این مقاله را به اشتراک بگذارید
راز ماندگاری هملت چیست؟
محمد مهدی تابنده
در باب هملت بسیار گفته اند و بسیار شنیده ایم. اما به عقیده نگارنده مهمترین علت ماندگاری و اثربخشی هملت در ابتدا محتوای جهان شمول و پراهمیت آن و سپس فضاسازی ماهرانه و انطباق صد در صدی دیالوگ ها و شخصیت ها با فضای درام و حرف نویسنده است. حال به بررسی وجوه هر یک از این موارد میپردازیم.
شکسپیر در فصل های ابتدایی اثر به زیبایی و با نهایت حوصله به شخصیت هملت نزدیک شده و علاوه بر تحریک حس همذات پنداری مخاطب، صفاتی مانند حق طلبی، انتقام جویی، سرگردانی، آشفتگی و .. را به هملت نسبت می دهد. در ادامه با برملا کردن رازهای داستان به شکلی کارآگاهانه و مانوور دادن روی توطئه های شخصیت ها علیه یکدیگر ضمن ایجاد تعلیق و گره و البته تزریق رنگ و بوی جنایی به بافت داستان، نقاب از چهره دیگر شخصیت ها برداشته و محتوای مورد نظر خود را به شکلی ظریف و نامحسوس به مخاطب ارائه می دهد. اغلب شخصیت های داستان هملت نظیر کلادیوس، پولونیوس، لایرتیس و … از دورویی، قدرت طلبی و البته تردید در تصمیم و انتخاب و حتی شرمساری و حس عذاب وجدان سرشار هستند که البته این صفت ها به صورت صفر و یک برای کاراکترها تعریف نشده است و بعضی از آن ها این صفت ها را با غلظت کمتر و بعضی با مقدار بیشتر دارا هستند. که همه این شخصیت ها که در کنار آن ها شخصیت های دیگری نظیر گرترود( که نماد بی خبری و ناآگاهی است) اوفلیا(که جنونی حزن انگیز را به شکلی جاندار تداعی می کند) فرتینبراس(که به وضوح نماد تحول و انقلاب است) قرار می گیرند تصویر دقیق و کاملی از جامعه عصر نویسنده ارائه می دهد. انسان هایی که مانند همه ما و اگر داستان و شخصیت هایش را به عنوان اجتماع مورد بحث در نظر بگیریم مانند هملت، گاهی در دوراهی گرفتار می شوند و در تصمیم خود مردد می مانند، گاهی مانند کلادیوس به منظور دست یابی به قدرت و شاید عشق از هیچ خیانت و ناجوانمردی ای فروگذار نمی شوند و در آخرهم با وجدان خود دست به گریبان خواهند شد، گاهی مانند پولونیوس خود را به قصدی پوچ و بی اهمیت فدا می کنند و در آخر هم غم و اندوه را برای دیگران به یادگار می گذارند(اشاره به جنون غریب اوفلیا)، گاهی مانند اوفلیا تاوان اشتباهات دیگران را می پردازند، گاهی مانند گرترود تمام عمر در بی خبری زندگی می کنند و در پایان نیز با بی خبری می میرند(منظور ناآگاهی از سم موجود در شراب و در کل بی خبری از تمام توطئه های کلادیوس و دیگران است) گاهی نیز مانند فرتینبراس با اقدامی ساده سرنوشت خود و جامعه را تغییر می دهند(صرف تغییر مراد است نه مثبت و منفی ان) و گاهی هم مانند هملت مجبور به ایفای نقش در مقابل دیگران می شوند و برای مقابله با بدی دیگران بدی می کنند. بنابراین شکسپیر با خلق نمایشنامه هملت پرتره چشم نواز و دقیقی از جامعه خود را بر بوم تئاتر و ادبیات می کشد.
علاوه بر این ها میتوان موضوعات دیگری را نیز در تایید و اثبات غنای محتوایی "هملت" مطرح کرد. نظیر کند و کاو و بررسی پرسش های بنیادین و اولیه بشر در باب وجود و عدم وجود در قالب داستانی نمادین و با تاکید و تمرکز بر تردید ها و سرگشتگی های هملت که سرگردانی و آشفتگی بشر در طول تاریخ را به ذهن متبادر می کند(در این مورد شکسپیر با مونولوگ معروف هملت، "بودن یا نبودن…مسئله این است" با کمال دقت و ظرافت به مخاطب آدرس می دهد) و یا بیان بی اثری و همچنین انفعال برخی انسان ها در حیات خود(مانند گرترود و اوفلیا و حتی پولونیوس(البته با برجستگی کمتر)) و به نوعی جبرگرایی منفعلانه، و یا به تصویر کشیدن خشم خفته در سرشت و ذات بشریت به صورت طبیعی و غریزی که گاها با روشن شدن فیتیله سرشت انسان به صورت جرقه و یا حتی انفجار خودنمایی می کند(در صحنه آگاه شدن هملت از توطئه کلادیوس و صحنه پرخاشگری لایرتیس پس از مرگ خواهرش دیده می شود)
اما مهمترین پیام و در واقع فکر اصلی اثر را می توان در صحنه پایانی رویت کرد.. این صحنه که شکوه ماندگاری دارد دربردارنده زد و خورد ها و کشت و کشتارها و آشکار شدن وقایع است که اگر کمی عمیق تر به این صحنه بنگریم در می یابیم که تمام زندگی در همین یک صحنه خلاصه می شود. صحنه ای که پر از کشمکش و هیاهو و درگیری و ناجوانمردی و ایثار و غم و شادی است و در نهایت همه این ها به نیستی بدل می شود.. یعنی سرانجام تمام این زندگی فنا و نابودی است پس رفتارهای پلید و شیطانی ، توطئه، درگیری، کشمکش، قتل، تردید و جنون و … همه و همه بیهودگی محض است.. در واقع شکسپیر با نوشتن هملت به ما می فهماند که نمی ارزد زندگی گذرا و فانی خود را صرف چنین اعمالی کنیم و شایسته است ان را وقف موضوعاتی کنیم که جایش در میان شخصیت ها خالی است… یعنی عشق، یعنی زندگی، یعنی شادی و … ! از این منظر هملت را می توان یک اصلاحیه اجتماعی برای جامعه بشری قلمداد کرد! بودن یا نبودن مسئله این است.. اگر قرار بر بودن با تحمل خفت و ذلت و دیدن سیاهی و تاریکی و انجام اعمال ناشایست باشد، نبودن ارزنده تر است! همان گونه که شخصیت های داستان به سوی نبودن در چنین جامعه و چنین جهانی رهسپار شدند!
البته "نیستی" ای که در پایان داستان به چشم میخورد به هیچ وجه نباید با موضوعات و عقاید نهیلیستی اشتباه گرفته شود.. بلکه اولا نیستی مورد بحث ، نیستی مطلق نیست و فقط مرگ و نابودی دنیوی را به تصویر می کشد. دوما این نابودی و نیستی صرفا (و یا بیشتر!) برای تجسم بیهودگی و یا زیانباری نتایج اعمال شخصیت ها طراحی شده است و نه به منظور القای نیستی گرایی فلسفی!
هم چنین با توجه به مونولوگ معروف "بودن یا نبودن" می توان به تاویلات مختلف دیگری دست یافت. به عنوان مثال می توان "هملت" را یک مشوق برای انقلاب علیه زشتی ها و حیله گری ها و ظلم های بشر دانست، همانگونه که شخصیت هملت دائما به قیام در مقابل عموی خود ترغیب می شد ولی هربار مسئله ای که می توان نام "مصلحت اندیشی" را بر آن نهاد مانع کار می شد و هملت را تدریجا به سوی مالیخولیا پیش می برد. در واقع شکسپیرهملت را ذات حقیقی انسان ها می داند که مدام در کشمکش و تردید هستند و البته اصالتا دارای ابعاد قابل توجهی از خوبی و پاکی و زشتی ستیزی می باشند که در مقابل ظلم و ناپاکی تاب نمی آورند و در صورت سکوت(حال به هر دلیلی) آشفته و پریشان می شوند. در واقع در چهره هملت می توان تصویر تقریبا آرمانی ای که شکسپیر از "انسان" دارد را مشاهده کرد.
گذشته از مباحث محتوایی هملت که تفسیر و توضیحش به درازا می کشد در خصوص جنبه های فنی و ادبی این نمایشنامه باید گفت که هملت به همان اندازه که محتوای عمیق و قوی ای دارد از قدرت ادبی و زبانی نیز بهره مند است. نظیر انسجام حس و حال اثر که در کلمه به کلمه دیالوگ ها خودش را نشان می دهد و ذره ای از مسیر مورد بحث نمایشنامه و مقصود نویسنده خارج نمی شود نشان از نهایت ظرافت و دقت شکسپیر در خلق فضا و حس دارد. به عنوان مثال محال است که با شنیدن جملات بااحساس و اغلب غمناکی که با لحنی حماسی و پرصدا تزیین شده اند به یاد دیالوگ های "هملت" نیفتید. این موضوع "هملت" را برای چنین بیاناتی تبدیل به یک نماد و برند کرده است. نمادی که در گستره ادبیات مرز های مشخصی را برای خود تعریف کرده است و هر اثری در آن محدوده و با آن مولفه ها در رده "هملت" محسوب می شود و به نوعی "هملت گونه" است. و این را نیز می توان به عنوان یکی از رازها و علت های ماندگاری "هملت" برشمرد.
علاوه بر این ها خلق لحن منحصر به فرد توسط نویسنده، چینش دقیق و معنادار روبداد ها ( کافیست نقطه اتصال رویدادها در صحنه پایانی را به خاطر بیاوریم تا به هنرمندی شکسپیر در القای مفهومی مشخص ایمان بیاوریم(به هم رسیدن همه رویدادها و نتایج آنها در صحنه پایانی نماد هم سو و به بیان بهتر هم مقصد بودن تمامی اعمال ما به سوی نیستی و بیهودگی می باشد) تعریف ظریف شخصیت ها (که هر یک به خوبی در خدمت محتوای اثر و پذیرش نماد هستند) آفرینش تعلیق های به موقع که هم فرصت تفکر را به مخاطب می دهد و هم او را از لذت نوشیدن هیجان سیرآب می کند! همه و همه منجر به پدید آمدن یک ساختار منسجم و بی نقص برای یکی از باشکوه ترین شاهکارهای ادبیات و تئاتر جهان شده است.