینهای مشاعمان هباء منثور شده یا منطقه مسکونی وسیعی در اطراف مجتمع کورش که حتما قیمت خانههاشان کلی پایین آمده است.
کتابهای پیشنهادی من: از رمانهای بزرگ تا شاهرخ مسکوب
پیشنهاد اولم «ماه الماس،» (نشر نیلوفر) است؛ رمانی قرن نوزدهمی از انگلستان نوشته ویلکی کالینز، ترجمه منوچهر بدیعی که مادر رمان به معنای دقیق کلمه بوده. این رمان را سالها پیش به انگلیسی خوانده بودم. خواندنش به فارسی همان لذت و شاید هم بیشتر را فراهم میآورد. پیشنهاد بعدیام «دیدار به قیامت» (نشر آگاه) است؛ رمانی از پییر لومتر و ترجمه مرتضی کلانتریان که کاش کمی ویرایش دقیقتر میشد، جاهایی از رمان واقعا میشود بهتر شود و از اشکالات نثری پیراسته. رمان بسیار جالبی بود، و آدم را خیلی یاد «سفر به انتهای شب» سلین میاندازد. تلخ و سنگین بود، اما پرکشش و با درونبینی بسیار عالی. و کتابی که هر فصل و هر نوروز و به هر مناسبتی توصیه میکنم چون کتاب بالینی من است و آن را هر به چندی باز میکنم و میخوانم «روزها در راه» (نشر خاوران) شاهرخ مسکوب است. بزرگی این اندیشمند نازنین در سطر سطر این کتاب دوجلدی آشکار میشود، بخصوص وقتی با آن همه دانش و سختکوشی و خلاقیت میتواند خودش را بیش از هرکس دیگری دست بیندازد و جدی نگیرد. همهمان باید همینطور از رویش بنویسیم، هزاربار.پیشنهادهای داستان ایرانیام هم اینها است: اول رمانی از سروش چیتساز: «نوبت سگها» (نشر مرکز) این رمان کوتاه به نظرم از رمانهای خوب این سالها است. در کنار «نگهبان» پیمان اسماعیلی و «یخ» (نشر چشمه) سینا حشمدار که از لحاظ فضاسازی پادزهر خوبی برای فضاهای تکراری مرسوم میتوانند باشند.
آرمان
1 Comment
ناشناس
خانم طاهری هنوز نمی دانند کار آقای چیت ساز رمان نیست و داستان کوتاه است!!!