این مقاله را به اشتراک بگذارید
غفلت دستهجمعی و رئالیسم انگلیسی
نگاهی به فصل اول سریال «برودچرچ»
نوشتهی پژمان الماسینیا
«برودچرچ» (Broadchurch) خلقشده توسط کریس چیبنال و محصول شبکهی آیتیویِ (ITV) بریتانیاست. «جسد نوجوانی ۱۱ ساله بهنام دنی لتیمر (با بازی اسکار مکنامارا) در ساحل شهر کوچک برودچرچ پیدا میشود. پس از منتفی شدن فرضیهی خودکشی پسر نوجوان و بهدست آمدن برخی شواهد غیرقابلِ انکار، الک هاردی (با بازی دیوید تننت) کارآگاه مسئول پرونده -که بهتازگی به برودچرچ آمده است- بههمراه همکار بومیاش الی میلر (با بازی اولیویا کولمن) تحقیقات خود را بهقصد دستگیری قاتل شروع میکنند…»
«برودچرچ» آکنده از قابهای چشمنواز است؛ ماحصلِ فیلمبرداریای شستهرفته، در لوکیشنهایی کمتر دیدهشده از دورسِتِ انگلستان [۲]. «برودچرچ» همچنین شاهدمثال شایستهای است برای ایمان آوردن به این اصل که صرف وقت و دقت کافی در انتخاب بازیگران [۱] تا چه اندازه میتواند عیار یک محصول نمایشی را بالا ببرد؛ «برودچرچ» سریالِ انتخابهای درست و نقشآفرینیهای نظرگیر و درجهیک است. بایستی از اسلوموشنهای دوستداشتنیِ مجموعه هم یاد کنم که پربیراه نیست چنانچه مشخصهی زیباییشناسانهی «برودچرچ» بهحساب آورده شوند.
حادثهی کشته شدن دنی لتیمر رفتهرفته مبدل به گندابی میشود که بوی نامطبوعاش برودچرچ را برمیدارد. اتفاق غیرمنتظرهای که به اهالی میفهماند شهر توریستیِ -در ظاهر- آرام و بیمشکلشان آنقدرها هم گلوُبلبل نیست! «برودچرچ» طی ۸ قسمت حدوداً ۴۵ دقیقهای -با حفظ تعلیقی جذاب و ترغیبکننده- موشکافانه به تحلیل این مسئله میپردازد که چطور وقوع یک قتل میتواند زندگی افراد بسیاری را تحتالشعاعِ خود قرار دهد. «برودچرچ» بهعلاوه، نشان میدهد که رسانههای گروهی -اینجا: مطبوعات کاغذی- تا چه میزان میتوانند بیرحم باشند و با گمانهزنیها و سرک کشیدنهایشان در زندگی خصوصی و گذشتهی آدمهای درگیر، آنها را به نیستی بکشانند؛ قربانی رسانهها در «برودچرچ»، جک مارشال (با بازی دیوید بردلی) است.
«برودچرچ» پیشنهاد وسوسهبرانگیزی برای بینندگان عاشق معماست؛ تا پیش از گرهگشاییِ اپیزود هشتم، امکان ندارد بتوانیم حدس بزنیم که قاتل کیست! «برودچرچ» به تماشاگر اجازه نمیدهد جلوجلو دستاش را بخواند. در هر اپیزود، چند کاراکتر در مظان اتهام قرار میگیرند و دربارهی احتمال قاتل بودنشان دچار تردید میشویم. در «برودچرچ» با مجرمان حرفهای، خلافکاریهای سازماندهیشده و یا نقشههای پیچیده روبهرو نیستیم؛ پیچیدگیای که در «برودچرچ» قابلِ رؤیت است، از عدم وجود شخصیتهای تکبُعدی نشأت میگیرد؛ هرکدام از کاراکترهای «برودچرچ» -تا زمانی که خلافاش اثبات نشده- ممکن است قاتل دنی باشند.
با وجود اینکه سریال «برودچرچ» چنانکه ذکرش رفت، در مکانهای واقعی -از جمله: ساحل ژوراسیک- فیلمبرداری شده است اما برودچرچ -لابد بهخاطر اینکه به هیچکس برنخورد!- شهری نیست که بتوانید رد و نشانی از آن را روی نقشهی جغرافیاییِ بریتانیا پیدا کنید. «برودچرچ» علیالخصوص در نحوهی ورود به ماجراها، تداعیکنندهی "توئین پیکس" (Twin Peaks) است؛ ضمن ادای احترام به آقای دیوید لینچ و مجموعهی تلویزیونیِ خاطرهانگیزش، بهنظرم «برودچرچ» جاذبهی بیشتری دارد و خیلی زودتر با مخاطب اخت میشود.
اپیزود سوم، چهارم و پنجمِ «برودچرچ» را اروس لین کارگردانی کرده و سایر قسمتها ساختهی جیمز استرانگ است. «برودچرچ» با نخستین فصلاش -میان خاص و عام- به آنچنان موفقیت و محبوبیتی دست پیدا کرد که مثل مجموعههای بریتانیاییِ مطرحی از قبیل "خانهی پوشالی" (House of Cards) [محصول ۱۹۹۰]، صاحب یک ورژن آمریکایی هم شد [۳]. عنوان «برودچرچ» آمریکاییشده، "گریسپوینت" (Gracepoint) است و از بین بازیگران نسخهی اصلی، دیوید تننت نقش خود را آنجا نیز -با نام کارآگاه امت کارور- تکرار کرده.
«برودچرچ» کیفیت روایتاش را مرهون قسمی از رئالیسم انگلیسی است که طی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی پا گرفت [۴]. به زبان ساده، کنشها و واکنشهای اشخاص در آثار متأثر از مکتب مذکور، به آنچه در واقعیت رخ میدهد، نزدیکتر است. «برودچرچ» از تقسیم شخصیتهایاش به سیاهها و سفیدها، بدها و خوبها، شدیداً میپرهیزد و بهشکلی قابلِ باور گوشزد میکند که وقوع جرم و جنایت، نتیجهی غفلتی دستهجمعی است. «برودچرچ» در عین سرگرمکنندگی، آموزنده و اخلاقی است و به نمایش پردهدری و بیبندوُباری جنسی روی خوش نشان نمیدهد… از یک سریال درستوُحسابی، بیش از اینها چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم؟
پانویسها:
[۱]: Casting.
[۲]: Dorset، یکی از شهرستانهای واقع در ناحیهی جنوب غربی انگلیس.
[۳]: «برودچرچ» دو فصل دیگر هم دارد؛ دومی، سال ۲۰۱۵ پخش شد و سومین فصل نیز در راه است
[۴]: رئالیسم سینک آشپزخانه (Kitchen sink realism) اصطلاحی است که به جنبشی فرهنگی در هنر بریتانیا اطلاق میشود و سرآغاز آن اواخر دههی ۵۰ و اوایل دههی ۶۰ بود. این جنبش توسط نویسندگان، نمایشنامهنویسان، نقاشان و فیلمسازانی بهراه افتاد که دغدغهی مشکلات و شرایط زندگی طبقهی کارگر را داشتند (ویکیپدیای انگلیسی، مدخل جان براتبی).