این مقاله را به اشتراک بگذارید
جودی فاستر از کارگردانی «هیولای پول» میگوید
غرقشدن در وضعیت موجود
جودی فاستر اولینبار که در جشنواره فیلم کن حضور پیدا کرد، ١٣ساله بود. او بهعنوان بازیگر فیلم «رانندهتاکسی» محصول ١٩٧۶ به آنجا رفته بود. نقش او یک نامزدی اسکار برایش به ارمغان آورد و این فیلم برنده نخل طلایی، مهمترین جایزه جشنواره کن، شد.
فاستر پس از آن بارها به جشنواره کن برگشت. اما ایندفعه که پنجشنبهشب (٢٣ اردیبهشت) برای اولین نمایش بینالمللی «هیولای پول» به جشنواره میرود- که روز بعد در سینماهای ایالات متحده افتتاح شد- سفرش جنبه خاصی دارد (گفتوگو چندروز پیش از افتتاح جشنواره کن ٢٠١۶ گرفته شده است). این فیلم چهارمین فیلمی است که فاستر کارگردانی کرده، اما اولین فیلمی است که میتوان آن را یک فیلم ژانر توصیف کرد – یک فیلم دلهرهآور جنایی که زمان نمایش آن با زمان واقعی یکی است – فیلمی که تفاوتی اساسی با آثار صمیمی و شخصیتمحور قبلیای دارد که او کارگردانی کرده است («مرد کوچک، تیت»، «خانهای برای تعطیلات» و «سگ آبی»).
فاستر که در نیویورک است، از پشت تلفن میگوید: «این فیلم قطعا یک نوع ورود به قلمروهای تازه است، اما آزمونی برای من هم هست. میخواستم ببینم آیا میتوانم از این فیلم دلهرهآور بزرگ بهعنوان یک پسزمینه استفاده کنم و همچنان یک داستان مبتنیبر شخصیت را در پیشزمینه بگذارم یا نه. این فیلم تقریبا مثل یک نمایش صحنهای است: ٧٠ درصد از آن تشکیل شده است از صحبتکردن دو نفر در مورد سرشکستگیهایی که از درمیانگذاشتن آنها با جهانیان، با افرادی که آنها را در برنامه زنده تلویزیونی میبینند، بیشتر از همه احساس شرم میکنند».
در «هیولای پول»، جورج کلونی نقش لی گیتس را دارد، کارشناس خبره خودخوانده والاستریت. او مجری یک برنامه تلویزیون کابلی است که راهنماییهایی در مورد سرمایهگذاری و تجزیه و تحلیل بازار سهام در اختیار تماشاگران میگذارد و برای بالا نگهداشتن شمار تماشاگران از هر ترفند نمایشیای استفاده میکند. جولیا رابرتز نقش تهیهکننده بااستعدادی را دارد که بهتر از هرکسی میداند چگونه شوخیهای لودهوار لی را مهار کند.
بعد در جریان یک پخش برنامه که در غیراینصورت موردی معمولی بود، یک مرد جوان پریشان به نام کایل (جک اوکانل) به میان میآید، لی را به زور اسلحه گروگان میگیرد و تهدید میکند که مغز خود را جلو دوربین متلاشی خواهد کرد. درحالیکه خانم تهیهکننده از اتاق کنترل جملههای لی را از طریق گوشی مخفی به او میگوید، کایل انگیزه خود را افشا میکند: او ۶٠ هزار دلار روی سهامی که لی به بینندگان گفته سرمایهگذاری مطمئنی است، گذاشته ولی ارزش سهام کاهش پیدا کرده و همه پول کایل را به باد داده است.
گرچه بیشتر ماجرای «هیولای پول» در داخل استودیوی تلویزیونی میگذرد، اما چشمانداز فیلم بزرگ است و فساد پابرجا در بازارهای مالی جهانی را دربر میگیرد. این فیلم درباره نقشی که رسانه در شکلدادن به محیط سیاسی و اقتصادی ما ایفا میکند، در زمان مناسبی روی پرده میرود؛ درست در وسط یک سال انتخابات ریاستجمهوری پرسروصدا که پر از مناظرههای داغ تلویزیونی، اخبار فوری و هیاهوی رسانههای اجتماعی است. اما فاستر میگوید که تلاش او این بوده که از هر پیام خاص یا انتقاد صریح در «هیولای پول» پرهیز کند.
او میگوید: «ما عقاید خود را درباره جامعه از طریق درام و شخصیت ابراز میکنیم. این یک فیلم سیاسی نیست. من فکر میکنم این فیلم آنچه را لازم میداند، میگوید. اما این فیلم به آن نقطه تلاقی عجیبوغریب میان سرگرمی و اخبار اشاره دارد و اینکه چگونه ما بهعنوان تماشاگر نمیتوانیم همیشه تفاوت میان آنها را تشخیص بدهیم. امروز، همهچیز روی آنتن میرود و همهچیز بلافاصله دریافت میشود. ما نیز عمیقا درگیر سرگرمی هستیم. ارتباط عجیبی بین این مقوله و سیاست وجود دارد. بهعنوان بیننده، ما همیشه نمیتوانیم تفاوت آنها را تشخیص بدهیم».
یک نمای موجز اما بیانگر در «هیولای پول» مردمی را نشان میدهد که در یک قهوهخانه به تماشای بحرانی که جلو چشمشان در برنامه زنده تلویزیونی اتفاق میافتد، نشستهاند و بلافاصله بعد از آنکه وقفه پخش آگهیهای تجاری در ایستگاه تلویزیونی فرامیرسد، به سراغ نوشیدنیها و بازی فوتبال میروند. معنای تلویحیاش این است که ما چنان به شلیک بیوقفه ٢۴ساعته اطلاعات دوران مدرن عادت کردهایم که توجه دقیق را کنار گذاشتهایم: یک بحران گروگانگیری، تیراندازی، یک تراژدی، همهاش پوشالی و آبکی است و وقتی رفت اثری از آن بهجا نمیماند.
فاستر میگوید: «این بخش بزرگی از دنیای مدرن امروز ماست، نیست؟ تدوینگر من (مت چیس) این نما را وقتی داشتیم فیلم را میبریدیم، پیدا کرد و گفت: «چه میشود اگر ما از آن، اینجا استفاده کنیم؟» این نما بهنوعی جمعبندی همهچیز است. بعد از آنکه همه اینها اتفاق افتاد، همه به همان خزعبلات سابق برمیگردند. سروصدایی آن بیرون برپا شد که کمی تفاوت ایجاد کرد. اما آنها در جای دیگری هستند. فقط در وضعیت موجود غرق شدهاند».
عامل سیدنی لومت
کارگردانها اغلب قبل از شروع فیلمبرداری، فیلمهایی را برای بازیگران و عوامل خود نشان میدهند تا همه آنها حسی از سبک و لحنی که فیلم قرار است داشته باشد، به دست آورند. اما فاستر به این شکل کار نمیکند.
او میگوید: «من فیلمها را برای آنکه بهعنوان مرجع استفاده کنم، تماشا نمیکنم. من فیلم را از درون به بیرون میسازم. گزینههای من همه از دل روایت میآیند و اینکه بهترین راه تعریفکردن داستان کدام است. بااینحال، میشود گفت که «بعدازظهر نحس» و «شبکه» دو فیلمی هستند که تأثیری قطعی در «هیولای پول» بر جا گذاشتهاند. سیدنی لومت [کارگردان] یکی از شخصیتهای محبوب من است. من عاشق روش او در پیداکردن طنز در شخصیتهای واقعی هستم؛ اینکه چگونه به هر یک از شخصیتها، هرچقدر هم کوچک بودند، دیدگاه خاصی میداد؛ چگونه میتوانست چشمانداز وسیع و همهجانبهای از زندگی روزمره، مردم عادی، حتی در وسط یک بحران نشان بدهد.
«به نظر من این یک انفجار است – همه این آدمها با تمام دیدگاههای مختلفشان در این رویداد یگانه منفجر میشوند. پلیس ماجرا را به یک شکل نگاه میکند: فکر میکند کایل یک دیوانه انزواطلب خطرناک است. اما فیلم دیدگاه کایل را نیز نشان میدهد، او دستش را بلند میکند و میگوید: «من مهم هستم. من مهم هستم». «هیولای پول» در زمانی اکران میگیرد که کمبود کارگردانان زن در هالیوود به بحث روز بدل شده است. اما فاستر میگوید اگرچه از این معضل آگاه است، اما قصد ندارد به یک تابلو برای مطرحکردن مسئله بدل شود. فاستر میگوید: «من تحت خیلی از عنوانها کار کردهام. مدتی طولانی است که در این صنعت کار میکنم. آنموقع که با بچههای اوریون پیکچرز (که درحالحاضر وجود ندارد) درباره کارگردانی اولین فیلمم صحبت میکردم، سال ١٩٩١بود. آنها آنموقع مرا میشناختند، چون من (بهعنوان بازیگر) در «سکوت برهها» با آنها کار کرده بودم. نمیتوانم خودم را یک پیشگام یا چنین چیزی بنامم، چون همانموقع هم بخشی از سیستم بودم و من را یک ریسک محسوب نمیکردند، چون من قرار بود در فیلم بازی هم بکنم، که این مسئله از لحاظ مالی برایشان بهصرفه بود».
اما با آنکه خود فاستر کاملا برازنده ایفای نقش تهیهکننده زیرک تلویزیون بود که تلاش میکرد کلونی را زنده نگه دارد، او میگوید که او هرگز در نظر نداشت آن نقش را خودش ایفا کند، مخصوصا بعد از آنکه رابرتز ابراز تمایل کرد که آن نقش را بازی کند. میگوید: «من همیشه خوشحال میشوم که مجبور نباشم کارگردانی و بازی را همزمان برعهده بگیرم. وانگهی، چه کسی بهتر از جولیا رابرتز میشد پیدا کرد؟ من قطعا از عهده بخش هیجانانگیز و دلهرهآورش برمیآمدم. اما هیچکس نمیتوانست این نوع اتصال بیواسطه با تماشاگر را مثل او به وجود بیاورد. نکته دیگر، این ارتباط مرموزی است که روی پرده میان او و جورج برقرار میشود. همهجای فیلم میتوانید این را حس کنید که آنها با هم هستند».
منبع: میامیهرالد