این مقاله را به اشتراک بگذارید
درآمدی بر کتاب «سبک» و ادبیات بیسبک
از قلم و رقم نویسنده
شیما بهرهمند
پیشدرآمد
اینکه ادبیات ما خوانده نمیشود افسانه است. افسانهای که جریان غالبِ بیرمق داستاننویسی ما ساخته و پرداخته تا ادبیات میانمایه را به مخاطبان اندکش قالب کند. این ادعا البته، بیمخاطبماندن و تیراژ ناچیز داستانهای ایرانی اخیر را رد نمیکند. اگر پدیده «ادبیات» را منحصر به کتابهای تازهطبع ندانیم و در چشماندازی وسیع هرآنچه را به زبان فارسی درآمده است از پیکره ادبیات بدانیم، آنگاه تمام داستانهای معاصر فارسی، از هدایت به این طرف و تمام ترجمههای فارسی و شعرها و حتی جستارها، بخشی از پیکره ادبیات معاصری است که امروز بسیاری در سوگِ مرگ آن نشستهاند. «اما داوری آنسوی در نشسته است، بی ردای شوم قاضیان، ذاتش درایت و انصاف، هیئتش زمان» که هنوز که هنوز است آثار ادبی را، ادبیات جهانی فارسی را چون «بوف کور» صادق هدایت بر صدر مینشاند و قدر مینهد. اگرچه دیگر خودِ بوف کور نیز به کلیشهای برای مثالآوردن از ادبیات فارسیِ درخور، در جستارها و انواعواقسامِ کتابهای نقد/ مقاله درآمده است و هدایت را به پیرمرد خنزرپنزری بدل کرده که راوی بوف کور مدام در خواببیداریهایش میدید به دار آویختندش، او که جلو بساطش قوز میکرد و به حالتِ راوی بوف کور مینشست. خنزرپنزری، یکی از سایههای راوی بوف کور بود، همانطور که سایه ادبیات ما نیز هست. ادبیات اخیر ما بهجای ردشدن و برگذشتن از صادق هدایت، با اشباع فضا از نام او، او را پس زد. و اینهمه، از هراسِ سایهای است که روزگاری خارج از مرزهای ایران، در هند «بوف کور»ش را در پنجاهنسخه ناقابل چاپ کرد و از این نسخِ اندک هم چندتایی روی دستش ماند. ادبیات ما این روزها با خط تولیدهایش هنوز از پسِ همین تککتاب هدایت هم برنیامده است. این اشارات البته نزد راهاندازان خط تولیدهای ادبی، رنگوبوی نوستالژیک دارد. واقعیت امروز اما چاپ و فروش خروارها نسخه از بوف کور است در نشرها و اُفستیها. بخش غالب ادبیات ما که حتی به ضرب و زور رونماییها و جوایز نورسیده و جشنامضاها به چاپ دوم هم نمیرسند یا ناباورانه میرسند و از آن برنمیگذرند، بهزودی سروکلهشان در بساط خنزرپنزری پیدا خواهد شد. باندرولها و روبانهایی که اخیرا چند کتاب را بههم پیوند میزند و به حراج میگذارند شاید از گذار وجه غالب کتابها از ویترین کتابفروشیها به بساط خنزرپنزری خبر میدهند. البته که این بدعت ناشران شاید برخی از کتابهای باکیفیت را نیز شامل شود. مسئله جدی همین وضعیت است، که شاید تا مدتی تروخشک را با هم بسوزاند. خیل مشتاقان ادبیات که خود را اخلافِ نامهای بزرگ ادبیات ما، خاصه رضا براهنی و هوشنگ گلشیری و یدالله رویایی میدانند، و پیامها و نامهای این استادان را به خود و کتابهاشان الصاق میکنند، چرا هنوز نتوانستهاند مقاله یا نقدی در قدر و قامت یا رد آثار اینان بنویسد. پاسخ روشن است. ادبیات ما از مدتهاست که از «سبک» و سبکپردازی چشمپوشی کرده و آن را بهعمد ندید گرفته است. سوزان سانتاگ معتقد بود «ادبیات بدون سبک وجود ندارد» و برخی از منتقدان پیشرو سبک در ادبیات را همچون رخداد در سیاست میخوانند. اتفاقی که ابدا خودخواسته نیست و به «قشنگ نوشتن» و مقولاتِ کارگاهی ادبی ربط ندارد. وجه غالب ادبیات اخیر ناتوان از سبکپردازی است و بسیاری از خیل داستاننویسان وجهاندیشیده مستمری ندارند تا در استمرار «آگونِ» خود، به خلق سبک برسند. البته همین وجهغالب است که چندان التفاتی به آثار داستانی نویسندگان معاصر چون محمدرضا کاتب و کورش اسدی و علیمراد فدایینیا و در شعر نیز یدالله رویایی، شاعر دوران ما و چند نام دیگر ندارد. آخر اینان نویسندگانِ صاحبسبک ادبیات ما هستند، رخدادهایی که شاید هر از چند سالی ممکن شوند یا اصلا نشوند.
درآمد
«رماننویسانی را میشناسم که پاکیزه مینویسند و، سرانجام با گذشت زمان، حُسن شهرت ادبی یافتهاند. آنان بس پُرکارند و به همه انواع ادبی، با سهلآفرینی دست میاندازند. جملهها خودبهخود از قلمشان تراوش میکند. کارشان این است که هر روز صبح، پیش از صرف چاشت، پانصد ششصد سطری بهروی کاغذ آورند و، باز میگویم، کارشان شایسته و درخور است؛ در آن دستور زبان لنگ نمیزند؛ آهنگ حرکت مطلوب است؛ آبورنگ گاه در صفحاتی جلوهگر میشود و خواننده را وامیدارد، از سرِ حرمتگذاری بگوید: قشنگ نوشته شده است. القصه، این رماننویسان، از هر جهت برخوردار از قریحهای تمامعیار مینمایند.» امیل زولا در بخشی از «رمان تجربی» به توصیف ایندست نویسندگان دست میزند و بعد از میانمایگی آنان سخن مینویسد: «نامُرادی این نویسندگان در آن است که طرز بیانی از آنِ خود ندارند و همین کافی است که هماره در میانمایگی بمانند.» احمد سمیعی اخیرا ترجمهای درخشان باعنوان «سبک و آراء فیلسوفان و سخنشناسان درباره آن» را منتشر کرده است، که شامل مقالاتی است جامع در تعریف سبک و مصادیق آن. مرور این کتاب قابلتأمل که آرای سخنشناسان از فلاسفه عهد قدیم تا نویسندگان، ناقدان قرن اخیر را در بر دارد، مجال و دقتی درخورِ دقتنظر مترجم کتاب طلب میکند. اما همین تکه از «رمان تجربیِ» زولا که به نقل از «بیان شخصی» و با عنوان «قلم و رقم نویسنده» در کتاب آمده، باب بحث ما است. زولا از نویسندگان فوقالذکر به «املانویسان» تعبیر میکند. «بیهوده خروارها نوشته بر روی هم میانبارند و از باروری باورنکردنی خود بهره میجویند و زیاده کار میکشند. از آثارشان هیچگاه جز بوی بیاثر نوزاد مرده بهدنیاآمده به مشام نمیرسد.» زولا رأی به محکومیت آثارشان میدهد زیرا «آنان بیان شخصی ندارند». او معتقد است در بهترین حالت این نویسندگان سبک دیگران را از هوا میگیرند و جملاتی را صید میکنند که به گِرد آنان در پروازند و «آنچنان مینویسند که انگار کسی، پشتسرشان عبارت را املا میکند.» در نظر این نویسنده ادبیات، دیگر قواعد آیین سخنوری نیست. خواننده هم تنها بستهای از کاغذ چاپشده برابر چشم ندارد بلکه شاهد انسانی است – انسانی که صدای ضربان را در هر کلمهای میشنود. دستآخر زولا نویسنده را چنین شناسایی میکند: «یک صفحه از نوشته او را در میان صد صفحه نوشته دیگران میتوان بازشناخت.» او از سنسیمون نام میبرد، نویسندهای که در نظر زولا با خون و عصاره وجود خود نوشته است و «چنین نمینماید که در بند و هوای نوشتن بوده باشد اما یکضرب به بالاترین سبک، به آفرینش زبان و بیانی زنده دست یافته است.» ما مخاطبان ادبیات نیز مدتهاست که بیش از هر چیز با تلی از «کاغذ چاپشده» مواجهیم، پس شاید حق داشته باشیم که همصدا با امیل زولا بگوییم: «رماننویسانی را میشناسیم که پاکیزه مینویسند و، سرانجام با گذشت زمان، حُسن شهرت ادبی یافتهاند… اما طرز بیانی از آنِ خود ندارند.» آنان همان نویسندگان بدونسبکاند، نویسندگان حرفهای، متخصصان ادبیات که از کلماتشان چندان ضربانی بهگوش نمیرسد.
شرق