این مقاله را به اشتراک بگذارید
بهآذین و جدال در کانون نویسندگان
الهه خوشنام
ترجمه های او علاوه بر آشنا کردن جامعه ایران با ادبیات غرب سبب شد که بسیاری به کتابخوانی روی بیاورند. محمود اعتمادزاده (به آذین) از اولین مترجمان ایرانی نبود ولی یکی از تاثیرگذارترین آنان بود.خودش احساس غبن میکرد که فرصت نویسندگی نداشته. اما چند کتاب قصهای را هم که در فرصتهائی به دست مخاطبان خود رساند، نتوانست جای ویژهای در ادبیات داستانی باز کند.
به آذین اما در مورد دیگری هم تاثیر گذار بود. تاسیس کانون نویسندگان که بازگشایی آن در بحبوحه انقلاب و ادامه راه پس از انقلاب، منجر به اخراج او و یارانش از کانون شد. خرداد ماه امسال ده سال از مرگ او میگذرد، اما بحث کانون و جدایی او از آن همچنان در پردهای از ابهام باقی مانده است.
"جان شیفته" اش را به پایان برده بود که خستگی همه دوران به سراغش آمد و سکته گریبانگیرش شد. تازه میخواست نفسی بکشد. دیگر دوران بیکاری و نداری را پشت سر گذاشته بود و با ترجمههایی سخت مورد پسند خوانندگان هم جای خود را باز کرده بود. چندین بار سفر به فرانسه و دیدار با پسر و عروس و معالجه در بیمارستان کمی به حالش مفید واقع شده بود. سر و صدای شورشهای انقلابی اما گویا خون تازهای به بدنش وارد کرده بود. رژیم غذایی را با اصرار همسر رعایت میکرد اما گویا انقلاب نقطه عطفی بود در زندگی و سلامت او. دوستان به سراغش میآمدند و با او صلاح و مصلحت میکردند. موقعیت را باید در مییافت. «آن چه سرخی روزگار طلب میکند جواز گفتنش را نداری».
سیاست اما گویا دوست و دشمن نمیشناسد. به هیچ کس نباید اعتماد کرد حتی به یاران نزدیک و همیشه دمخور. این همه را یک عمر تجربه کار سیاسی در حزب توده و زندان رفتنهای چند باره به او آموخته بود. آخرینش "یادداشت ها شهر شلوغ" فریدون تنکابنی بود که سه ماهی به خوردن آب خنک در زندان دعوتش کرد تا شلوغی شهر را از یاد ببرد و به خلوت زندان خو کند. «این به گمانم آخرین جنبش و آخرین نشانه زندگی کانون بود.» در زندان بود که با دیدن شور و شوق جوانان و بحث و مبادله نظر با آنان به این نتیجه رسید که راه بهشت از دوزخ میگذرد. «آن چه از خوش بینی و امید با خود از زندان آوردم تا چندی پایدار ماند و "مهمان این آقایان" و نمایشنامه "کاوه" یادگار آن است.»
کانون
به آذین آغاز کار کانون در سال ۱۳۴۷ را نیز با دوگانگی همراه میدید. اختلافشان در خانه جلال آل احمد بر سر واژه آزادی بود. علت مخالفت نیز واکنش سخت رژیم به این واژه بود. «اما من و دوستانم بر سر گره خوردن مسئله آزادی با موجودیت کانون پافشاری کردیم و گفتیم که جز در این صورت بدان نمیپیوندیم. و همان شد. کانون نویسندگان ایران، زیر شعار آزادی گفتار و قلم نزدیک به شصت نویسنده و شاعر و مترجم را که بیشترینشان جوان بودند گرد هم آورد.»
بیست و سه سالی از کودتای ۲۸ مرداد میگذشت ولی به آذین با همه شور و شوق انقلابی همچنان خود را در نقطه آغاز میدید: «از برخی جهات هنوز در همان نقطهایم که در آغاز. نیروها پراکنده، تلاشها خنثی کننده یکدیگر و دست دشمن همه جا در کار. و دریغا که جنگ ناکرده، چه تلفاتی دادهایم!»
دوستان نویسنده و شاعر در همهمه شعارهای آزادیخواهانه مردم حالا به یاد آزادی از دست رفته خود افتاده بودند. همه پیشنهاد بازگشایی کانون نویسندگان را میدادند و به آذین نیز در دل با شوق به دنبال آن بود. کانون اما قرار بود که صنفی باشد و نه سیاسی. جلسات پشت سر هم تشکیل میشد اما تصمیم گیری کار چندان راحتی نبود. به آذین نیز یاران قدیم را گرد آورده بود. تنکابنی همراه با سایه و کسرایی و برومند در کنارش بودند. به صداقتش ایمان داشتند و به حرفهایش باور. تنکابنی میگوید: «یکی از چشمگیرترین ویژهگیهای به آذین صداقت و صمیمیتش بود. هیچ نوع تظاهر یا دروغ در کارش و عملش نبود. رفتارش گاهی حالت پرخاشگری یا انتقاد داشت، آدم در آن لحظه ممکن بود که ناراحت بشود ولی میدانستیم که از روی نیکخواهی میگوید. من در این سالها خیلی چیزها از او یاد گرفتم.»
مذاکره با رژیم بدون امید
کانون اما باید به ثبت میرسید. انتشار یک نشریه و محلی برای تجمع از خواستهای اساسی کانون بود. دکتر احسان نراقی و رضا قطبی (رئیس رادیو تلویزیون ملی ایران) دو تنی بودند که از سوی رژیم برای مذاکره با اعضای کانون برگزیده شدند. به آذین اما حتی نتیجه مثبت مذاکرات را به نفع رژیم میدانست. «من خود کمترین امیدی به نتیجه بخشی این تماسها ندارم. اگر احتمالا به همه خواستها تن بدهند باز هم برد با اوست (شاه). تلاشم بر این است که نگذارم اختیار مذاکره با کانون به کسی داده شود. همینقدر بگذار بروند و خبر بیاورند.»
مذاکره به هر حال در آن زمان تنها راه حل بود، اما چرا به آذین مخالفت میکرد؟ فریدون تنکابنی مخالفت او را منطقی میداند و حق را نیز به جانب به آذین می دید: «به آذین امیدی نداشت و گذشت زمان هم نشان میداد که حق با ایشان بود. یک جمعیت صنفی بود و به ما تهمت میزدند که شما سیاسی هستید. کسی که کانون را سیاسی کرد خود دستگاه بود. آقای به آذین میگفت که رژیم چنین کاری را نمیکند. کسانی هم که از طرف کانون به سلیقه شخصی خودشان میرفتند آنها را میدیدند فقط جنبه کسب خبر دارد ما نباید دل ببندیم.»
کانون میخواست نشریهای داشته باشد و جایی برای تجمع. احتمالا همه این کارها با یک سیاست گام به گام قابل حل نبود؟
«ایشان مخالف خوان نبود ولی خوش خیال هم نبود. محلی که مال یکی از دانشکدهها بود و در اختیار ما گذاشته بودند حتی آن را هم ساواک مخالفت کرد و ما به اجبار محل را تخیله کردیم. نشریه را هم اجازه ندادند. حتی ثبت کانون را. ما میخواستیم برای یک کانون صنفی اجازه بگیریم مثل صنف بقال و قصاب. باید از شهربانی اجازه میگرفتیم. از همان قدم اول گفتند نخیر، موافقت نشد. کسی که از طرف کانون رفته بود گفته بود این مسئله را کتبا برای ما بنویسید. گفته بودند که ما شما را به رسمیت نمیشناسیم که کتبا بنویسیم. همینطوری میگوییم. در اسناد ساواک گفتهاند که به هیچ وجه نباید با تشکیل کانون نویسندگان موافقت شود.»
ده شبی که تکرار نشد
ده شب شعر در انستیتو گوته آلمان با حضور صدها نفری که در زیر باران و با همه ترس و وحشت از رژیم به سخنان اعضای کانون گوش میدادند بوته آزمایشی بود که موفقیت کانون را در این راه تضمین کرد. بسیاری تشکیل ده شب شعر را یکی از عوامل موثر در پیروزی انقلاب میدانند. حالا دیگر نسیم آزادی وزیدن گرفته بود و نزدیک به یک سالی همه نوع نشریه با هرگونه محتوایی منتشر میشد. نسیم اما کم کم به طوفانی از بگیر و ببندها تبدیل شد. نشریات یکی بعد از دیگری توقیف شدند. روزنامه آیندگان به محاق تعطیل افتاد و کیهان نیز تسخیر شد. زمزمههایی به گوش میرسید که چرا حالا کسی اعتراضی نمیکند. همان روشنفکرانی که مسببین پیروزی انقلاب بودند چرا حالا ساکت نشستهاند؟
دکتر ناصر پاکدامن که در سازمان ملی دانشگاهیان در آن دوران بود از کوشش روشنفکران برای نوشتن بیانیهای مشترک در اعتراض به وضعیت موجود میگوید: «بعد از اولین هفتههای دولت موقت اتفاقات خیلی خونین و خفقان آوری در این جا و آن جا میافتاد و دوستانی که از انجمنهای دموکراتیک بودند با ما تماس گرفتند که یک موضعی بگیریم. کانون نویسندگان هم آمد. آقای باقر پرهام نمایندهشان بود. ما متنی نوشتیم. چند روزی به درازا کشید، همه فشار میآوردند که کار متن به کجا کشید؟ از کانون جوابی نیامد. با کانون تماس گرفتیم. علت تاخیر را از آقای به آذین پرسیدم. ایشان گفت آقا خبری نشده که. چرا شما عجله میکنید. اهمیتی ندارد. تاخیر مانعی ندارد.»
با این همه متن سرانجام به امضای گروههای دموکراتیک و اعضای کانون نیز میرسد. اختلاف بعدی اما بر سر تشکیل ده شب شعر دیگری در سال ۵۸ بود. کانون تصمیم میگیرد که یک بار دیگر با برپایی شبهایی زیر عنوان فرهنگ و آزادی اعتراض خود را به گوش همه مردم ایران برساند. امنیت جانی این تجمع اما باید از سوی دولت تضمین میشد. شرایط اما به گونه دیگری بود. کیوسک روزنامه فروشی به آتش کشیده شد و فرزند روزنامه فروش کشته شد. جلوی توزیع نشریات گرفته شده بود و بسیاری از دفاتر آنان نیز در اثر حملات گروهی بسته شده بود. پیشنهاد اعضای کانون در چنین شرایطی با مخالفت گروه پنج نفره به آذین، سایه، تنکابنی، کسرایی و برومند روبروشد.
اعضای جدید و اخراج بنیانگذاران
فریدون تنکابنی شرایط پیش از انقلاب و پس از آن را این گونه توصیف میکند: «قبل از انقلاب که عضویت در کانون نویسندگان ایران کار خطرناکی بود و حتی کسانی را که کارمند دولت بودند تهدید میکردند که کارشان را ازشان بگیرند یا حقوقشان را ندهند، خیلی ها عضو کانون نبودند. ما بودیم و سختترین شرایط را تاب آوردیم. بعد از انقلاب آن اشکالات رفع شده بود. همه آمدند عضو کانون شدند از جمله افراد گروههای سیاسی که خارج از کشور بودند و برگشته بودند. اینها میخواستند در مورد جمهوری اسلامی هم همان روشی را پیش بگیرند که در مقابل رژیم شاهنشاهی. ما در شرایط آغاز پس از انقلاب با این کار مخالف بودیم. مثلا میگفتند که همین ده شب شعر را درست کنیم و ما مخالفت میکردیم. در شرایط شورش حاکم ما نمیتوانیم حالت مخالف نسبت به جمهوری اسلامی داشته باشیم. یکی هم این که ما نمیتوانیم سلامت افراد را تضمین کنیم. اگر ده هزار نفر بیایند کافی است که کسی نارنجک بیاندازد. البته الان بنده معتقدم که مخالفت ما کار زائدی بود. زیرا دولت جمهوری اسلامی به هیچ وجه اجازه نمیداد که چنین شبهایی برگزار شود. کما این که بعدا هم اجازه نداد و کانون را به کلی تعطیل کرد. این را بهانهای کردند. در نامهای مخالفتمان را ابراز کرده بودیم. اول عضویت ما را معلق کردند و بعد ما را اخراج کردند. بعدها خود کسانی که به اخراج ما رأی داده بودند اعتراف کردند که کار شان نادرست بوده است. از جمله خانم هما ناطق.»
ناصر پاکدامن اما علت اصلی اختلاف را دو قرائت متفاوت از انقلاب میداند: «یک قرائت این بود که خواست این انقلاب دموکراسی است و میباید به خواستهای دموکراتیک احترام گذاشت. بنابراین باید آزادی اجتماعی، عدم تجاوز به حقوق مردم سانسور و سرکوب و… قبول داشته باشید. خوانش دیگر عبارت از این بود که مسئله مهم انقلاب ایران مبارزه با امپریالیسم است. هر کسی این مبارزه را ادامه بدهد ما حاضریم که از آن طرفداری کنیم که حزب توده از آن طرفداری میکرد. آقای کیانوری از ابتدا این حرف را زد و این را به آذین ضابطه اصلی میدانست.»
ناصر پاکدامن از درک نادرست حزب توده از تغییر و تحولات جامعه ایران در فاصله کودتا تا زمان انقلاب میگوید: «جامعه ایران جامعه سال ۱۳۳۲ نبود. جامعهای بود که یک نهضت بزرگ را پشت سر گذاشته بود و همه طعم استقلال را چشیده بودند و حاضر نبودند بپذیرند که جز در سایه کشورهای بزرگ نمیتوان کاری کرد. استقلال نهاد کانون را درک نکردند. کانون از این نظر تنها نبود. هیچگاه متوجه نشدند که یک دوران را پشت سر گذاشته بودند.»
گروه پنج نفره کوتاه مدتی پس از اخراج، شورای نویسندگان را تاسیس کرد که بنا به گفته فریدون تنکابنی بسیاری از اعضای کانون هم به آن پیوستند. در سخنان ناصر پاکدامن اما نشانی از پشیمانی نیست: «هیچ گاه از رأیی که دادم پشیمان نشدم. مردم ایران بیخودی داد نمیزدند آزادی، استقلال. مردم دنبال دموکراسی بودند. چرا این همه نشریه ایجاد شد یا کمیته تشکیل شد؟ این میل به شرکت در تعیین سرنوشت مردم بود. علت تشکیل شوراها بیان کننده این حرکت دموکراتیک بود. ما باید از این حرکت دفاع میکردیم و این خواستها را دنبال میکردیم.»
نقل از بی بی سی